ساکت کودتا
۲۳ اسفند ۱۳۴۰ روز درگذشت ابوالقاسم کاشانی
پدرام سهرابلو-روزنامهنگار
«مصدق برای برقراری جمهوریت میکوشید. او شاه را مجبور کرد ایران را ترک کند؛ اما شاه با عزت و محبوبیت چند روز بعد برگشت. ملت شاه را دوست دارد و رژیم جمهوری مناسب ایران نیست.» این نه اظهارنظر سرلشگر فضلالله زاهدی و نه سخن یکی از رجال و سرسپردگان دربار بلکه فرازی از مصاحبه مفصل آیت الله کاشانی با روزنامه مصری الیوم است که در شهریور ماه سال ۱۳۳۲ یعنی کمتر از یک ماه پس از کودتای ۲۸ مرداد و سقوط دولت دکتر مصدق در روزنامه کیهان بازنشر یافت. آیت الله کاشانی در همین مصاحبه ضمن انتقاد شدیداللحن از دکتر مصدق در مقام نخست وزیر، اوضاع و احوال وی را «نتیجه عدل الهی» دانسته و کارنامه اقدامات وی را چنین خلاصه میکند: «مصدق برای کشور کاری نکرد. نه یک خرابی را تعمیر کرد نه خیابانی را افتتاح کرد نه خزانه را نجات داد و نه ملت را متحد ساخت. حتی در مورد نفت که او ادعا داشت صاحب فکر ملی ساختن میباشد اگر این اتحادی که من در صفوف ملت بوجود آوردم نبود هرگز ملی نمیشد. او خیانت کرد. به من و کشور خیانت کرد. قبل از اینکه من با مصدق مخالفت کنم، ملت با او بود ولی پس از اینکه من با او مخالفت کردم ملت از دور او پراکنده شدند.» احتمالا این اعلام مواضع برای برخی موجب شگفتی و اعجاب نخواهد بود زیرا که اولا استدلال میشود که مخالفان مصدق در آستانه کودتا طیف متنوعی از جمله نیروهای مذهبی را شامل میشدند و ثانیا اینکه آیت الله کاشانی همچون هر شخصیت سیاسی و مذهبی حق داشته تا به موضعگیری علیه مصدق بپردازد. اما شگفتی ماجرا از آنجاست که آیت الله کاشانی در هنگام انتصاب مصدق به نخست وزیری، دولت وی را نتیجه «دعاها و التماسهای این خادم اسلام در پیشگاه پروردگار قادر متعال» و شخص مصدق را «برادر دانا و لایق» توصیف کرده بود و در جریان قیام سی تیر نیز در قامت مدافع تمام قد دولت مصدق وارد صحنه شد و فرمان شاه را مبنی بر رییس الوزرایی قوام السلطنه به پشیزی نگرفت. همچنین نباید از یاد برد که آیت الله کاشانی نه فقط هیچگاه روابط حسنهای با دربار نداشت بلکه در برههای به ظن دست داشتن در سوءقصد نافرجام به جان شاه در سال ۱۳۲۷ دستگیر و روانه تبعید شد. با استناد به همین پیشینه است که جانبداری وی از کودتای ۲۸ مرداد که به بازگشت شاه گریخته از وطن انجامید احتمالا ابهاماتی میآفریند. پرسش از دلایل و انگیزههایی که چنین چرخش سیاسی و تغییر موضعی را به فاصلهای اندک رقم زدند نیز عمدتا تلاشی برای کنار زدن پرده ابهام از علل و عوامل آشکار و نهانی است که در وقوع چنین رخدادی دخیل بودهاند. طبیعی است که جواب این دست پرسشها از میزان دوری و نزدیکی به هر یک از بازیگران سیاسی وقت نیز اثر میپذیرد بدین معنی که همدلی با آیت الله کاشانی یا دکتر مصدق و یا دربار میتواند در صورتبندی پاسخ نهایی تعیین کننده باشد چنانچه این موضوع در ارزیابی عملکرد شخصیتها و گروههای سیاسی دیگر نیز نقش ایفا میکند. با این وصف داوری و قضاوت درباره عملکرد سیاسی آیت الله کاشانی بستگی به این دارد که با چه عینکی اوراق زندگی پر افت و خیز وی را ورق بزنیم.
نخستین فعالیتهای سیاسی کاشانی در عراق وبرای مقابله با سیاستهای بریتانیا انجام شد، او در آستانه بازداشت توسط قوای انگلیسی خود را به ایران رساند و زمانی وارد تهران شد که رضاخان میرپنج با کودتا سری در سرها درآورده بود و به عنوان رجلی سیاسی جولان میداد. با این حال باید گفت دوران سلطنت رضاشاه را باید دوره افول فعالیتهای سیاسی آیت الله کاشانی قلمداد کرد. اما این گوشه نشینی و کناره جویی از سیاست در حالی اتفاق افتاد که آیت الله کاشانی در مجلس موسسان انتقال سلطنت از خاندان قاجار به دودمان پهلوی بر خلاف سیاستمدارانی چون سید حسن مدرس و محمد مصدق به حمایت از سلطنت رضاخانی پرداخت که با کودتا بر سر کار آمده بود. برخی از هواداران کاشانی از جمله محمود کاشانی پسر وی دلیل این موضع حمایت آمیز را اینگونه بیان میکنند «آیت الله کاشانی موافق جمهوریت در آن زمان نبودند، ولی موافق تغییر سلطنت از قاجار به پهلوی بودند و در مجلس موسسان هم شرکت کردند و به رضاخان رأی دادند؛ البته باید این واقعیت تاریخی را قبول کنیم که همه علما از قم تا نجف همه با تغییر سلطنت موافق بودند به جز شخص مدرس که ایشان هم با ایدههای خاصی، با سلطنت رضاشاه موافق نبود.» به عقیده این عده انزوای سیاسی کاشانی و مدارای او با حکومت رضاشاه، دلیلی جز فقدان شرایط مبارزه نداشته و همین سبب اکتفای وی به تدریس فقه و اصول و امامت جماعت شده است. با این حال منتقدان با یادآوری مبارزات سیدحسن مدرس که مضایق و محدودیتها از جمله دستگیری و تبعید را به جان خرید و عاقبت هم به فرمان رضاشاه کشته شد، مشی سیاسی کاشانی در دوره رضاشاه را قابل قبول نمیدانند. هر چه بود با ورود متفقین به ایران و سقوط رضاشاه فضای خفقان آمیز حاکم بر جامعه نیز برچیده شد و کاشانی نیز همچون بسیاری از شخصیتهای سیاسی شرایط را برای فعالیت سیاسی مناسب تشخیص داد و به سرعت به سازماندهی مبارزه علیه انگستان پرداخت. او در سال 1328به عنوان نماینده مجلس شانزدهم در میان استقبال گرم هوادارانش به تهران بازگشت. پیش از این نواب صفوی رهبر گروه فدائیان اسلام ارتباطاتی با آیت الله کاشانی برقرار کرده بود. همچنین شمس قنات آبادی از وعاظ و روحانیون سیاسی در پی جلب حمایت کاشانی برای تاسیس «مجمع مجاهدین اسلام» بود. این تشکل که با حمایت و زعامت فائقه آیت الله برپا شد در سال ۱۳۲۸ به یکی از عناصر اصلی جبهه ملی در کنار سه جزء دیگر آن یعنی حزب ایران، حزب زحمتکشان و حزب ملت ایران بدل شد. اعضای جبهه ملی از همان آغاز، مصدق را به دلیل سابقه فعالیت او در زمینه عدم واگذاری امتیاز نفت شمال به شوروی و طراحی دکترین «موازنه منفی» برای ملی کردن صنعت نفت به رهبری برگزیدند. با این حال نفوذ اجتماعی آیت الله کاشانی موتور محرک این نهضت بود. ضمن آنکه ادعا میشود ترور دو نخست وزیر وقت یعنی عبدالحسین هژیر و حاجعلی رزم آرا با موافقت و تایید ضمنی وی انجام گرفته است. موافقان، این دو نفر را از موانع جدی بر سر راه ملی شدن صتعت نفت میدانند و منتقدان صدور جواز ترور را با روحیه قانونگرایی و مشروطه خواهی آیت الله کاشانی در تضاد میبینند. اما اصرار فدائیان اسلام بر مرام تندروانه رفته رفته باعث فاصله گرفتن آیت الله کاشانی از آنها شد. این اتفاق در سال ۱۳۳۰ همزمان با صدارت دکتر مصدق افتاد. با این حال در مرداد سال ۱۳۳۱ یعنی در اوج قدرت نهضت ملی و در زمان ریاست آیت الله کاشانی بر مجلس هفدهم طرح عفو «خلیل طهماسبی» که به ظن ترور رزم آرا در زندان بود با این توضیح که «چون خیانت علی رزم آرا و حمایت او از اجانب بر ملت ایران ثابت است، بر فرض اینکه قاتل او خلیل طهماسبی باشد، از طرف مردم ایران بیگناه شناخته شده و تبرئه میشود» از تصویب نمایندگان گذشت و پس از تایید شاه به آزادی وی منتهی گردید. این در حالی بود که کاشانی از مخالفان سرسخت اعطای اختیار قانونگذاری به دولت و انحلال مجلس شورای ملی به دلیل جلوگیری از بروز استبداد بود اما با مصوبه برائت یک متهم بدون طی تشریفات قانونی عملا قوه مقننه را به جای دستگاه قضایی نشاند و اجرای عدالت را با ملاحظات سیاسی پیوند داد. افزون بر آن بنا به روایتی مداخلات آیت الله کاشانی در عزل و نصب مقامهای دولتی نیز از دیگر موارد اختلافی میان رییس دولت و رییس مجلس بود چنانچه به تدریج باب اعتماد و مفاهمه و تصمیم مشترک مسدود شد و این دو بازیگر عمده نهضت ملی از هم دور شدند؛ مصدق برای ترمیم پایگاه اجتماعی خود متمایل به چپ شد و این به نگرانی نیروهای مذهبی دامن زد و به گرایش روز افزون آنها به راست و دربار انجامید و از دل این فراگرد بود که نوزاد کودتا به دنیا آمد. کودتایی که خیلی زود ماهیتش بر آیت الله کاشانی مکشوف شد چه زمانی که در سال ۱۳۳۴ به اتهام ترور رزم آرا و حسین علا بازداشت شد و چه پس از آنکه با فشار علما از حبس رهایی یافت و در حصر قرار گرفت تا در اسفند ۱۳۴۰ دعوت حق را لبیک گوید.
همانطور که اشاره شد ارزیابیهای مختلفی نسبت به عملکرد آیت الله کاشانی صورت پذیرفته است. برخی قبول ریاست مجلس، وجود نزدیکان مساله دار و مشکوکی چون مظفربقایی و شمس قنات آبادی و حتی حمایت بیش از اندازه از دکتر مصدق را از نمرات منفی کارنامه او میدانند. در مقابل هستند کسانی که اعتماد وی به رضاشاه و سپس نزدیکی تاکتیکی او به محمدرضاشاه برای کنارزدن دولت مصدق را اشتباهی اساسی به شمار میآورند. برخی دیگر چرخش مواضع سیاسی وی را ناشی از میل به تصاحب قدرت دانسته و بروز و تشدید اختلاف با مصدق را نیز بر مبنای همین فرضیه تحلیل میکنند. حضرت امام خمینی در انتقادی به عملکرد آیت الله کاشانی گفتهاند که او رفته بود نهضت را مذهبی کند اما خود سیاسی شد. احتمالا این تعریض به ترجیح ملاحظات تاکتیکی بر مقتضیات استراتژیک توسط کاشانی اشاره دارد. موضوعی که در دو مقطع حساس ناکامیهای زیادی نیز برای وی به بار آورد.
منتشر شده در شماره شش سخن ما