راه رهایی از بنیادگرایی
… اما این را میگویم لااقل خطهایی که دین بین مردم نکشیده، شما نکشید
دکتر مصطفی ملکیان-فــیـلسوف اخــلاق
بنیادگرایی اقسام مختلفی در جهان دارد مانند بنیادگرایی اسلامی، یهودی، مسیحی، هندویی و حتی بنیادگرایی بودایی. همچنین بنیادگرایی غیر مذهبی هم وجود دارد. اما مراد من در این گفتار، بنیادگرایی اسلامی است. اگرچه نکاتی که در پی میآید مشابه در اقسام دیگر بنیادگرایی است.
تعریف بنیادگرایی: در مقاله “ربط و نسبت اسلام با لیبرالیسم” که نزدیک 15 سال پیش منتشر شد، تفاوت بنیادگرایی اسلامی و سنتگرایی اسلامی و تجددگرایی اسلامی را گفتهام. این سه نگرش، در 11 امر با یکدیگر تفاوت جدّی دارند. چون فرصت نیست آن 11 تفاوت را که به نظرم دقیقتر میآید، ذکر کنم، از قول “عادل ظاهر” یکی از متفکران اسلامی در جهان عرب، بیان خلاصه شدهتری را مد نظر قرار میدهم.
ویژگیهای بنیادگرایی: بنیادگرایی اسلامی به مرام و راه و رسمی اطلاق میشود که در آن “تواما” به سه قضیه معتقد باشد:
اول: انسان قدرت راه حل مسایل و مشکلات اینجهانی خود را با استمداد از عقل و مجموع ادراکی خویش، ندارد. ممکن است معتقد باشم که انسان، راه حل مسائل مشکلات معنوی و آنجهانی خود را با استمداد از عقل خود، ندارد. این، مرا بنیادگرای اسلامی نمیکند. تقریباً هر مسلمانی معتقد است که حل این مشکل فقط با استمداد از قوای ادراکی و عقل انسان امکان پذیر نیست و نیازمند به غیر عقلاند. آنچیزی که متدینان را از بنیادگرایی جدا میکند این است که بنیادگرایان اسلامی معتقدند که انسان قدرت حل مسائل و مشکلات دنیوی و مادی خود را هم توسط عقل ندارد و نیازمند به منبع و یا منابع دیگری است.
دوم: بنیادگرایان اسلامی معتقدند که احکام فقهی، لایزالیاند و فارق از زمان و مکان و اوضاع و احوال و فرهنگ و تمدن، اعتبار و حجیت ابدی دارند و اعتبار حکم فقهی در هر بابی از فتوا دستنخوردنی و همیشگی و هرجایی است.
سوم: بنیادگرایان اسلامی معتقدند که ارتباط اسلام با حکومت و سیاست عارضی و اتفاقی نیست. ذات اسلام با سیاست و حکومت عجین است. یعنی نه اینکه اوضاع و احوالی پیش آمد در صدر اسلام که پیامبر(ص) به اقتضای آن مجبور به مهاجرت شدند و در شهر یثرب اجبارا ریاست انصار و مهاجرین را بر عهده گرفتند. خیر. اینها حوادثی نبود که اگر پیش نمیآمد پیامبر هم کاری به حکومت نداشتند. به نظر آنها اصلاً اسلام دینی است که کارش جز با حکومت و در دست گرفتن قدرت سیاسی به سامان نمیرسد. شکی نیست که هر مورخ منصفی میداند که پیامبر در ده سال آخر عمرشان حکومتی در مدینه و مکه داشتند. فقط بحث بر سر این است که آیا این به جهت این بود که در زندگی پیامبر حوادثی پیش آمد که آن حوادث سوقشان داد به در دستگیری حکومت و قدرت سیاسی، یا خیر اصلاً جزو ذات این دین است که کسی که میخواهد متدین به این دین باشد، باید حتماً جدّیتی در جهت در دستگرفتن قدرت سیاسی داشته باشد.
فرق اسلامگریان بنیاد گرا و اسلام گرایان تجدد گرا و سنت گرا در این است که بنیادگرایان اسلامی میگویند اگر پیامبر مجبور به مهاجرت به مدینه نمیشد و حکومت آنجا را به دست نمیگرفت، باز به صورت دیگری پیامبر علاوه بر پیامبری حتما حکومت هم تشکیل میداد. زیرا تشکیل حکومت جزو ذات پیامبری و ذات دین و رسالت اوست. اما سنتگرایان مسلمان و تجددگرایان مسلمان این امر را قبول ندارند و میگویند یک سلسله حوادث پیامبر را به این کارها مضطر کرد. وگرنه پیامبر به تعبیر قرآن یک چیز بر عهدهاش بود. «و ما علی الرسول الا البلاغ المبین» پیامبر فقط باید پیام خدا را به مردم برساند.
از اینرو بنا به اعتقاد بنیادگرایان اسلامی، مسلمانان باید حتماً تلاش کنند در هر جامعهای که زندگی میکنند، قدرت و سلطه سیاسی را بهدست آورند. اگر نکنند مثل این است که در تکلیف نماز و روزه کوتاهی کرده و بخشی از وظایف دینی را انجام ندادهاند.
اگر کسی به این سه گزاره “مجتمعاً” عقیده داشته باشد، امروز از او به عنوان بنیادگرای اسلامی یاد میکنیم. بنیادگرای اسلامی کسی است که اولاً معتقد است عقل بشر برای مسائل این جهانی و دنیوی و مادی هم کفایت نمیکند. مسائل این جهانی و مادی را هم باید توسط وحی انجام دهد و نه فقط توسط عقل. دوم اینکه احکام فقهی لایزال هستند یعنی اعتبار و حجیتی همیشگی و همهجایی دارند و سوم اینکه وظیفه مسلمان این است که در تشکیل حکومت و کسب قدرت سیاسی و استقرار و استمرار آن به اندازه توانش کوشش کند. اگر کسی به این سه گزاره معتقد باشد تبعاً کوشش خواهد که اولاً حکومت دینی برپا کند ثانیاً حکومت دینی را به دلیل گزاره دوم، بر مبانی فقهی بنیاد نهد و ثالثاً در مسائل مادی مردم هم بخواهد حکومت خود را بسط دهد و در حل مشکلات خانواده و اقتصادی و سیاسی و حقوقی و تعلیم و تربیت و علم و فن و هنر و در همه جا دخالت کند، زیرا معتقد به گزاره اول است که میگوید در مادیترین مشکلات، استمداد از عقل کفایت نمیکند.
سابقه این بنیادگرایی به بعد از 1799 میلادی باز میگردد که ناپلئون مصر را فتح نمود. اینجا اولین مواجهه جهان اسلام با غرب است که قرنها به خواب رفته بود. چون دروازه جهان اسلام به سوی غرب مصر بود، در نتیجه ریشه بنیادگرایی اسلامی نیز در مصر است و سپس آهسته آهسته به نقاط دیگر تسری کرد.
چهکسانیکه از بنیادگرایی سود میبرند
کسانیکه درست یا نادرست تصور میکنند از بنیادگرایی سود میبرند سه دستهاند.
اول، قدرتهای مارکسیستی جهان هستند. من هرگز باور نمیکنم که روسیه و چین و رژیمهای تابع این دو کشور که اختلاف ایدئولوژیک با نظامهای غربی دارند، سر سوزنی از رشد بنیادگرایی اسلامی مشوش و نگران باشند. زیرا معتقدند نوک تیز حمله بنیادگرایی اسلامی به سوی غرب است.
دوم، متاسفانه بخش اعظم روحانیان جهان اسلام ولی نه قاطبه آنان هستند. روحانی شیعی تصور میکند که بنیادگرایی اسلامیِ شیعی به نفع اوست و روحانی سنی نیز معتقد است بنیادگرایی اسلامیِ سنی به نفع اوست. اینکه این سود را میبرند یا خیر داستان دیگری است. اگر به داعش میگویند تکفیری از اسمش معلوم است که از چیز دیگری نگران نیستند. هیچوقت به داعشیان نمیگویند شما بنیادگرای اسلامی هستید و چون بنیادگرای اسلامی هستید، خط ناصوابی پیش گرفتید. بلکه میگویند چون داعشیان تکفیریاند، ناصواباند. داعشیان قبل و بیش از همه شیعیان را تکفیر میکنند. اگر دقت کنید واکنشهای جدّی هم در برابر بنیادگراییهای یکدیگر نشان ندادهاند. علت این است که این دسته از روحانیون یک نوع مشکل فرهنگی با غرب دارند و فکر میکنند اگر در جوامع اسلامی اسلام گریزی و اسلام ستیزی وجود دارد، عامل اصلی و اساسی آن غرب است. بعد میگویند بنیادگراها درست غرب را آماج گرفتهاند. پس بگذاریم غرب را بترسانند. وقتی غرب با چند انفجار در شهرهایش ترسید به گفته اینها تهاجم فرهنگی را کم میکند و آنوقت ما روحانیون نفس راحتی میکشیم و چون گمان میکنیم که مردم دیگر اسلام گریز نخواهند بود.
سوم، فقرای جهان اسلام هستند که در حد ضروریات زندگی دچار مشکلاند و تصور میکنند که بنیادگرایی اسلامی به سودشان تمام خواهد شد. به دنبال فقر، سه امر پیش آمده که به بنیادگرایی اسلامی کمک کرده است. علت اول این است که فقر مادی، فقر فرهنگی میآورد. هرچه ما به لحاظ مادی فقیر میشویم یعنی به لحاظ وسعت معلومات، قدرتِ تفکر، قوتِ فهم و تجربه، فقیرتر میشویم. فقر فرهنگی یعنی تسلیم هر خرافهای شدن و یکی از این خرافات همین بنیادگرایی اسلامی است. علت دوم این است که فقر حتما حسد میآورد. حافظ در 700 سال پیش میگفت که غیرت نیاورد که جهان پر بلا کند. او گفت که حواستان باشد که اگر از منهج عقل عدول کردید و به گفته امروزیان شکاف فقیر و غنی بیش از حد شد، طبقه فقیر همه چیز را بر هم خواهد زد. فقیر امروز میگوید چرا کسانی در دنیا هستند که اگر آنچه که در یک ماه خرج سگشان میکنند به من میدادند من 5 سال خودم و خانوادهام را اداره میکردم؟ فاصله طبقاتی بین کشورهای فقیر و غنی و کشورهای شمال و جنوب و حتی در خود کشورهای فقیر آنقدر فراوان شده که فقیر پیش خود میگوید من و خانوادهام ارزش یک گربه را نداریم! وقتی کسی میگوید من میخواهم از ثروتمندان انتقام بگیرم، استقبال میکنند.
شخص فقیر چیزی برای از دست دادن ندارد، بنابراین شجاع و جسور است. آن کسی اگر از 5 کیلومتری صدای یک فشفشه به گوش زن و بچهاش میخورد، تقاضای روادید میکند تا در کشور دیگر زندگی کند، با کسی که میگوید هرچه پیش آید برای ما زیانی نخواهد داشت، در جسارت متفاوتند.
به همین سه جهت میبینید که فقرای جهان اسلام، بیشترین کسانیاند که هرجا بیرق بنیادگرایی اسلامی بلند بشود، زیر پرچم آنها سینه خواهند زد.
از این سه دسته که بگذریم که گمان میکنند بنیادگرایی اسلامی به سودشان است، بیشک کل کره زمین، چه غرب و چه خود کشورهای اسلامی، زیان خواهند کرد. به این جهت رهایی از بنیادگرایی اسلامی رهایی از همه مصائبی است که در دنیای امروز ما وجود دارد. غیر از مسائلی مثل محیط زیست جهان تقریباً تحت تأثیر بنیادگرایی اسلامی قرار گرفته است.
راههای مقابله با بنیادگرایی
برای مقابله با بنیادگرایی اسلامی سه وجه و منظر مقابله وجود دارد.
منظر استدلال: راه استدلال و بحث فلسفی با بنیادگرایان اسلامی این است که نشان داده شود بنیادگرایی اسلامی در این سه گزاره نه میتواند ذرهای دلیل عقلی و نه حتی دلیل نقلی اقامه کند. یعنی دلیل برگرفته از قرآن و احادیث نبوی و احادیث معصومین شیعی.
منظر اخلاقی: نشان دادن اینکه بنیادگرایی اسلامی ما را به کردار و گفتاری خواهد کشاند که مطلقا از لحاظ اخلاقی موجه نیست و بنیادگرای اسلامی چارهای ندارد الا اینکه دیر یا زود ضوابط اخلاقی را زیر پا بگذارد.
منظر مصلحتاندیشانه: چه نوع مصلحتاندیشی میشود کرد که بنیادگرایی اسلامی آهسته وآهسته در جهان اسلام تضعیف بشود تا هم جهان اسلام رو به امنیت و رفاه و عدالت و آزادی حرکت کند و هم جهان از شر تروریست و حولانگیزی و هراسافکنی از ناحیه جهان اسلام رها شود و جهان اسلام و جهان غرب به روابط سالم انسانی با یکدیگر بازگردند؟
وجه مصلحت اندیشانه مستلزم انجام دو کار است. اول اینکه جهان اسلام که هم از لحاظ امنیت و رفاه و عدالت و آزادی از جهان غرب عقب افتاده است، از این چهار نعمت بزرگ و چهار آرمان اجتماعی بهرهمند شود. دوم اینکه تضاد میان جهان اسلام و غرب از میان برود تا بتوانیم با بنی نوع خودمان همزیستی مسالمتآمیز داشته باشیم.
چه باید کرد؟
سه گروه بیشتر از سایرین مسئولیت انجام کارهایی را دارند؛ 1- قدرتهای سیاسی غربی که مورد حمله بنیادگرایان اسلامی قرار گرفتهاند، 2- روحانیون جهان اسلام 3- روشنفکران و متفکران غیر روحانی جهان اسلام که دغدغه دین و مذهب دارند و دوست دارند مردم در جامعه به اسمِ اسلامی، واقعاً مسلمانانه زندگی کنند.
مسولیت قدرتهای غربی
اول: قدرتهای غربی باید در جهت مرفهسازی کشورهای بسیار فقیر جهان اسلام به جّد فعالیت کنند. فقر باتلاقی است که تمام قارچهای خرافه در آن رشد میکند. مادامیکه جهان اسلام در فقر به سر میبرد، این جهان مستعد این خرافات است. خرافاتی که هم خرافهزدگان را نابود میکند و هم دیگران به آتش این خرافهزدگان خواهد سوخت. از خرافههای نظری خطرات عملی بر میآید. هرخرافهای در عمل تبدیل به یک خطر میشود. اگر واقعاً میخواهند بدون اینکه بر خشونت جهان بیفزایند و بدون اینکه به بهانه نابودکردن بنیادگرایی اسلامی، خود دست به توحشهای بزرگ بزنند، چارهای جز این نیست که مرفهسازی کشورهای اسلامی در سرلوحه برنامهها قرار بگیرد. مرفهسازی به معنای گداپروری و صدقه دادن به کشورهای اسلامی نیست، بلکه با برنامههایی که اگر محقق شود، جهان اسلام در جهت رفاه رشد کند.
دوم: شما به عنوان قدرت غربی میتوانید کمکهایی بکنید تا کشور مصر عراق و افغانستان مرفه بشوند. اما مهمتر این است که نگذارید شکاف طبقاتی هم در این کشورها پدید آید. خطر شکاف طبقاتی از فقر کمتر نیست. تصور کنید کشوری را که همه در آن فقیرند و تفاوت فقیر و غنی به این گونه است که درآمد فقیرترین روزی 3 دلار و غنیترین روزی 15 دلار است. این کشور بسیار فقیر است اما شکاف طبقاتی ندارد. وقتی مردم ببینند همه مثل همدیگرند، تن به آشوبناکیها و تلاطم افکنیهای اجتماعی نمیدهند. اما کشوری را در نظر بگیرید که فقیرترین آن روزانه 30 دلار درآمد دارد و غنیترین آن 15000 دلار. این کشور مسلماً مرفهتر از کشور اول است اما شکاف طبقاتی دهها برابر است. پس خطرخیزتر از کشور اول است زیرا بیشتر از فقر، شکاف طبقاتی است که مردم را به هر حرکت تلاطم انگیزی میکشاند. بنابراین کمک کردن به کشورهای اسلامی در جهت رفاه نه به صورت صدقه، باید مستلزم این باشد که جلوی شکاف طبقاتی گرفته شود.
سوم: غرب و علی الخصوص آمریکا باید از پشتیبانی بی قید شرط از اسرائیل دست بردارد. تا وقتی جهان اسلام احساس کند که یک دشمنی در درون جهان اسلام است که هر کاری که بکند مورد موافقت غرب است، امکان ندارد دل جهان اسلام نسبت به غرب گرم بشود. هر کشور غربی میتواند از هر کشور دیگری حمایت کند اما حمایتش باید مقید و مشروط به یک سلسله ضوابط باشد و استنباط ما مردم مسلمان این نباشد که گویا قدرتهای غربی گفتهاند که اسرائیل هر کاری که خواست بکند، ما از آن حمایت خواهیم کرد. استنباط عمومی جهان اسلام از سال 1948 به این سو، همین است. محل بحث ما قدرتها هستند لذا هرگز نمیشود درباره یهودیان اسرائیل از روی فعالیتهای دولت اسرائیل حکم نمود. همینطور که نمیشود از روی فعالیتهایی که رژیم پوتین انجام میدهد برای مردم روسیه حکم صادر کرد. دولتها یک چیزند و ملتها چیز دیگری. البته میزان دخالت ملتها در تصمیمات دولتها متفاوت است. بحث بر سر قدرت سیاسی حاکم بر اسرائیل است. تا وقتی که افکار عمومی جهان اسلام این باشد که غربیها از تمام کارهای اسرائیل حمایت میکنند، نمیتوانیم انتظار داشته باشیم که هرچند وقت که تعرض به جان و مال و ناموسشان میکنید، بنیادگرایی از بین برود. چون حس میکنند که همین بنیادگرایان انتقام جهان اسلام را از غرب میگیرند. بنابراین چارهای جز این نیست که مال و جان و ناموس ما و آبروی جهان اسلام از تعرض اسرائیل مصون باشد. شما حق دارید با اسرائیل دشمن یا دوست باشید. اما اینکه به کسی بگویند تو برو هر کسی را که گاز گرفتی از تو حمایت میکنیم، جهان اسلام قطعاً این را نمیپذیرد. میبایست کمکهایی که شما به اسرائیل میکنید مقید و مشروط باشد. اسرائیل باید لااقل مجبور به رعایت حقوق بشر در برابر مسلمانان و فلسطینیان و مسیحیان و حتی خود یهودیان شود. غرب از کشورهای دیگری هم در منطقه حمایت میکند اما هیچکدام مانند حمایتی که از اسرائیل میکند، جهان اسلام را آزرده و جریحهدار نکرده است.
چهارم: غرب نباید از حکومتهای مستبدی که در جهان اسلام مانند خوره به جان کشورهای اسلامی افتادهاند حمایت کند. اگر در یک کشور مسلمان منافع غرب تأمین شود، غرب اعتراضی به رفتار این حکومتها نسبت به مردم خودش نمیکند. گویا غرب به زبان حال میگوید که هر قدر هم شما مستبد و دژخیم باشید اما منافع من تأمین باشد، اشکالی ندارد. وقتی مردم زیر سلطه چنین حکومتی به جان میآیند و بعد میبینند قدرتهای غربی از حکومتی که به مردم خودش رحم نمیکنند، حمایت میکند، نسبت به غرب بد بین خواهند بود. مسلماً مردم این کشورها به دنبال راه نجات میروند و یکی از آن راهها را بنیادگرایی اسلامی میبینند و به آن میپیوندند.
پنجم: غرب به نام آزادی بیان، سالهاست که به مقدسات دینی مسلمانان جهان اهانت میکند. شما دیدهاید که در این سالها کاریکاتورهایی از شخصیتهای مورد احترام مسلمانان را به طنز کشیدهاند. طبعاً جهان اسلام واکنش نشان میدهد. چند مطلب را باید در اینجا تفکیک کرد.
نکته اول این است که بنده معتقد نیستم که موجودی که از دنیا رفت بتوان به او اهانت و توهین کرد. من مصطفی ملکیان وقتی از دنیا رفتم دیگر امکان ندارد موجودی به من اهانت و توهین بکند. به جهت اینکه وقتی من از دنیا رفتم، یا معدوم میشوم که خب نابود شدهام و یا زندگی پس از مرگ وجود دارد که من ملکیان به زندگی پس از مرگ ادامه خواهم داد. اما من نوعی در آن زندگی پس از مرگ در بالای کره زمین ننشستهام که ببینم چه کسی در روزنامهها عکس من را میکشد و عالم آخرت هم عالمی است منفک از عالم دنیا. به هیچ پیامبری و هیچ بنیانگزار مذهب و هیچ امام دینی و هیچ پیشوای مذهبی نمیتوان پس از مرگش اهانت کرد. اهانت معنا ندارد. اهانت یعنی تو با گفتار یا کردار خودت یا تحقیر و مسخره کنی و توهین کنی و به یکی از این سه وسیله مرا برنجانی.
نکته دوم این است که در عین حال یک میلیارد و نیم مسلمان در این کره زندگی میکنند و با کشیدن کاریکاتور پیامبرشان موجب درد و رنج آنها میشوید. آیا من حق دارم یک میلیارد و نیم انسان روی زمین را به درد و رنج و تشویش و دغدغه و اضطراب بیندازم؟ جرم کسی که آن کاریکاتور را میکشد این است که یک و نیم میلیارد انسان را بیجهت ناراحت کرده است. چه لزومی دارد که یک و نیم میلیارد انسان مسلمان را با یک عکس برنجانیم. اگر بناحق یک سیلی به گوش من بزنید، شما را بازخواست نمیکنند؟ آن وقت شما به یک شخصیت مورد علاقه من توهین میکنید که اگر به جای آن هزار سیلی بر گوش من زده بودید من آنقدر ناراحت نمیشدم. اگر کسی به گوش من سیلی بزند او را به دادگاه میبرید اما وقتی کسی به شخصیت مورد علاقه من که خود منزه است از این حرفها، توهین میکند، باعث رنجش من میشود، او را بازخواست نمیکنید؟ بسیاری از مسلمانان جهان حاضرند که شکنجه بشوند ولی کسی به پیامبرشان توهین نکند. معنای این امر این است که برای شما فقط تن انسان مهم است. میگویید اگر کسی زخمی به صورت فلانی وارد کرد باید او را جریمه کنیم. اما اگر روح و جان مرا آزرد، او را بازخواست نمیکنید؟
نکته سوم این است که آزادی بیان که در آن بسیار تأکید میشود، هرگز به صورت مطلق قابل دفاع نیست. آزادی بیان به صورت مطلق، یعنی هر کسی بتواند هر خرافه و خزعبلاتی و هر جهل مرکب و توهم و هزیانی را وارد ذهن دیگری بکند. ثانیاً اگر کسی با بیان خودش هرگونه آزاری به دیگران داد اشکالی ندارد. آزادی بیان باید قید و شرط داشته باشد. توسل به آزادی بیان بهصورت مطلق، به لحاظ اخلاقی و حتی به لحاظ حقوقی درست نیست. آزادی بیان به این معنی یعنی اگر با دستت به من ظلم کردی اشکال دارد اما اگر با زبانت به من ظلم کردی چون مشمول آزادی بیان است اشکالی ندارد. من موافق آزادی بیان هستم اما با قید و شرط. آزادی بیان و آزادی عمل هردو رفتار هستند.
در ذیل نکته سوم این را هم عرض کنم که آیا طنز و کاریکاتور و نقاشی مصداق بیان است؟ آنها فرض را بر این گرفتند که کاریکاتور مصداق بیان است. چه چیزهایی مصداق بیان است؟ ما میدانیم گفتن و نوشتن مصداق بیان است. اما آیا نقاشی و مجسمه سازی هم مصداق بیان است یا خیر؟ این به لحاظ فلسفی اول الکلام است.
نکته چهارم این که ما هرگز نمیتوانیم فعالیتهای تروریستی را بپذیریم. زیرا معنای فعالیتهای تروریستی در نهایت این است که اگر کسی خطایی مرتکب شد هرکس دیگری را میشود کشت. علاوه براین وقتی پیامبر فرمودند “لافتک فیالاسلام” یعنی کسی که حتی حقش کشته شدن است، نمیشود او را از کمینگاه کشت. چه برسد به اینکه یک نفر دیگر کاریکاتوری بکشد و افرادی دیگری را به جرم اینکه همدین و همجامعه و همفرهنگ و حتی با او موافقاند، کشت. بنابراین تروریزم نه به لحاظ حقوقی و نه به لحاظ اخلاقی هیچگونه مجوزی ندارد. من در جا اشاره بکنم که در زبان عربی صدر اسلام به ترور، “فتک” گفته میشد. و پیامبر فرمودند لافتک فی الاسلام. در دو قرن اخیر که زبان عربی با تحولات جدّی زبانی مواجه شد، بهجای فتک قدیم برای ترور از تعبیر ارهاب استفاده کردند. و تروریست را ارهابی و زن تروریست را ارهابیه و خود تروریسم را ارهابیت میگویند. بنابراین این ارهاب از ساختههای دو قرن اخیر است. آن وقت شخصی در یک تریبونی گفت که قرآن ترور را تجویز کرده! زیرا فرموده است: «وَ أَعِدُّواْ لَهُم مَّا اسْتَطَعْتُم مِّن قُوَّةٍ وَ مِن رِّبَاطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدْوَّ اللّهِ وَ عَدُوَّكُم» ترهبون در این آیه را به معنای ارهاب امروزی گرفته است! در حالیکه در زبان قرآن و در صدر اسلام فتک گفته میشد. این حدیث لا فتک فی الاسلام را شیعه و سنی نقل کردهاند اما لغت ارهاب به معنای ترور نزدیک به هشتاد سال است که در زبان عربی ایجاد شده است. دوست عزیز و گرانقدرم آقای دکتر سعید حجاریان در همان وقت مقالهای نوشت که مضمونش آن چیزی است که ذکر کردم. ارهاب به معنای این است که آماده جنگ باشید و اسباب جنگی خود را آماده کنید. وقتی دشمنان ببینند شما آماده جنگ هستید به وحشت میافتند.
نکته پنجم این است که جهان اسلام باید توسط روحانیون و روشنفکران، پرورش پیدا کند که آنقدر حساسیتهای نابهجا از خود نشان ندهد. همه آنها را سر جای خودش گفتم اما اینکه وقتی کسی کاریکاتوری میکشد، حساسیتی به این درجه نشان بدهم، ناشی از این است که من هنوز بلوغ لازم را ندارم. اما تا وقتی این بلوغ لازم در افکار عمومی جامعه مسلمان به وجود نیامده است، هیچکس حق ندارد یک و نیم میلیارد انسان را با کاریکاتوری بیازارد. وقتی شما این کار را در غرب میکنید، چطور انتظار ندارید که داعشیان و بوکوحرامیان و طالبانیها نیروگیری نکنند؟ تحقیر نه به لحاظ اخلاقی درست است و نه به لحاظ مصلحتاندیشانه. قدرتهای غربی حتی اگر به اخلاق هم بها نمیدهند و تمایلی به جلوگیری از تحقیر و مسخره کردن ندارند، از لحاظ مصلحتاندیشانه باید جلوی آن را بگیرند. زیرا در دنیای ترد و شکننده امروز به مصلحت خود شما هم تمام نمیشود.
یکی از بزرگترین عللی که بنیادگرایی اسلامی را رواج داد این بود که حکومتهای جهان اسلام نمیگذارند روشنفکران دینی که یک تلقی اسلامیتر و اخلاقیتر و رحمانیتر از اسلام دارند، در رادیو و تلویزیون با مردم صحبت کنند. وقتی شما هر کانال تلویزیون را که نگاه میکنید یک بنیادگرا چه در لباس روحانی و چه در لباس استاد دانشگاه برای مردم حرف میزند، معلوم است که مردم دانش دینیشان را از کجا میگیرند. بگذارید روشنفکران و نواندیشان و تجددگرایان اسلامی با مردم حرف بزنند. آیا در کل کشورهای جهان اسلام یک کتاب بنیادگرایانه را سانسور کردهاید؟ اما چقدر کتاب تجددگرایانه را سانسور میکنید؟ جلوی نشر کتاب آنها را میگیرید اما هرچه کتاب بنیادگرایانهتر باشد شما زودتر به آن مجوز چاپ میدهید و حمایت مالی میکنید. متأسفانه قدرتهای غربی هم به این نکته توجه نمیکنند که حتی اگر به عدالت هم نخواهید به آنها حق بیان بدهید به مصلحت شما است که به آنها حق بیان بدهید.
نکته ششم این است که روحانیون جهان اسلام باید به دو نکته توجه بکنند. اول اینکه فکر نکنند هرکس با غرب ستیزه کرد روحانیون از آن سود میبرند. نباید تصور کنند حال که نمیتوانند مواجه فرهنگی با غرب داشته باشند، اگر کسی آنها را حذف فیزیکی بکند به سود آنها است. شاید بگویند که ما نمیتوانیم حذف فکری و استدلالی بکنیم. ما نمیتوانیم در برابر این فلسفه عظیم و علوم انسانی عظیمی و علوم تاریخی که در غرب وجود دارد مقابله کنیم. پس با کسانی که آنها را حذف فیزیکی میکنند، آشکارا یا پنهانی دست بدهیم. شما مصالح صنف خودتان را بر مصالح 6 ملیارد جمعیت زمین ترجیح ندهید. سقراط همیشه میگفت که در مواجه با دشمنان، دشمنت را تضعیف نکن، خودت را تقویت کن. روحانیون در جهان اسلام متأسفانه دیگر چیزی برای گفتن در برابر فرهنگ فلسفی غرب، علوم انسانی، جامعه شناسی، روانشناسی، اقتصاد، سیاست و … ندارند. حال که چیزی برای گفتن ندارند بروند خودشان را تقویت کنند. شما خودتان میگفتید «کلمه الله هی العلیا». مگر خود شما نمیگفتید که سخن خداوند فوق همه اینهاست. پس اگر سخنی برای گفتن ندارید معلوم میشود سخنتان، سخن خداوند نیست. چون لااقل طبق کلام خودتان «کلمه الله هی العلیا». اگر من معتقدم که دانشمندم از هر جلسه بحثی استقبال میکنم. چون بار دیگر دانشمند بودن من تثبیت میشود اما اگر بهانه آوردم معلوم میشود ضعف علمی دارم. اینان به جای اینکه خودشان را تقویت کنند، فکر میکنند چهار تا تروریست چند نویسنده و اهل قلم را ترور کنند، بد نیست. من معتقدم که روحانیت جهان اسلام باید خود را تقویت کند. علی ابن ابیطالب(ع) در نهجالبلاغه میفرمایند که من در عجبم سپاهیان معاویه بر باطل خود آنقدر متحد هستند و شما بر حق خودتان متفق القول نیستید. نکته دوم اینکه روحانیت بیاید و واقعاً پیام خدا را به مردم برساند. به مردم بگویید که در اسلام ترور نیست و نمیشود کسی را به گناه کسی دیگر گردن زد. آیا نباید در آنجا که به صراحت با قرآن و سنت در تضاد است حرفی بزنید؟ پیامبر فرمودند که ” إِذَا ظَهَرَتِ الْبِدَعُ فِي أُمَّتِي فَعَلَى الْعَالِمِ أَنْ يُظْهِرَ عَلِمَهُ، فَإِنْ لَمْ يَفْعَلْ فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللَّهِ وَالْمَلائِكَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ، لا يُقْبَلُ مِنْهُ صَرْفٌ وَلا عَدْلٌ ” وقتی بدعت در دین ظاهر میشود باید عالمان، علم خودشان را ظاهر بکنند وگرنه لعنت خدا بر آنهاست. بدعت یعنی اینکه یک روشنفکر دینی چیزی در یک گوشهای مخالف شما بگوید؟ اما اینکه به نام اسلام 20 سال است توحش میشود بدعت نیست؟ من فکر میکنم روحانیون حتی اگر با نواندیشان دینی مخالفت دارند دیگر با سخن قرآن و روایات که مخالفت ندارند. بگویید این کارهایی که صورت میگیرد در اسلام نیست. چه اسلام شیعی و چه سنی. شما برای مکروه این همه داد و فریاد میکنید اما آن وقت مال و جان ناموس مردم در این کشورهای جهان اسلام زیر دست بنیادگرایان اسلامی افتاده است و هیچگونه احساس نمیکنید که در دین اسلام بدعتی وارد شده است.
سخن آخر
نمیخواهم بگویم که هر اندیشهای که بین انسانها خط بکشد به زیان همه انسانهاست. فرقی هم نمیکند که این چه خطیباشد، رنگ پوست باشد یا نژاد و ملیت و قوم و دین و مذهب. این عارفان بودند که میگفتند کسی که انسان را فقط از آن رو که انسان است دوست بدارد، کسی است که به نهایت تعالی اخلاقی رسیده. اگر برای دوست داشتن انسان یک قید و شرط بگذارید آن وقت به لحاظ دوست داشتن نوع انسان مشکل پیدا خواهید کرد. من این را نمیگویم، اما این را میگویم لااقل خطهایی که دین بین مردم نکشیده، شما نکشید. اگرچه بسیاری از متفکران معتقدند خود ادیان هم بین مردم خط کشیدهاند. بالاخره متدین مسلمان مردم را به مسلمان و نامسلمان تفکیک میکند. مسلمان هم مسلمان دیگر را به مسلمان سنی و شیعی تقسیم میکند. مسلمان شیعه هم میگوید آنها شیعیان زیدی و آنها اسماعیلی هستند و … فقط ما شیعیان دوازده امامی هستیم که بین خودمان هم خط میکشیم. من نمیگویم مثل بودا و کنفسیوس و لاوتسه و مولانا و … باشید که بگویید ما همه انسانها را دوست داریم، همانطور که خورشید هنگام طلوع فقط بر چمنزارها و گلها نمیتابد بر هر منجلابی میتابد و خدا هم بر هر انسانی تابش دارد. من میگویم لااقل اجازه ندهیم که خطهایی را که دین خودمان نکشیده، بین مردم کشیده بشود. اگر به این نکات التزام جدّی بورزیم میشود جهان اسلام را از اینکه اینقدر مغضوب غرب قرار بگیرد، نجات بدهد و هم شکاف بین جهان اسلام و غرب را ترمیم بکند و هم جهان اسلام را از امنیت، رفاه عدالت و آزادی برخوردار بکند. متأسفانه در جهان اسلام هیچکدام را نداریم با اینکه به ما گفته بودند که اگر التزام به این دین بورزید هم حسنه فی الدنیا دارید و هم حسنه فی الاخره. ظاهرا که دنیای ما این است که « و من كان في هذه أعمى فهو في الآخرة أعمى وأضل سبيلا» کسی که دنیایش این باشد یقین داشته باشید آخرتش هم بدتر از این خواهد بود.
منتشر شده در شماره هشت سخن ما