بازار فرهنگ باید به رسمیت شناخته شود
میزگردی با حضور دکتر هادی خانیکی، دکتر احمد پورنجاتی و مهندس مرتضی کاظمی
سخنما: توسعه فرهنگی یا فرهنگ توسعه دو مفهومی است که باید منظور و تلقی از آنها روشن گردد. توسعه تا دهه شصت میلادی معنا و فرآیندی تکمحوری يعني اقتصادمحوری داشت. بعدها این نتیجه بهدست آمد که توسعه بدون فرهنگ نارسا و ناممکن است و صرفا از جنبه رفاه اقتصادی به سر انجام نمیرسد. از آن پس نظریه توسعه فرهنگی توسعه فراگیر شکل گرفت و به شاخه جدّی مباحث توسعه در حوزه اخلاق، رفتار اجتماعی مبدّل شد. همزمان یونسکو این بحث را جهانی کرد و تاکید کرد که دولتها باید به این جنبه از توسعه توجه داشته باشند. تعریف یونسکو از توسعه فرهنگی عبارت بود از؛ “توسعه یا پیشرفت زندگیِ فرهنگی یک جامعه با هدف تحقق ارزشهای فرهنگی به صورتی که با وضعیت کلی توسعه اقتصادی و اجتماعی هماهنگ باشد.” از به بعد بود که نظریههای توسعه همه جانبه مطرح شد. از دوستان میخواهم ابتدا دیدگاه نظری خود را درباره توسعه فرهنگی مطرح کنند و سپس تجربهها و موانع توسعه فرهنگی در ایران را، مورد گفتوگو قرار دهیم تا دورنمایی از وضعیت آتی فرهنگ و چالشهای آن را در دوره پسا تحریم تحلیل نماییم. پس ابتدا بحث را با معنای توسعه فرهنگی آغاز میکنیم.
خانیکی: از زمان شکلگیری مفهوم توسعه یا قبل از آن، اندیشه پیشرفت، تا کنون لایههای مختلفی این مساله را در خود فرو برده است. نگاه اولیه به توسعه اقتصادی بود بعد جنبههای اجتماعی برجسته شد و آنگاه به جوانب فرهنگی توجه شد تا جاییکه در سطح جهانی بخصوص در حوزه تاریخی، یونسکو با طرح مفاهیمی نظیر قدرتِ فرهنگ، در دهه پایانی قرن بیستم اعلام کرد كه این قدرت فرهنگ است که بر قدرت سیاسی، اقتصادی و نظایر آن سایه مياندازد. بعدها برنامههایی برای اقدام در قالب رویکردهایی مانند بیانیه تنوع فرهنگی ارائه شد که تنوع فرهنگی را برابر نهاده تنوع زیستی در نظر میگیرد. یعنی همانطور که برای حفظ طبیعت تنوع زیستی لازم است برای بقاء فرهنگ نیز بایستی تنوع و تفاوت فرهنگی را پذیرفت. در ۵۰ سالی که فرهنگ برجسته شد باید ببینیم در ایران بهصورت برنامه، سیاستگزاری و اجرا چه نقاط کانونی را میتوان مورد توجه قرار داد. من این موضوع را بیشتر از حوزه ارتباطات و رسانهها مطرح میکنم که نسبت نزدیکی با فرهنگ دارد. در اوایل دهه۵۰ که درآمد نفت افزایش یافت، به مفهوم توسعه بیشتر از منظر رقابت منطقهای نگاه میشد و این تصور حاکمیت ایجاد شد چون منبع اصلی یعنی پول و درآمد حاصل شده، پس ما به سوی دروازههای تمدن بزرگ میرویم، این حرف شاه بود. به همین دلیل دربار به دستگاههای مختلف پژوهشی و اجرایی دستور داد که چون میخواهیم ژاپن غرب آسیا بشویم، لذا بررسي كنيد چه تفاوتها و اشتراکاتی با آنها داریم. این مساله منجر به شکلگیری پژوهشکدهای با عنوان پژوهشکده علوم ارتباطی و توسعه ایران در حاشیه سازمان سازمان برنامه و بودجه آن زمان و رادیو و تلوزیون ملی ایران گردید و متفکرانی که بیشتر در دستگاه اجرایی بودند حول أن قرار گرفتند و با موضوعیت توسعه، جوانب مختلف کار را مورد مطالعه قرار دادند. افرادی مانند مرحوم دکتر مجید تهرانیان و مرحوم دکتر علی اسدی که مدیریت آن را عهدهدار بودند اولین پژوهش را در شناخت وضعیت فرهنگی ایران انجام دادند، همان پژوهشی که بعدها موجهای مشابه آن توسط دفتر طرحهای ملی به مدیریت آقای دکتر گودرزی و همکارانشان انجام گرفت. طبعا میتوان بین پژوهش سال 1353 که آقای دکتر اسدی انجام داد و پژوهش سال 1383 که آقای دکتر گودرزی و همکارانشان انجام دادند مقایسهای به عمل آورد. آقای دکتر تهرانیان تعریفی کاربردی از توسعه ارائه داد که نسبت آن با فرهنگ مشخص است؛ “توسعه بالا رفتن ظرفیت معنوی و مادی جامعه است برای رسیدن به سطوح تازهای از پیچیدگی، نظم و نوآوری “. طبق این تعریف ظرفیت معنوی در کنار ظرفیت مادی در نسبت با توسعه قرار میگیرد و شرط توسعهیافتگی الزاما برخورداری از امکانات فیزیکی، طبیعی، پول، نفت و اقتصاد نیست. بلکه توسعه فرهنگی و فرهنگ توسعه ناشی از ظرفیت معنوی بوده و از بطن آن شکل میگیرد. در این معنا مفهوم کلی و پیچیده توسعه به اجزایی مثل سیاست، اقتصاد، فرهنگ، اجتماع و ارتباطات و حتی در سطح فردی خُرد میشود. بعد از عوامل موجب توسعه و موانع آن، تحت عنوان عوامل زاینده، عوامل بازدارنده و عوامل تعیین کننده یاد شده است. از ظرفیتهای معنوی، محدوده یا زمینه فرهنگ تعیین میشود، و محرک توسعه فرهنگی نیز خلاقیت، نوآوری و نوزایی برشمرده میشود که بین همه عوامل توسعه مشترک است. امروز به لحاظ نظری و تجربی گفته میشود که بدون مشارک شهروندان و به صورت یک برنامه دیکته شده از بالا توسط نهادهای رسمی و حاکمیتی، توسعهای رخ نمیدهد و توسعه آمرانه و برنامههای فاقد کنشگری جامعه، توسعه نیست. اگر زمینههای خلاقیت و شکوفایی در حوزههای هنری، معرفتشناسانه و اندیشهای و علمی فراهم شود و آفرینش علمی، فرهنگی، هنری، ادبی و نظاير اینها رخ دهد، آنگاه وارد حوزه توسعه فرهنگی شدهایم.
پورنجاتی: چون در باره دوره بعد از انقلاب صحبت میکنیم، اگر توسعه را به مفهوم همهجانبه آن، چیزی شبیه ارگانیسم تلقی کنیم، یکی از مهمترین اجزا این ارگانیسم فرهنگ است یعنی آن بخش نرم افزاری و اندیشهگي و به تعبیر قدماییتر حکمت عملی و اخلاق که زیرساخت ارزشی دارد. بنابراین اگر هر کدام از اجزای این ارگانیسم نسبت به بقیه اجزا از نظر فرآیند رشد، نامتوازن باشد بدین معناست یک جای کار میلنگد. دلیل اینکه یونسکو به این موضوع توجه کرد که توسعه بدون توجه به بخش فرهنگ نتیجهبخش نیست، از همین منظر قابل توضیح است. ولی واقعیت این است که بایستی به فضای حاکم بر اتفاقی که به نام انقلاب اسلامی در ایران افتاد و تاثیری که بر مولفههای مختلف توسعه در ایران گذاشته است، برگردیم. پارادایم انقلاب اسلامی دستکم چیزی که جنبه مسلط و هژمونیک پیدا کرد، تحقق نوع خاصی از زندگی در مقیاس فردی و اجتماعی بود که در قالب زندگی اسلامی و زندگی با تراز باورهای اسلامی، فرهنگ اسلامی، و اخلاق اسلامی البته با چاشني انقلابی، شکل گرفت. فرهنگ از ابتدای انقلاب تا کنون همواره تحت تاثیر چنین پارادایمی قرار داشت چه در ساحت دولتمردان و تصمیم گیرندگان سیاستهای فرهنگی و چه در بخش عمدهای از جامعه که موضوع فرهنگاند. یک عامل بیرونی هم در دگرگونیهای فرهنگی بعد از انقلاب تاثیرگذار بود و آنهم رخدادهای گوناگونی بود که در این سی و چند سال عمدتا بیرون از اراده و پیش بینی اتفاق افتاده و اثرات فرهنگی ماندگار، جدی و مهمی بر جامعه ما گذاشته است. اینکه در راستای توسعه فرهنگی بوده و یا توقف و سکته فرهنگی و یا چیز دیگری ارزشگزاری نمیکنم. به هرحال از ۳ سال اول انقلاب که بگذریم که نوعی آنومی بر اوضاع حاکم بود و بیهنجاری و رها شدگی که ممکن است در آن جلوههایی از شکوفایی هم دیده شود، شاهد یک دوره طولانی جنگ و دفاع بودیم که یکی از مهمترین مولفههای پایدار و تا اطلاع بعدي موثر و جدّی بر نوع نگاه و افقسازی فرهنگي در جامعه ما، هم از منظر حاکمیتی و هم در لایههای مهمی از جامعه در عرصه عمومی مردم، بود. اتفاقی که عدم توازن را بین مولفههای مختلف توسعه، آشکار کرد، این بود که بعد از جنگ در دوره آقای هاشمی بهحق توسعه اقتصادی و بازسازی زیر ساختها و در واقع نوعی الگوی زندگی متعارف دولت رفاه، مورد توجه قرار گرفت. نه به عمد یا از روی غفلت بلکه به دلیل تقدم پیشیني نوع خاصی از نگرش فرهنگی و بی تناسبی آن نگرش با این برنامهریزی تازه در عرصه توسعه اقتصادی، فاصلهها بهتدریج آشکار شد و متاسفانه عدم تناسب اندامهای این ارگانیسم بیشتر خودش را نشان داد، تا اینکه اتفاقی در دوم خرداد رخ داد و فضایی ترجیحی برای پرداختن به موضوع فرهنگ پیش آمد و فاصله (گپِ) دو مولفه توسعه فرهنگی و توسعه اقتصادی آثار خود را نشان داد که بعضا ناگوار و ماندگارند. معتقدم اگر بر اصل توازن در توسعه توافق شود و این توافق نه فقط در تصمیمات بالا دستی و يا حتي برنامههای توسعهاي مدون، بلکه به صورت عملی و جدّی مورد توجه باشد، باید شاهد اتفاقاتی میبودیم که نسبت به آنچه اکنون شاهد آن هستیم، متفاوت است. از موضع نقادي بايد عرض كنم كه موضوع توسعه فرهنگی همچنان بهرغم اتفاق موسمی که کم و بیش در دورهای رخ داد، در شرایط کنونی نزد سیاستگزاران و برنامهریزان و همچنین از لحاظ تخصیص فکر و برنامه و منابع و دغدغه، موضوع دستِ دومي است. فرهنگ در جامعه ما جز در بخشهای خاصی که جنبه تکلیفی و رسمی دارد، و وجوهی از آن كه در حوزه آموزش تعریف میشود و مورد توجه قرار گرفته، در بقیه عرصههاي توسعه فرهنگی، دچار به خود “وانهادگی” است. به این معنا که فرهنگ گویی نوعی کشت دیم است که به اقتضای فضا و شرایط و اتمسفر حاکم بر کشور، گاه تولید کنندگان و مصرف کنندگان فرهنگ حال و روز خوشی پیدا میکنند و بازار فرهنگ رونق میگیرد و گاه هم دچار گرفتاریها و وقفه و پریشانی میشود. این، مسیر رشد و توسعه فرهنگی نیست. در حقیقت نوعی پاتوقداری یا متولیباشیگری فرهنگی وجود دارد و کمتر شاهد مشخصههای توسعه فرهنگی به مثابه یک دغدغه برخوردار از یک چشم انداز و افق روشن و متکی به تامین عوامل کمککننده زایش فرهنگی، هستیم. بهصورت ذوقی و سلیقهای و برههای ممکن است اتفاقات قابل قبول و خرسندکنندهای رخ دهد، اما به مسائل توسعه فرهنگی کمتر توجه میشود. اندام فرهنگی جامعه ما بسیار کوچکتر از سایر اندامهای ارگانیسم رشد کرده و تاسف مضاعف اینکه برخلاف این واقعیت، احساسی که در متولیان امر وجود دارد، این است که اتفاقات فرهنگی مهمی رخ داده و يا درحال رخ دادن است که بسیار خطرناک است. من سعی کردم توصیف منتقدانهای از وضعیت فرهنگی ارائه بدهم.
سخن ما: گفته میشود غیر از زمینههای آموزشی، در بخشهای کتاب، نشریه، سینما و … سرمایهگذاری و کارهایی کردهایم. با تلقی اندامواری که از توسعه فرهنگی ارائه دادید چه اقداماتی باید صورت میگرفت تا این تلقی انداموار شکل بگیرد؟
پورنجاتی: بهنظرم شاخص بسیار ملموس مبنی بر اینکه جامعهای به لحاظ فرهنگی همان وضعیتی را دارد که در مورد بقیه ابعاد زندگی احساس میکند، این است که جامعه درک مشترکی از هویت خود داشته باشد. در جامعه ما چندپارگی هویتی با مضمون فرهنگی و نه فقط سیاسی یا قومی و نژادی وجود دارد. به لحاظ هویتی، “درک مشترک” محصول يك دریافت فرهنگی مشترک و برخورداری از يك نگاه مشترک فرهنگی است. متاسفانه با مشاهده موردی و با پژوهش و همچنین در ارتباطات عادی زندگی، با چنین درک مشترکی روبهرو نیستیم. موضوع این نیست که کسانی تصمیم گرفتند این اتفاق نیفتد و یا منابع تخصیص داده نشده، بلکه مساله این است که اساسا چنین درد، گرفتاری و عارضهای احساس نمیشود و زمانی که دردی حس نشود کسی به دنبال درمان آن نیست. عوارض این مساله دیده میشود و با عوارض آن بهعنوان یک سمپتوم و نشانهای از بیماری برخورد میشود اما اینها صرفا سمپتومهاست. علت این است که پدیدهای مشخص از جنس فرهنگ در نوع واکنشِ کنشگرانه، برنامهریزانه و اقدامگرانهی متولیان امر، تبدیل میشود به یک مساله سیاسی، امنیتی و وارداتی از هر جنس. توسعه فرهنگی با تعریف دکتر تهرانیان در همه عرصههای توسعه، پیشنیازی دارد که بایستی با یک هویت مشترکی بايد بررسي كرد كه ظرفیت مادی و معنوی جامعه به چه نحو است. بنظرم در قبال این پرسش، اگر که از آحاد مردم ایران بپرسیم که: اولا، حالشون چطوره؟ و ثانیا انتظار دارند حالشون چطور باشد؟، به پاسخهای متعددی خواهیم رسید. پاسخ به این پرسشها نشان میدهد که پسزمینه ذهنی و نگرش فرهنگی و ارزشی مردم چیست؛ اینکه چه میخواهند و ظرفیتهای مادی و معنوی چگونه فراهم میشود و چگونه به آن پاسخ میدهد؟
کاظمی: من برای فرهنگ سه ساحت قائل هستم. اول، ساحت فرا بخشی فرهنگ است یعنی آنجا که فرهنگ ناظر بر هویت، اعتقادات، آيينها، اخلاق، آداب و باورهاست که بهطور کلی شخصیت هر جامعهای را شکل میدهد و مانند چتری از ارزشهاست که بر سر هر جامعهای باز میشود.. دوم، ساحت میانبخشی است یعنی آنجا که فرهنگ به مثابه آب میانبافتی زمینههای حیات و بقای سلولها را فراهم میکند. سلولها صنعت، تجارت، سیاست و اقتصادند که در بستری فرهنگی به حیات و تلاش خود ادامه میدهند. در این معنا فرهنگ بستر توسعه اقتصادی و اجتماعی است. سوم، ساحت بخشی و یا تخصصی فرهنگ است. آنجا که از هنر، زبان، میراث فرهنگی، صنایع فرهنگی، صنایع خلاق و فعالیتها و کنشهایی که هسته مرکزی آن هنر است، نام میبریم. در دو ساحت اول فرهنگ بستر توسعه است.
سخن ما: توسعه فرهنگي شامل كداميك از اين سه بخش است؟
كاظمي: توسعه فرهنگی اين سه بخش یا ساحت را در بر ميگيرد و توسعه فرهنگی زمانی محقق میشود که هر سه ساحت را پوشش دهد.
سخن ما: در حوزه فرا بخشی توسعه فرهنگ یعنی چه؟
کاظمی: نسبت فرهنگ با توسعه در ساحت فرابخشی این است که ذهنیت جامعه را آماده میکند تا در برنامههای توسعه مشارکت کند. متاسفانه بهنظر میرسد مردم به برنامههای توسعه رغبتی نشان نميدهند. اگر نسبت توسعه با ساحت فرابخشی فرهنگ تبیین و محقق شده بود قاعدتآ جامعه مشارکت جدّی میداشت. فرهنگ در همراه کردن جامعه و جذب مشارکت آنها در برنامه توسعه، نقش اصلی را دارد که از این جهت مشکل داریم. در ساحت میانبخشی نسبت فرهنگ با توسعه مصداق دارد، مثلا اگر قرار است صنعت توسعه یابد، باید بر ارزشها و مولفههای فرهنگی مبتنی باشد. همچنین فرهنگ داد و ستد، کار و تولید در این ساحت قرار میگیرد.
در ساحت اول یعنی ساحت فرابخشیِ فرهنگ، بزرگترین چالش دولت بازگرداندن امید به جامعه است. در این صورت است که امید به عنوان یک مشخصۀ فرهنگی و هویتی، میتواند برنامههای توسعه را به پیش ببرد وگرنه برنامه ششم توسعه هم قابل تحقق نخواهد بود. در ساحت دوم یعنی ساحت بین بخشیِ فرهنگ، چالش بزرگ دولت در توسعه همه بخشها، این است که نظام برنامهریزی کشور به هیچوجه اعتقاد ندارد که توسعه باید مبتنی بر فرهنگ و در بستر فرهنگ صورت گیرد. لذا باید کارشناسان، برنامهریزان و مدیران دستگاههای اجرایی با این باور و تفکر همراه شوند که فرهنگ زیربناست. مسئولان میگویند که انقلاب ما فرهنگی و فرهنگ زیربناست ولی این باور در نظام برنامهریزی و اجرایی کشور در حد شعار است.ا بحث چالش سوم مفصلتر است که در جای خود بدان میپردازم.
سخنما: اگر در تعریف یونسکو و تعریفی که دکتر خانیکی به نقل از دکتر تهرانیان مطرح کردند، دقت کنیم، میبینیم باز هم فرهنگ معنای دست دومی دارد. یعنی با اینکه یونسکو قصد داشته به فرهنگ ارزش و بها بدهد اما میگوید که “رشد و توسعه زندگی جامعه با هدف تحقق ارزشهای فرهنگی” اما بعد قیدی میگذارد و میگوید “هماهنگ با ارزشهای اقتصادی و اجتماعی جامعه”. یعنی فرهنگ خودش را باید با توسعه هماهنگ کند. در توسعه مشکل این است که تلقی از انسان یعنی کارگر. پس توسعه فرهنگی در خدمت کار و تولید است. در بیشتر تئوریهای توسعه فرهنگی، با اینکه جایگاه فرهنگ را ارتقاء میدهند، ولی همچنان فرهنگ معنای کارگزاری و خدمترسانی و دست دومی دارد. در جامعه مدرن و توسعهیافته هدف توسعه مبارزه با فقر و بیکاری و نابرابری است و جامعهای که در آن کیفیت زندگی با حذف این سه عامل بهیود یابد، توسعه یافته است. در این نظریهها توسعه انسان به مثابه انسان موضوعیت ندارد. برای روشن شدن موضوع به نمونه اتریش بعد از جنگ جهانی دوم اشاره میکنم که زیرساختهایش از بین رفته بود و احتیاج به سرمایه و کمک آمریکا داشت. رهبران اتریش بیشتر بودجه کمکها را خرج ساختن سینما، تئاتر، سالنهای موسیقی و میراث فرهنگی خود کردند. وقتی به آنها اعتراض کردند که چرا به جای صرف منابع در امور زیرساختی به امور روبنایی و فرهنگی میپردازید؟ گفتند جامعهای که فرهنگ سالم، شاداب و با هویت داشته باشد خود را میسازد. برابر تجربه اتریش، اولویت دادن به فرهنگ حتی بازسازی یک کشور ویران خلاف تعاریف مرسوم توسعه است.
آیا تعاریف و یا تلقیهایی که در نظامهای برنامهریزی و علمی نسبت به فرهنگ وجود دارد، ناقص است؟ زمانی دکتر سعید حجاریان میگفت از نظر اصلاحطلبان هم اقتصاد بر فرهنگ اولویت دارد. این نشان نمیدهد که این یک باور عمومی است که فرهنگ را شامل کالا و محصولاتی میدانند که در خدمت تنوع و سرگرمی و گذر عمر و پرکردن اوقات فراغت است؟ و فرهنگ به مثابه ابزار شناخت هویت و انسان و تعیین جایگاه خود در عالم و آدم چندان مورد توجه نبوده؟ شاید نسل اول روشنفکران ما مانند شریعتی و جلال آلاحمد این مفهوم را بهتر میفهمیدند چون مساله فرهنگ برای آنان راهی برای شناختن خود و جامعه و درد و رنج انسان بود، اما هرچه نسل میگذرد تلقی روشنفکری و مدیران و به طبع آن نظام مدیریتی این است که میخواهیم تئاتر و موسیقی و سینمای درست کنیم تا مردم سرگرم شوند.
دکتر خانیکی: بحثی که مطرح کردید عمق و گستره زیادی دارد و در وجه نظری در غرب و در نیز جوامع در حال توسعه بسیاری از افراد را درگیر نموده و حتی بحث جایگاه روشنفکران را هم دربر میگیرد. برخی مانند آقای دکتر میرسپاسی نقدی به روشنفکران وارد کرد، مبنی بر اینکه به مسایل آنقدر وسعت داده و به بُعد فکری و معرفتی آن پرداختهاند که از پروژههای پیشِ روی جامعه غفلت میکنند و به همین دلیل هم میگویند که نمیشود کل عناصر سازنده فرهنگ را درست کرد لذا خود و جامعه را گرفتار نوعی یاس میکنند؛ آدمی در عالم خاکی نمیآید بهدست/عالمی از نو بباید ساخت و از نو آدمی، که البته این هم ناممکن است. شاید بهتر باشد مساله را، اینگونه مطرح نماییم که مسائل متنوع و پیچیدهی پیشِ رو چقدر به عنوان مسائل واقعی انتخاب یا شناخته شدهاند یا با آن مواجه شدهایم. در این صورت نمیتوان برای فرهنگ جای لوکس و تزیینی در نظر گرفت ولی جایی را که درگیر لحظات ماست، اقتصاد یا سیاست و یا هر امر دیگری نامید. به این دلیل شاید، درستتر باشد که فرهنگ را نسبت به مسائل تعریف کنیم تا اینکه مرزهایش را با حوزههای دیگر جدا کنیم. زمانی که در وزارت علوم مسولیت داشتم این وزارتخانه با مسايل عدیده پژوهشی، آموزشی و اجرایی مواجه بود. از جمله چنین گمان میکردند که معنای “وضع فرهنگی”، اولا یعنی وضع دانشجویی و معنای “وضع دانشجویی” یعنی وضعیت سیاسی! اما اینکه فرهنگ چه نسبتی با آموزش، پژوهش و اجرا دارد، مورد توجه نبود. من هم مثل آقاق مهندس کاظمی قایل به چنین تفکیکی نیستم که فرهنگ از جایی آغاز و در جایی تمام میشود، چون اگر سرمایه اجتماعی در جامعهای پایین باشد و ترمیم نشود، توسعه اقتصادی و اجتماعی و علمی نیز صورت نمیگیرد. آیا میشود از افراد و نهادهای بیانگیزه و منفعل و ناامید توقع داشت که کاری انجام دهند؟ با نظر آقای دکتر پورنجاتی هم موافقم که بر اساس زیستهها و تجارب خود باید با مشکل مواجه شویم. برای نمونه روندی را در کشورهایی نظیر ترکیه، مصر یا لبنان میشناسیم که جنبشها و اقدامات سیاسی، برآمده از جنبشها و اقدامات اجتماعی و فرهنگی است. یعنی اول نهادهایی را میسازند و حتی از خیریهها شروع میکنند، سپس حرکت سیاسی را شکل میدهند. شبیه کارهایی که امام موسی صدر در لبنان انجام داد، یعنی اول به توانمندسازی شیعیان در عرصه اجتماعی پرداخت و در آخر حرکت و قدرت سیاسی پیدا کردند. ولی تجربه ما در ایران چه در میان فعالان سیاسیِ مذهبی و یا غیرمذهبی این است که اول از سیاست شروع کردند و بعد که به ناکامی رسیدند وارد حوزه هنر میشوند و آنجا هم که ناکام میشوند، کار اجتماعی آنجام میدهند! یعنی حرکت، معکوس است که بهنظرم علت، شدت موانع یا فهم نادرست است. پس باید درک مشترکی از مفهوم فرهنگ داشت تا تصور نکنیم کار فرهنگی یعنی پر کردن بیتدبیریها و ناتواناییهاست. یا معنای تبلیغات را به توجیه کردن کاستیهای دستگاههای رسمی فرو میکاهند که با تعبیری که از نسبت فرهنگ با توسعه ارائه شد تفاوت دارد. اینگونه استفاده ابزاری از فرهنگ برای توسعه را قبول ندارم و معتقدم تعبیر دکتر تهرانیان باید مشترک فهم جدیدی از توسعه باشد که زمانی که مشخصا وارد حوزه اقتصاد میشود، کوچ اندیشه میکند. درست است که در ادبیات اقتصاد، واژههایی مثل سرمایه فرهنگی یا سرمایه اجتماعی یا سرمایه نمادین، ارزش افزوده، تورم و رکود را به کار میبرند، ولی این واژهها دیگر از جنس فهم زمخت در این حوزهها نیستند. به این معنا معتقدم اگر کسی فهم شاعرانه یا فلسفی از جامعه ایران نداشته باشد، نمیتواند از فرهنگ نیز درکی جامعی بهدست آورد، زیرا اینها سرمایهای است که متعاقبا سر از اقتصاد هم در میآورد. آقای دکتر شفیعی کدکنی در جلسهای گزارشی ارائه داد که تحت تاثیر قرار گرفتم. دانشگاه برلین در اقدامی سمبلیک نماد سازندگی آلمان را در قالب یک اثر تجسمی به نمایش گذاشت که در آن کتابهای متعلق به ده تن از متفکران آلمانی که کشورشان را ساختند، دیده میشود. در زیر همه این آثار، کتاب گوته قرار دارد که کنایه از تاثیر ممتاز گوته بر شکلگیری آلمان است. میدانیم بخش مهمی از آلمان یعنی شعر و فلسفه. کسی در آلمان دستور نداد که چون میخواهیم رشد پر شتابی داشته باشیم، پس دیگر لازم نیست آثار گوته را بخوانید! به همین دلیل فکر میکنم باید از آن تفکیک مکانیکی فاصله بگیریم. اینکه گفته میشود توسعه یعنی بالارفتن ظرفیت معنوی و مادی، اتفاقا همانجا ذکر میشود که شرط لازم توسعه، برخورداری از ظرفیتهای مادی است ولی شرط کافی نیست. شرط کافی فرهنگ است که از باورها شروع میشود که با توجه به تیپهای مختلف فرهنگی در دورههای مختلف، متفاوت است، زیرا روشنفکر مشروطه با روشنفکر پیش از انقلاب و روشنفکر بعد از انقلاب تفاوت دارند. روشنفکر جایی از نظر تیپ، شاعر است و جایی دیگر، رمان نویس و سینماگر و در جایی اصلا به دلیل شکافهای توسعه نیافتگی، کسی است که دست به سیاه سفید هم نمیزند. ولی در جایی دیگر روشنفکر کسی است که مسئولیت میگیرد. نباید از تجربه اصلاحات به سادگی عبور کرد زیرا تجربهای است که توانسته بخشی از آن شکافها را ترمیم کند زیرا در این دوره آدمهایی با یکدیگر گفتوگو کردند که در گذشته کنار هم نمینشستند.
پور نجاتی: فکر میکنم مشکل اصلی این است که حتی کسانی که مدعی توسعه متوازن و همه جانبهاند، نوعی نگاه از جنس مونتاژ قطعات منفصله به فرآیندهای فرهنگی دارند و فکر میکنند همانگونه که در هر یک از زمینههای توسعه صنعتی، اقتصادی، کشاورزی برنامهریزی وجود دارد، چیزی هم به نام توسعه فرهنگی وجود دارد. گویی اجزای کالای فرهنگی شانه به شانه هم مثل قطعاتِ سفارشی در کنار هم قرار گرفته و مونتاژ میشوند تا پدیده متوازنی به نام توسعه اتفاق بیفتد. بهنظرم این موضوع باید یکبار برای همیشه روشن شود که فرهنگ، هم مقدمه، هم ذیالمقدمه و هم نتیجه است. ممکن است بتوانید در عرصه توسعه صنعتی بگویید که مقصد ما در توسعه صنعتی مبتنی بر الگوی خاص توسعه صنعتی است که در جهان متفاوت هستند. اما چیزی که تمام مولفههای دیگر را به جز مولفه فرهنگی سمت و سو میدهد و به نتیجه میرساند، موضوع فرهنگ است. چرا که این ذهنیت پیشینی انسآنها است که به آنها میگوید که مثلا برای بهدست آوردن غذا چه کنید؛ آیا سر جای خود بنشینید زیرا خدا روزی را میرساند، یا کار کنید و حاصل تلاش خود را بدست آورید، یا درها را ببندید و هر چه دارید با هم بخورید، یا درها را باز کنید و با جهان ارتباط داشته باشید. پس فرهنگ دستکم در عرصه فرا بخشی، بهسان سایهای بر تمام کائنات هویتی یک جامعه گسترده شده و اجزای آن قابل تفیکیک نیست و در آن تقدم و تاخر معنا ندارد و باید بهصورت نگرش توافق شده و مسلط از نظر گستره تاثیرگذاری، یکبار برای همیشه تکلیف آن روشن شود. مانند اتفاقی که در تاریخ تحولات اجتماعی و بشری رخ داد. در دورهبندی تاریخی غرب، دو دوره قرون وسطی به قبل و دوره رنسانس به بعد تا آستانه مدرن شدن، را مشاهده میکنیم که مهمترین وجه فارغ این دو دوره، وجه فرهنگی آن است. به لحاظ توسعه اقتصادی و صنعتی ممکن است روشهای تولید تفاوت کرده باشند، ولی چیزی که همه چیز را تغییر داد وجهی بود که آن را فرهنگ مینامیم. در زمینه محصولات فرهنگی، اینکه پیشنیازها ظرفیتها و تولید فرهنگی چیست و چه باید کرد و چه فضایی به خلاقیت فرهنگی و سترون شدن جامعه به لحاظ فرهنگی کمک میکند، از مباحثی است که به عوامل متعددی در عرصه تصمیمگیری، امکانات و تخصیص منابع بستگی دارد. ولی مساله اصلی این است که باید ابتدا توافق کنیم که فرهنگ مسالهای پیشینی، انضمامی و نقطه عزیمت است. هر سه برهه را باید داشته باشد و چیزی نیست که بتوان پرونده آن را بست و کنار گذاشت و به این بسنده کرد که خوب به بخش توسعه فرهنگی اینمقدار منابع تخصیص دادیم، خیر! مشکل، وجود چنین نگاه اشتباه در کشور است. مشکل مضاعفی که اشاره کردم این است که در جامعه ما به این دلیل که هم متولیان امور که ما نیز در بدنه آن بودیم و هم جامعه نوعی احساس استغنای کاذب فرهنگی دارند و تصور میکنند جامعه فرهنگی است و این خیلی اتفاق بدی است. در شرایطی که امروز از آن صحبت میکنیم به لحاظ ارتباطی، هیچ مرزی وجود ندارد و در لحظه شما با پدیدهها و شخصیتها و هویتهای فرهنگی بسیار گوناگونی مواجه هستید، چگونه میتوانید فرهنگ جامعه را پاس بدارید و از توسعه فرهنگی جامعه سخن بگویید. بهنظر من مشکل در توسعه فرهنگی در مرحله نخست فقدان تفاهم و نوع نگاه اشتباه به فرهنگ و توافق درباره تعریف فرهنگ است. سپس میتوان به مسائل اجراییتر پرداخت و اینکه چهکار میتوان کرد و چگونه میتوان از این مهلکه برون رفت.
سخنما: اگر وارد بحث انضمامی و مسايل روز بشویم و طبعا وقتی راجع به توسعه صحبت کنیم سخن از دولت خواهد بود و بحثهای توسعه فرهنگی خود را در شکل و قالب سیاستهای فرهنگی نشان میدهد. بنابراین پرسش این است که وضعیت سیاستهای فرهنگی دولت جدید چه نقاط قوت و ضعفی دارد و رویکرد کلی آن چگونه است و چگونه باید باشد؟
کاظمی: برخلاف نظر شما معتقدم که در غرب هم چنین نیست که نگاه ابزاری به فرهنگ داشته باشند و آنرا مؤخر بر سایر شؤون جامعه بدانند. شما مثال اتریش را زدید، مثال فراگیرتر کل اروپاست. بعد از جنگ جهانی دوم اروپاییها برای اینکه از بغض و کینه و عداوتی که بین ملل اروپایی در اثر جنگ ایجاد شده بود، بکاهند و آنرا تبدیل به رفاقت و همزیستی کنند، برنامهای بلند مدت با راهبرد توسعه گردشگری ارزان قیمت بین کشورها در پیش گرفتند که موفق بود و طی دو دهه، توانستند وضعیت سابق را به همکاری و تعامل تبدیل کنند و در ادامه به مرحله تشکیل اتحادیه اروپا رسیدند. رسیدن به این مرحله ناشی از توجه به فرهنگ به عنوان بستر توسعه و حتی هدف و مقصد توسعه بود. اگر توسعه همان ارتقاء ظرفیتهای مادی و معنوی باشد اروپائیان در هر دو وجه، موفق بودند. در وجه مادی، فرهنگ در ساحت بخشی و تخصصی یعنی هنر، میراث و غیره، آمار نشان میدهد سهم بسیار بالایی را در اقتصاد اروپا و جهان دارد. اقتصاد فرهنگ یا اقتصاد خلاق به طور متوسط ۷ درصد تولید ناخالص داخلی کشورهای پیشرفته را در بر میگیرد، و از 2 تا 12 درصد نوسان دارد. صادرات فرهنگی چین ۱۱ درصد از صادرات این کشور است. صادرات صنایع فرهنگی در سطح جهان ۸۲۰ میلیارد دلار و حجم گردش مالی آن بیش از ۴ هزار میلیارد دلار است. نرخ رشد این صنایع نیز بالای ۱۰ درصد است، یعنی در دهه گذشته نسبت به دهه قبل از آن حداقل 5 برابر شده است. در بخش معنوی نیز مبتنی بر ارزشها و باورهای خودشان رشد کردهاند برای مثال دروغ نمیگویند، گران نمیفروشند و استانداردهای فنی را رعایت میکنند. برای مثال زمانی که شرکت تویوتا، خودروهای خود را به دلیل مشاهده تقص کوچک سریعاً فراخوان میکند، به نظر شما کاری فرهنگی، معنوی و عملی اخلاقی انجام نداده است؟
در بحث چالشهای فرهنگی پیش روی دولت فعلی و نسبت آن با توسعه فرهنگ در ساحت بخشی و تخصصی، آقای دکتر پور نجاتی از اصطلاح “وانهادگی فرهنگ” استفاده کردند ولی من تعبیر “درماندگی فرهنگ” را به کار میبرم، درماندگی نشانههایی دارد. اولین چالشی که دولت در وضعیت درماندگی با آن مواجه است، عدم اقتدار است. لذا دولت باید اقتدار خود را در اِعمال سیاستها و تحقق برنامههای فرهنگی بازیابد؛ اقتداری که متاسفانه امروز خدشهدار شده و آثار آن را در دخالتهای گاه و بیگاه و ریز و درشتِ دستگاههای غیر مرتبط و گروههای غیر مسئول میبینیم. چالش دوم اعتمادسازی با اصحاب فرهنگ و هنر است، که در هشت سال دولتهای نهم و دهم متاسفانه از بین رفت یا به کمترین میزان رسید مانند برخوردی که با اهالی سینما یا موسیقی داشتند و یا تحریمهایی که اهل هنر نسبت به حضور در برنامههای هنری اعمال میکردند. دولت فعلی بخصوص وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در دو سال گذشته تلاش کرده و موفقیتهایی هم بهدست آورده، اما همچنان بیاعتمادی اصحاب فرهنگ و هنر بر تعامل با دولت سایه گسترده است. یکی از تبعات عدم اعتماد، مهاجرت اصحاب فرهنگ و هنر است، شاید برخی بگویند این مهاجرتها میتواند فرصت باشد زیرا هنرمندان ما وارد صحنههای جهانی میشوند، من قبول دارم اما با تخلیه کشور از این استعدادها چه باید کرد. نرخ رشد مهاجرت در این دو سه سال کم شده ولی همچنان وجود دارد. چالش سوم به عنوان نشانه درماندگی، فاصله بین فرهنگ رسمی که دولت در پی رونق آن است و فرهنگ غیر رسمی که جامعه آنرا خلق میکند، میباشد. این فاصله در دولت قبلی به بیشترین میزان خود رسید و جامعه چندان به تولیدات فرهنگی و هنری داخلی توجه نمیکرد مگر در جاییکه احساس میکرد پدید آورنده یا هنرمند، به نحوی با اهداف و سیاستهای دولت زاویه دارد. در دوسال اخیر این شکاف کمتر شده اما هنوز به فصل مشترک تاثیرگذاری برای رونق فرهنگ نرسیده و وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و سایر دستگاهها باید برای رفع آن کوشش کنند. چالش چهارم ناکارآمدی رویکردها و سیاستها و ساختارهای سنتی نظارتی است. درهای نظارت بر همان پاشنههای قبلی میچرخند درحالیکه این وضعیت به هیچ وجه کارآمد و به مصلحت نیست. ده سال پیش هر کس میخواست موسیقی ضبط کند باید به یکی از معدود استودیوهایی که وزارت فرهنگ به آنها مجوز داده بود، مراجعه میکرد، اما امروز همه میتوانند در خانه خود با دستگاه کوچکی اثر خود را ضبط کنند. به نظرم دولت باید تغییر رویکرد، امور نظارت را به خود اصحاب فرهنگ و هنر واگذار کند و نظام صنفی فرهنگ و هنر مانند نظام پزشکی و نظام مهندسی ایجاد شود که خود عهدهدار نظارتها و تعیین تعرفهها باشند. چالش پنچم مضیقههای فرهنگی، مانند بودجه و اعتبارات است. متاسفانه هنوز هم سهم فرهنگ و هنر از اعتبارات دولت حدود نیم درصد است. این سهمی است که مستقیم تعلق میگیرد وگرنه دستگاههای فرهنگی و نهادهایی وجود دارند که سهم بالایی را از بودجه بهعنوان فعالیت فرهنگی دریافت میکنند. ولی آنچه دولت بهدستگاهها و متولیان اصلی فرهنگ مانند وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی اختصاص میدهد، هنوز زیر نیم درصد است. مثلا بودجه وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی حدود ۷۰۰ میلیارد تومان است، ولی بودجه فعالیتهای فرهنگی چند نهاد غیر مسئول و غیر مرتبط با فرهنگ بیش از ۴۰۰۰ میلیارد تومان است. مضیقه دوم، مضیقه در فضای فرهنگی است، امروز استراتژی و راهبرد توسعه فرهنگ در همه کشورها، چه توسعهیافته و چه درحال توسعه، افزایش بناها و مراکز فرهنگیِ هماهنگ با نیاز روز است. زیرا هنرمند امروز به راحتی مهاجرت میکند درحالی که ۳۰ سال پیش به سختی این کار را میکرد، اما مراکز و فضاهای فرهنگی ثابت و ماندگارند. در کشور بیش از ۲۹۰ شهرستان یک سالن سینما هم ندارند. مضیقه دیگر فنآوری و تجهیزات است. امروزه صنایع فرهنگی در زمره فنآوریهای پیشرفته است، تولید فیلم یعنی سیجیآی(CGI)، ویافایکس(VFX)، و انیمیشن که فناوریهایی هستند که سینمای ما از آنها محروم است و باید فکری کرد.
چالشهای فوق، در سطح ملی بود. فرهنگ ما در سطح جهانی، به ویژه در دوره پساتحریم، و به تبع درماندگی در سطح ملی، با نوعی “عقب افتادگی” مواجه است که نشانههای آن را بهاختصار بیان میکنم: در سطح کشورهای همسایه، جهان اسلام و جهان، تقریبا هیچگونه حضور فعال و موثری در جریانهای جهانی فرهنگ نداریم. حضور موثری در مجامع، انجمنها و نهادهای فرهنگی بینالمللی و نیز نهادهای برنامهریز فرهنگی نداریم، یعنی در سطوح مدیریتی (board)آنها جایگاهی نداریم، در حالی که استحقاق آنرا داریم و حق عضویت پرداخت میکنیم. هیچگونه حضور فعال و موثری در بازارهای جهانی فرهنگ و هنر نداریم. به همین سبب از تجارت جهانی فرهنگ که بیش از ۴۰۰۰ میلیارد دلار گردش مالی دارد، سهم ما در بهترین وضعیت نزدیک به ۵۰ میلیون دلار است و آن هم منحصر به صنایع دستی، تابلوهای نقاشی، مجسمه و آثار حجمی است که در حراجهای دوبی و لندن به فروش میرسند و یا فیلمهایی که به ندرت در سینماها اکران میشوند. حضور در بازار تجارت جهانی فرهنگ و هنر مهم و ارزشمند است، زیرا در درجه اول اقتصادی و ارز آور است. بهعلاوه در انتقال مفاهیم و ارزشهای فرهنگی و انقلابی به صحنههای جهانی موثرتر است، مثلا تابلوی آقای احصایی به نام “اسماءالحسنی” سبک خوشنویسی ایرانی را وارد بازار جهانی خوشنویسی میکند. چالش دیگر عدم حضور فعال و موثر در مبادلات و تعاملات جهانی فرهنگ و هنر است، با کوچکترین بهانه خود را از جشنوارهها و نمایشگاههای معتبر محروم میکنیم. چالش بعدی که دولت در وضعیت جدید با آن مواجه است، سرمایهگذاری کشورهای همسایه مانند ترکیه، امارات، قطر و آذربایجان است که بخشی از آن متوجه هنرمندان ماست. چالش دیگر نقل مکان هنرمندان ایرانی مقیم خارج از کشور است به کشورهای همسایه مانند دوبی، دوشنبه و باکو، و بزودی کابل و هرات، برای اجرای کنسرت. برخی از این چالشها فرصت بودند اما با ناکارآمدی و بیتدبیری ما تبدیل به تهدید شدند. فرصتهایی نیز داریم مانند تنوع فرهنگی و بیشماری استعدادهای فرهنگی هنری، مثلا ایران بیش از کل کشورهای منطقه دانشگاه هنر و میزان بالایی فارغالتحصیل دارد که سرمایه و فرصت عظیمی است. در صورتی که دولت بتواند بر چالشهای داخلی فرهنگ غلبه کند و فرهنگ را از وضعیت درماندگی نجات دهد، آنگاه بر چالشهای بیرونی نیز فائق خواهد آمد و با رفع عقب ماندگی امکان حضور مؤثر و قدرتمند فرهنگ و هنر ایرانی و اسلامی را در صحنههای جهانی فراهم خواهد آورد.
خانیکی: اگر نگاه ما به توسعه چند وجهی و متضّلع باشد، چالشهایی که آقای کاظمی متذکر شدند، میتواند به حوزههای علم یا اقتصاد هم سرایت کند، زیرا این چالشها دارای مقولههای بنیادی و کانونیاند، مثل کم شدن دایره نقشآفرینی دولت به مفهوم قوه مجریه و نیز وقوع تحولاتی که از بُعد جهانی در جامعه رخ داده است. غلبه بر این مشکلات نیازمند رویکردهای جدیدی است، مانند موضوعیت یافتن نهادهای مدنی، محوریت جامه مدنی، اهمیت دادن به بخش خصوصی و حتی دادوستدها و تعاملات در سطح بینالمللی و رقابتهای منطقهای. امروزه در حوزه تمدن ایرانی یا حتی در جهان اسلام با تنوعهای جدیدی مواجه هستیم که آقای کاظمی به برخی از آنها اشاره کردند. این مسایل بهنظرم فراتر از فرهنگ است و میتوان به آنها با نگاه فرابخشی، میانبخشی و بخشی نگریست. چیزی که در جامعه مهم است چیزی است که در جامعهشناسیِ سیاسی به آن حس “دولتداری” اطلاق میشود، یعنی به میزانی که شهروندان یا مولدّان اندیشه و فرهنگ احساس بیپناهی کنند و یا احساس کنند نهادهای رسمی و دولتی حامی آنها هستند، و به میزانی که قانون و شرایط حقوقی به آنها امنیت و امید به آینده بدهد، به همان میزان تحرکات توسعهای بیشتر میشود. آنچه را که آقای کاظمی گفتند میتوان در یک قالب کلی ریخت و نتیجه گرفت که یکی از مسائل عمده، پایین بودن سرمایه اجتماعی در بخش فرهنگ است؛ یعنی میزان اعتماد، مشارکت، همبستگی و احساس امنیت. من هم معتقدم “احساس” با “واقعیت” فرق میکند. ممکن است که با دلایل منطقی بپذیریم که دولت به این بخش توجه کرده است اما چنین واقعیتی با “احساس” مورد حمایت شدن و پشتوانه داشتن، متفاوت است. در نتیجه مهمترین چالش وضعیت سرمایه اجتماعی فرهنگی در کشور است. متاسفانه در جریان رقابتهای سیاسی و جناحی و بهخصوص نوع رفتاری که مخالفین با دولت دارند، متاسفانه سرمایه فرهنگی و سرمایههایِ نمادین در معرض برخوردها و آسیبهای بیشتری قرار دارند. بهطور خاص در حوزه فرهنگ و هنر بر سر ِسرمایههای فرهنگی و نمادین چه میگذرد؟ خوب، خیلی زود و بهراحتی حذف و منزوی میشوند و این به بحث اولی که آقای دکتر پورنجاتی اشاره داشتند، ارتباط پیدا میکند؛ اینکه مفهوم فرهنگ را در کجاها بهکار میبریم. وجه خاصی که قصد داشتم بیفزایم این است که فرهنگ به مفهوم بخشی آن، آموزش، پژوهش و علم را در بر میگیرد. تا بحث از فرهنگ میشود وارد حوزهای که مربوط به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی است، نشویم، بلکه نهادهایی مانند آموزش و پرورش، آموزش عالی، حوزه جوانان و زنان را به آن بیفزاییم، اینها به معنایی که گفته شد دست دوّمی دیده میشوند، و به دلیل اینکه زودبازده نیستند هر جاییکه محدودیتی به وجود بیاید، اول سراغ این بخش میآیند و لذا کاهش بودجه شامل دانشگاهها و پژوهش میشود، سهم پژوهش نیم درصد میشود و تازه زمانی که شاخص تغییر میکند تعریف آن تغییر میکند مثلا در دولت گذشته کل دانشجویان را در سطح پژوهش لحاظ کردند و یا زنان خانهدار را نیز شاغل به حساب آوردند! مساله مهم دیگر شرایط پساتوافق و پس از برجام است. رویکرد عمدهای که در شرایط ایران پس از تحریم دیده میشود این است که باید وضعیت اقتصادی از شرایط کنونی به سمت رونق تغییر کند و رونق مستلزم سرمایهگذاری و تحول اقتصاد و..است. در اینجا اولین اثر چنین شرایطی خود را در حوزه فرهنگی و حتی فرهنگ عامه نشان میدهد یعنی در آن شرایط نیز عدم تفاهمی که گفته شد یعنی نداشتن تعریف و معنای مشترک از دولت، اقتصاد، و حضور در فضای بینالمللی، در حوزه فرهنگ خود را نشان میدهد، چون فرهنگ همانطور که آقای کاظمی گفتند وارد حوزه داد و ستد و بازار شده است. درست است که عارضههای منفی و دغدغههایی در خود غرب هم وجود دارد ولی چنین سازوکاری دنبال بازار و رونق میگردد و در نتیجه امروز صنعت فرهنگ الزاما به معنای تولید انبوه فرهنگ در گذشته نیست و مسایلی مثل گردشگری، شرکتهای دانشبنیان، و ورود علم جهانی به جامعه، به نوبه خود چالش محسوب میشوند. پس در شرایط پساتوافق نیز باید به این چالشهای فرهنگی پرداخت و در جای خود خلاقیتهای ایرانی و اسلامی را شناخت.
سخن ما: آقای پورنجاتی بهنظر شما مهمترین چالش فرهنگی دولت چیست؟
پور نجاتی: من راجع به این رویکرد که کانون و مرکز سنجش وضعیت فرهنگی و نسبت آن با توسعه را در دولت به مفهوم قوه مجریه در نظر بگیریم، موافق نیستم چرا که موضوع بسیار فراتر از قوه مجریه است. تصور میکنم با دو شکاف بسیار مهم در حوزه فرهنگ مواجه هستیم. 1- شکاف فزاینده فرهنگ رسمی با فرهنگ جامعه و دستکم بخشهای قابل توجهی از بدنه جامعه 2- شکاف در درون مجموعه حاکمیت در حوزه فرهنگ، از جهت نوع نگرش و هم از منظر تعیین مصداقها، چالشها، رهیافتها، راهحلها و مسالهها.
یعنی هم در مسالهیابی فرهنگی و هم در پاسخگویی به آنها با دو نگاه موازی و نه لزوما با قدرت معادل مواجه هستیم. این بلاتکلیفی ممکن است در حوزه اقتصاد هم وجود داشته باشد ولی شکاف درون حاکمیتی در حوزه فرهنگ بسیار مخربتر و به لحاظ واگرایی اجتماعی و اتلاف منابع سرمایه انسانی بسیار تاثیرگذارتر است. پیشنهاد من به دولت آقای روحانی این است که تا جای ممکن و تا جاییکه مقدورات دولت و مقتضیات جامعه ایران و ساختار سیاسی آن جازه میدهد، این فاصله را در سطح حاکمیتی کم کند و اگر موفق شود گام بسیار امیدوار کننده و مثبتی است. حتی اگر شده در جاهایی با پا پسکشیدن همراه باشد، بهتر است تا تکلیف روشن باشد. اینکه مسئولی در هر ردهای در جمهوری اسلامی در حوزه فرهنگ، رویاها، خواستهها و باورهای خود را به گونهای مطرح کند که به مذاق بخشهای مختلف جامعه فرهنگ دوست، مطلوب باشد اما نتواند عملا در آن زمینه کاری کنند و یا برعکس محدودیتهایی عارض شود و دو گام به پس برود، خیلی خطرناک است. زیرا نوعی احساس استهزاء اجتماعی را بهوجود میآورد. بد نیست به خاطرهای اشاره کنم. بنده به عنوان رییس کمیسیون فرهنگی مجلس ششم، در راس هیاتی به آلمان سفر کرده بودم، در ملاقاتی که با وزیر فرهنگ آلمان داشتیم او گفت که در دولت فدرال در حوزه فرهنگ، اختیارات چندانی ندارد. بدین ترتیب او در واقع سطح توقعات طرف مقابل و میزان مسولیتهای خود را بیان میکرد. دولت نیز باید یکبار در حوزه فرهنگی منطقةالفراق خود را مثلا در حوزههایی همچون تولید و تنوع فرهنگی مشخص کند تا اهالی فرهنگ و هنر بدانند در کدام محدوده و حیطه میتوانند فعالیت کنند. پُز روشنفکرانه دادن ولی در عمل نتوانستن از معضلات ذهنی برای کسانی است که میخواهند کار خلاقانه انجام دهند.
اگر بخواهم پیشنهادی ارائه کنم تا مانند هر فعالیت دیگری در آن اتفاقی بیافتد و توسعهای حاصل شود این است که مهمترین کار همان چیزی است که مهندس کاظمی اشاره کردند یعنی مساله به رسمیت شناختن بازار فرهنگ. یعنی اینکه فرهنگ مانند هر فرآیند دیگری که میتواند تولید، توزیع و عرضه و تجارت به دنبال داشته باشد، به رسمیت شناخته شود. بعد از آنکه بازار فرهنگ به رسمیت شناخته شد، اولین پرسش این خواهد بود که برای تسهیل آن چه باید کرد و در اولین گام پیشنهاد خواهیم کرد که بخش مهمی از مقررات زدوده شود. معیارهای کلان بهجای خود اما بسیاری از مواردی که جنبه روشی و سازوکاری دارد، به آسانی قابل حذف و تعدیل و روانشدن است. آنانکه آشنا به امور اجرایی حوزههای مختلف فرهنگ و هنر و امور رسانه هستند، به خوبی میدانند که مقررات لزوما حرف اول و آخر را نمیزند، لذا اگر بنا باشد با چیزی مخالفت شود تا انجام نشود، حتما چنین خواهد شد و برعکس!
منتشر شده در شماره هشت سخن ما