داعشیسم؛ دین قدرتمدارِ منهای اخلاق
دکتر محسن آرمین-پـــژوهـشگر دیــنی
سخن ما
گفتاری که از نظر خوانندگان محترم سخن ما میگذرد متن سخنرانی دکتر محسن آرمین در انجمن اسلامی دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران است که به مناسبت سالگرد رحلت پیامبر بزرگوار اسلام(ص) ایراد شد.
طرح مساله
امروز از عراق و سوریه و یمن و افغانستان گرفته تا پایتختهای کشورهای اروپایی صحنه خشونتهای قساوتبار و افسار گسیختهای است که مشاهده آن دل هر انسانی را به درد میاورد. اگر چه در پیشانی این خشونتها نام داعش حک شده است، اما داعش را باید فراتر از یک گروه تروریست به مثابه یک فکر و رویکرد به انسان و جهان و از جمله دین مورد مطالعه قرار داد.
این پدیده را میتوان ازمنظرهای مختلف بررسی کرد. میتوان به بررسی زمینههای تاریخی، فرهنگی و سیاسی شکلگیری گرایشهای خشونتبار پرداخت و نقش استعمار خشن و بیرحم قرن نوزدهمی اروپا و اشغال سرزمینهای مسلمانان، و غارت منابع و تخریب بنیادهای فرهنگی و هویتی آنان را در پیدایش گرایشهای دینی و غیر دینی طرفدار خشونت و جدیدترین نمونه آن یعنی داعش دید. میتوان از منظر تبارشناسی سیاسی و اجتماعی و فکری به بررسی جریانهای سیاسی شکل گرفته از نیمه قرن گذشته به این سو و دگردیسیهای آن پرداخت و نشان داد که پدیده داعش محصول کدام روند است. اما داعش هر ریشه و تبار اجتماعی و تاریخی و سیاسی داشته باشد، رفتار خود را مستند به دین میکند، عقیده و فقهی دارد، در جنایات خود نیّت تقرب به خدا میکند. ساده اندیشانه است اگر بگوییم آنها جملگی در این ادعاها دروغ میگویند. احتمالا در سطوح سران داعش هستند افرادی که دین را بازیچه اهداف قدرت طلبانه خود کردهاند اما آنها هم برای جذب دیگران ناگزیر ایدئولوژی و منظومهای فکری و ظاهراً مستند به عقاید و آموزههای اسلامی را ارائه میدهند که برای بسیاری جذاب است. کسی که با خلوصی ساده لوحانه خود را منفجر میکند تا به گمان خود در کنار حوض کوثر، رسول الله(ص) را زیارت کند، نمیتواند متظاهر باشد.
به هر حال به ویژه برای ما مسلمانان که پدیده داعش را انحرافی آشکار از موازین اسلامی و آموزههای پیامبر رحمت و شفقت میدانیم، شایسته نیست دست به فرافکنی بزنیم و همه گناه را به گردن امپریالیسم و استعمار بیندازیم و به کاستیها و نقصهای موجود در اندیشه دینی خود نگاهی آسیب شناسانه نداشته باشیم.مسؤولیت استعمار در پیدایی این پدیده حقیقتی غیر قابل انکار است. قدرتهای جهانی دیر زمانی است که منافع و مصالح مشروع و نامشروع خویش را براساس معیارهای دوگانه پیمیگیرند. بیش از یک قرن استعمار مستقیم و غیر مستقیم و غارت منابع و به تاراج بردن هستی ملل تحت ستم و حمایت از بی رحمانه ترین دیکتاتوریهای وابسته زمینههای تاریخی و سیاسی شکل گیری گرایشهای خشونت طلبانه در جوامع استعمار زده را فراهم آورده و میآورد. همان گونه که امروز که سایه شوم تروریسم ضد انسانی داعش بر شهرهای اروپا و آمریکا سایه افکنده است، غرب نمیتوان مسؤولیت خود را در فراهم آوردن بسترهای لازم برای شکل گیری داعش انکار کند و مسؤلیت نتایج شوم اشغال عراق را که برخلاف همه عرفها و موازین شناخته شده بین المللی و به بهانه وجود سلاح اتمی در عراق و معرفی این کشور به تهدید صلح جهانی صورت گرفت، از جمله تبدیل این کشور به کانون تروریسم جهانی را نپذیرد. اما این همه موجب نمیشود که ما مسلمانان اعم از دولتها و نخبگان مسلمان به تقبیح و محکومیت تبلیغاتی و سیاسی جنایات داعش اکتفا کنیم. مسؤلیتهای دول غربی و قدرتهای جهانی در پیدایی این واقعیت زشت نمیتواند و نباید موجب بی تفاوتی و غفلت ما از دیگر علل و عواملی شود که بیش از همه به خود ما مربوط میشود و در شکل گیری این پدیده نامبارک به شدت مؤثرند. این علل و عوامل برخی سیاسی و اجتماعی است وبرخی نیز برامده از نقصانها و کاستیهای موجود در اندیشه دینی ما. از این رو بررسی داعشیسم به مثابه یک ایدئولوژی یا نظام باور ضروری است.
دراین گفتار موضوع بحث بنده به ریشه یابی خشونت در اندیشه و ایدئولوژی داعش اختصاص دارد و میکوشم نشان دهم در سطح نظری و اعتقادی عامل این خشونت عریان چیست و آن را باید در کدام بخش از عقاید داعش جستجو کرد. بنابراین بحث من یک بحث دینی است و در این بحث به سایر عوامل سیاسی و اجتماعی که البته در جای خود بسیار مهم و شاید مرتبط با مباحث فکری و اندیشهای نیز هست، کاری ندارم.
پیام اصلی و حقیقت اسلام چیست؟
ممکن است در تاریخ نمونههایی از رفتار خشونتبار مسلمانان با یکدیگر یا دیگران نشان داد، اما اسلام به مثابه یک دین هرگز خود را به عنوان دینی خشن و طرفدار یا توجیهگر اعمال قساوتبار معرفی نکرده است. این حقیقت را میتوان در لحظههایی پیگرفت که کتاب و یا رهبران این دین در صدد معرفی گوهر و حقیقت پیام خود برآمدهند.
نمونه تاریخی: در ماجرای مهاجرت به حبشه زمانی که نمایندگان قریش برای باز ستاندن مسلمانان مهاجر به نجاشی مراجعه کرده و نزد او از آیین جدید بدگویی میکنند، نجاشی از جعفر طیار سرپرست مسلمانان مهاجر میخواهد که آیین جدید را معرفی کند. او چنین میگوید: «ما مردمانی جاهل بودیم، بت میپرستیدیم و مردار میخوردیم و مرتکب اعمال زشت میشدیم. رحم و شفقت به نزدیکان و همسایگان را از یاد برده بودیم و قدرتمندان ما خون ضعیفان را میخوردند تا اینکه خداوند فرستادهای را برانگیخت….» یک بررسی سادهی نشانه شناسانه و تحلیل محتوا در این کلام کوتاه نشان میدهد که در نگاه مسلمانان با اخلاصِِ، پیام اسلام برای آنان و بشریت چه بوده است.
نمونه قرآنی: ماجرای بیعتهای عقبه اول و دوم که طی آن هیئت نمایندگی مردم مدینه با پیامبر بیعت کردند و این ماجرا سرآغاز گسترش اسلام در مدینه و سپس هجرت پیامبر به این شهر شد، زمینهها و مقدماتی داشت. مطابق گزارشهای تاریخی دو قبیله اوس و خزرج بایکدیگر خصومت داشتند. گروهی از خزرجیان برای جلب حمایت قریش در برابر قبیله اوس، به مکه میآیند. اسعد بن زراره یکی از ایشان است. او میگوید در گفتوگو با سران مکه به نتیجه نرسیدیم. آنان میگفتند ما اکنون در میان خود گرفتاری و بحران داریم. فردی در میان ما پیدا شده که مدعی دین جدید است و با سحر و افسون جوانان ما را منحرف میکند لذا نمیتوانیم به شما کمکی بکنیم. وی میگوید از آن ملاقات به طواف کعبه رفتم دیدم همان مرد که او را محمد مینامیدند با عدهای از یاران خود درگوشهای نشسته. ابتدا از بیم سحر و افسون کوشیدم به حرفهای او گوش ندهم اما اندکی بعد به خود آمدم که چرا نباید سخن او را بشنوم؟ نزد او رفتم و گفتم تو به چه چیزی دعوت میکنی؟ طبیعتاً در برابر چنین پرسشی باید انتظار داشته باشیم که پیامبر اصلیترین پیام دعوت خود را بیان کند و حاشیه نرود. پیامبر(ص) در پاسخِ اسعد بن زراره آیات ۱۵۱-۱۵۳ سوره انعام را میخواند: «بگو بیایید تا به شما بگویم پروردگارتان شما را از چه چیزهایی بازداشته است. او از شما میخواهد که هیچ چیز را شریک او نگیرید، به پدرومادر خود نیکی کنید، کودکان خود را از بیم تنگدستی نکشید زیرا این ماییم که شما و آنها را روزی میدهیم. چه در آشکار و چه در نهان مرتکب اعمال زشت و تباهیآفرین نشوید. انسان بیگناهی را که خداوند حیات او را محترم داشته، نکشید. این توصیههای خداوند به شماست، باشد که بیندیشید. زنا نکنید، به مال یتیم جز به قصد تبدیل آن به مالی نیکوتر نزدیک نشوید تا وقتی به سن رشد رسید در اختیار خودش قرار دهید، در معاملات و مناسبات اقتصادی خود عدالت را مبنا قرار دهید، خداوند بر هیچ کس بیش از توان و ظرفیتش چیزی تحمیل نمیکند، سخن و شهادت به عدالت بدهید حتی در باره خویشاوندان و بستگان خود. به عهد و پیمان خود با خداوند و مردم پایبند باشید. این، آن سفارشهای خداوند به شماست. باشد که از بدیها بپرهیزید»
آیات فوق که حاوی ده سفارش و توصیه دینی است و از عدم شرک به خداوند تا پایبندی به عهد و پیمان را شامل میشود، عصاره و حقیقت پیام اسلام از زبان کتاب آسمانی و پیامبر آن است. ذکر دو نمونه از این دست صرفاً به این دلیل بود ببینیم این دین خود را چگونه معرفی میکند و بر کدام بخش از پیامهای خود بیشتر تأکید میکند، تا فاصله آن، با آن چه داعش به عنوان پیام و حقیقت اسلام معرفی میکند، بیشتر جلوه کند و این پرسش جدیتر شود که بهراستی علت این فاصله عمیق و بیگانگی ذاتی چیست؟ بحث بنده پاسخ به این پرسش است.
اخلاق به مثابه روح دین
عبارتی معروف از پیامبر اسلام در مجامع روایی شیعه و سنی گزارش شده که ایشان حقیقت رسالت خود را باز گفته است: «انما بعثت لأتمم مکارم الاخلاق». شاید بتوان گفت که معنای این سخن به رغم وضوح آن به درستی فهم نشده است. “تمام کردن اخلاق” به چه معناست؟ آیا پیامبر آمد تا بر مکارم و فضایل اخلاقی بیفزاید تا آن را تمام کرده باشد؟ مگر انسانها در فهم و شناخت فضایل اخلاقی مشکلی دارند؟ مگر درک و تصدیقِ خوب بودنِ راست گویی و عدالت، وفای به عهد و پیمان، عفو و بخشش و صبر و … چندان دشوار است که برای آن باید پیامبری از سوی خداوند بیاید؟ ما انسانها ممکن است در برخی احکام جزئی اخلاقی آن هم درباره پارهای خاص از مصادیق با مشکل مواجه شویم مثلاً نتوانیم تشخیص دهیم که اتانازی عملی اخلاقی است یا نه، اما در فهم این که حفظ جان انسان امری اخلاقی و قتل یک انسان امری غیر اخلاقی است، مشکلی نداریم. بنابراین آدمیان برای درک خوبیِ راست گویی و عدالت و بدی دروغ و ستم نیازی به دین ندارند و با عقل فطری خود فضایل اخلاقی را درک میکنند. از اینرو بسیاری از اندیشمندان بهدرستی گفتهاند اخلاق مقولهای ماقبل دینی است. به همین دلیل میتوانیم دین را نقد اخلاقی کنیم. فرض کنید پیامبری ظهور کند و بگوید دزدی مستحب بلکه واجب است. چرا ما چنین کسی را دروغگو میخوانیم آیا جز به این دلیل است که او به نام خدا ما را به امری آشکارا ضد اخلاقی میخواند و ما یقین داریم که خداوند به ضد اخلاق فرمان نمیدهد؟ مرحوم مطهری که میگفت عدالت در سلسله علل احکام است، به همین حقیقت توجه میداد. او به صراحت میگفت «مقدسی» ایجاب میکند که بگوییم هرچه خداوند حکم کند عدالت است اما حقیقت این است که هرچه عدالت است، خدا بدان حکم میکند. مفهوم آیاتی نظیر «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ» «اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى»، این است که شما عدالت و احسان را میفهمید، و خداوند به آنها فرمان میدهد نه به ستم و بدکاری. پس معنای عبارت معروف پیامبر(ص) این نیست که من مبعوث شدهام تا فضیلتهای اخلاقی را که برای انسانها تا این زمان ناآشنا و غیر قابل درک بود، بیان کنم و بر مجموعه فضیلتهای اخلاقی پیشین بیفزایم. معنای «اتمام مکارم اخلاق» را باید دقیق و درست فهمید. ظاهراً «تمام کردن» به معنای افزودن کمّی چیزی بر مجموعهای نیست، بلکه به معنای تمام کردن آن از طریق تحقق عملی و صورت عینی بخشیدن به آن است. کاربرد این واژه در قرآن کریم این نظر را تأیید میکند؛ آنجا که خداوند درباره نجات بنی اسرائيل از دست فرعونیان پس از غرق شدن فرعون میفرماید: «وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذينَ كانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا الَّتي بارَكْنا فيها وَ تَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ الْحُسْنى عَلى بَني إِسْرائيلَ بِما صَبَرُوا …» یعنی؛ “عرصه پهناور آن سرزمین را که از نعمتهای خود سرشار کرده بودیم، به قومی که به استضعاف گرفته شده بودند، به میراث بخشیدیم و به سبب صبری که بنی اسرائیل پیشه ساختند، کلمه نیکوی پروردگارت برآنان تمام شد”. در این آیه “تمام شدن” کلمه به معنای “تحقق” وعده و رحمت خداوند بر بنی اسرائیل است. همچنین است در آیه؛ «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي». روشن است که در این آیه “اتمام نعمت” به معنای “تحقق” خارجی نعمت است. بنابراین میتوان گفت که اصلی ترین هدف پیامبر آنگونه خود فرمودهاند “تحقق کامل” مکارم اخلاق است. این برداشت با آن چه که در قرآن راجع به هدف رسالت پیامبران آمده سازگار است، آن جا که میفرماید: «لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْميزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَ…» (محققاً فرستادگان خود را با دلایل آشکار فرستادیم و کتاب و میزان را با ایشان فروفرستادیم تا مردم عدالت را تحقق بخشند). چنان که از این آیه پیداست رشد و تعالی انسانها و رساندن آنان به بلوغ و توانایی تحقق عدالت هدف پیامبران است و میدانیم که عدالت ذاتاً امری اخلاقی و بلکه گوهر اخلاق است. در این جا فرصت نیست تا درباره رابطه دین و اخلاق سخن بگوییم و تفاوت اخلاق سکولار و اخلاق دینی را بررسی کنیم اما همینقدر عرض میکنم، اگرچه اخلاق در سطح وجود شناسی و معرفت شناسی نیازمند دین نیست و دین به لحاظ روانشناختی تضمین کننده پایبندی آدمیان به اخلاق است، اما دین با اخلاق کار دیگری هم میکند و آن این که اخلاق را با سعادت اخروی انسان پیوند میزند. در انسانشناسی دینی اخلاق صرفاً برساختهای برای زندگی اجتماعیِ امنتر نیست بلکه اخلاق راه کمال و تعالی روح انسان است تا با حقیقت هستی وحدت بیشتر پیدا کرده، لذت هستی را درک کند. از منظر دینی ما با عمل اخلاقی نه تنهاشرایط بهتری برای زیست اجتماعی خود فراهم میآوریم، بلکه رشد و تعالی خود را تضمین کرده به غایت و هدف آفرینش خود نزدیکتر میشویم. بنابراین اخلاق بخشی جدا از پیکره نظام فکری و اعتقادی دینی نیست. درست است که معارف دینی را به عقاید و احکام و اخلاق تقسیم کردهاند اما این تقسیمبندی صرفاً یک مقولهبندی ذهنی برای مطالعه راحتتر ساحتهای مختلف دینی است و گرنه به شرحی که گفتیم اخلاق روح حاکم بر دین است و در تمامی تعالیم اسلامی ساری و جاری است. یعنی باید باشد و اگر نباشد روح دین را از آن گرفته و تعالیم دینی را به دستوراتی خشک و بی روح تبدیل کردهایم که عمل ظاهری به آنها به هیچ وجه مقاصد دین را تأمین نمیکند.
معیار اخلاق در اندیشه دینی
متأسفانه ما در حوزه اندیشه اسلامی علم اخلاق داریم. اما نه اخلاقی مستقل از دین و اخلاق بهعنوان ملاک دینی بودن احکام دین، بلکه اخلاقی در ذیل شریعت. عالمان اخلاق ما بر تهذیب نفس و فضایل اخلاقی بسیار تأکید کردهاند اما دانش اخلاق در حوزه اندیشه اسلامی همواره در ذیل روایت و شریعت بوده و به همین سبب اخلاق، عمدتاً اخلاقی روایی است. این واقعیت دو پیامد داشته است:
اول: مباحث نظری در علم اخلاق (اخلاق نظری) بسیار ضعیف است. اخلاق نظری اولاً به مبانی نظری اخلاق ارسطویی ملتزم مانده، ثانیاً در تعریف اوصاف اخلاقی دقتاندیشیهای نظری آن گونه که باید، صورت نگرفته است، از اینرو در مفاهیم اخلاقی نوعی ابهام و در هم آمیختگی به چشم میخورد. بسیاری از مفاهیم اخلاقی فاقد تعریف دقیق و جامع و مانع است. ثالثاً در اخلاق نظری نقش روایت پررنگتر از تأملات نظری است و تلاش شده روایات اخلاقی و آیات اخلاقی قرآن برمبنای اخلاق و انسانشناسی ارسطویی و سه گانه قوای غضبیه و شهویه و عقلیه، فهمیده شود.
دوم: شاخه فلسفه اخلاق در دانش فلسفه اسلامی رشد نکرده است، زیرا اخلاق همچون سیاست ذیل شریعت وروایت تعریف میشد و نه در حوزه عقل و نظر. در نتیجه فیلسوف مسلمان ترجیح میداد به جای خطر کردنِ ورود به حوزه فقیهان از یکسو و دستگاه خلافت و پادشاهی از سوی دیگر، در حاشیه امن مباحث هستی شناسی فلسفی باقی بماند. از این روست که میبینیم فلسفه اخلاق و فلسفه سیاست و اجتماع در فلسفه غرب بسیار رشد کرد اما در جهان اسلام چنین نشد و از میان آثار ارسطو و افلاطون سیاست و جمهوریت در حوزه فلسفه اسلامی اساساً با استقبال مواجه نگردید.
قرار گرفتن اخلاق در ذیل شریعت آثار زیانباری برای اندیشه دینی در پی داشته است. مهمترین پیامد، فراموش شدن اخلاق و عدالت به مثابه مقاصد شریعت است. البته کار فقیه از آن جهت که فقیه است استنباط تکلیف مکلفان از منابع دین است. کار فقیه کار اخلاق نیست، همچنان که کار فقیه تحقق عدالت و نظریه پردازی سیاسی هم نیست. عدالت و اخلاق کار فیلسوفان اخلاق و و سیاست و اجتماع است. اما فقیه باید در استنباط احکام مکلفان از دستآوردهای حوزه فلسفه بهره ببرد. فقیه ما در استنباط احکام از منابع کتاب و سنت، خود را موظف دیده چیزی را از متن استنباط کند که میان خود و خداوند، برای اثبات آن حجتی داشته باشد، فارغ از این که استنباط او در عمل به چه فرجامی بینجامد. در نگاه او در فرآیند استنباط هرچه براساس موازین منطقی فهم (که عدالت و اخلاق درآن غایب است) دریافت شود حکم خداوند و عینِ عدل و اخلاق است.
در اوایل انقلاب که ما از عدالت و ضرورت رفع فقر و محرومیت سخن میگفتیم برخی از محترمین به ما میگفتند شما چکارهاید که در کار خدا فضولی میکنید. خدا خواسته است فقر باشد تا احکامی مانند انفاق و صدقه زمینه عمل پیدا کند و اگر فقر از بین برود این احکام تعطیل میشود. این درحالی است که اندک فقیهانی همچون مطهری که فقیهان مقاصدیاند معتقدند فقیه باید در صحت حکمی که مغایر با عدالت و اخلاق است اگر چه به ظاهر آن را براساس موازین منطقیِ فهم، از متون استنباط کرده باشد، تردید کند و در صدد بررسی مجدد برآید. درست مثل رابطه قانون و عدالت. عدالت روح قانون است حقوقدان و قاضی نیز اگر بدون توجه به عدالت صرفاً در صدد اجرای قانون باشد، قانون را به عاملی بیروح و غیرانسانی تبدیل کرده که اجرای آن تنها به بیعدالتی بیشتر میانجامد، درحالی که فلسفه وضع قانون، عدالت بود. مرحوم دکتر کاتوزیان میگفت: قاضی به هنگام صدور حکم باید به عدالت توجه داشته باشد و اگر میبیند در دعوایی قضایی ظاهر قانون به جای عدالت موجب بیعدالتی میشود، باید آن قدر در مواد قانون تأمل کند تا بتواند حکمی به مقتضای عدالت بدهد.
چنان که میبینید در فقدان فلسفه اخلاق و فلسفه فقه، و نقش آن در فرآیند استنباط فقهی، ناخودآگاه نگاه اشعری غالب میشود. فلسفه احکام رنگ میبازد. ارزشهای اخلاقی و عدالت از خودآگاه فقیه غایب میشود. رابطه خداوند و بشر رابطه «مولا و عبد» و مبنا و مقصود احکام دینی صرفاً «امر مولا» و «امتثال عبد» و یا «آزمایش عبد» میشود. در پرتو چنین ذهنیتی است که مقصود از انفاق و صدقه نه رفع فقر بلکه امتحان «عبد» است. رشوه اگر با دادن یک کبریت همراه شود از حکم رشوه خارج میشود. علت نهی از غیبت و تهمت نه زشتی آن بلکه «امتحان عبد» است به همین دلیل بهتان و دروغ درباره غیر مؤمن جایز و گاه (در مورد کافر و دگراندیش) واجب تلقی میشود. مبنای معیارهای دوگانه – که آثار و نتایج آن در احکام فقهِ منهای اخلاق کم هم نیستند – عمدتاً ناشی از همین امر است. چند سال پیش ماه رمضان به هنگام سحر تلویزیو را روشن کردم. عالمی بزرگوار که اکنون در قید حیات نیست و به همین دلیل نامش را نمیبرم در جمعی صمیمی برای تعدادی جوان درس اخلاق میداد. موضوع بحث او غیبت و تهمت بود. روایات متعددی در زشتی و عظمت گناه غیبت میخواند و جوانان را به تهذیب نفس ترغیب میکرد اما ناگهان به همه گفتههای خود تبصرهای زد و گفت البته اینها که گفتیم درباره انسانهای مؤمن است اما افراد ضد انقلاب و نظام که آبرویی ندارند و غیبت و تهمت در مورد آنها نه تنها حرمت ندارد بلکه «واجب» است. مشکل این معلم اخلاق تنها یک چیز بود؛ فقدان فلسفه اخلاق و غیبت فقه مقاصدی از ذهنیت و نگاه دینی او. همین امر موجب میشد از آیات و روایات در باره غیبت و بهتان آنگونه که میگفت، بفهمد.
پیشفرضهای فهم دینی
گمان نکنید از قرآن نمیتوان فقهی متفاوت استنباط کرد و قتل مرتد را غیر مجاز دانست، جهاد برای دعوت و گسترش دین را مردود دانست، برای انسانها فارغ از دین و نژاد و زبان، حقوق برابر قائل شد. این همه بستگی دارد به این که با چه عینکی و چه مبانی به متن مراجعه کنید. نمیخواهم بگویم متن پذیرای هر برداشت و فهمی است. هزار و یک عامل در فهم ما از دین تأثیر دارد. عالمان ما از میان موانع نیل به معرفت صحیح در دو حوزه معرفتی (روش صحیح تفکر) و اخلاقی (تأثیر تهذیب نفس و هواهای نفسانی بر معرفت) سخن گفتهاند. درحوزه معرفت به منطق بهعنوان ابزاری روشمند در صیانت ذهن از خطای در فکر، توجه ویژهای مبذول داشتهاند و درباره صور مغالطه و سفسطه دقتاندیشیهای بسیار کردهاند. در عین حال در تاریخ اندیشه فلسفی و اخلاقی ما درباره ماده استدلال و ضوابط لازم برای فراهم آوردن مواد برهان بحث مستقل و مستوفایی صورت نگرفته است.
عالمان ما میگفتند در فهم قران و سنت باید ذهن را خالی کرد تا ببینیم اسلام چه میگوید. اما معرفتشناسی جدید اگرچه در شناخت صحیح پدیدههای انسانی و طبیعی بر نگاه علمی و فارغ از وابستگیها و علائق تأکید میکند و از اینرو بر تأکیدهای اخلاق سنتی صحه میگذارد، اما به ما میگوید خالی کردن ذهن از آگاهیها ممکن نیست. ما همواره با مفروضات و آگاهیهایی ناشی از مطالعات و تجارب فردی و اجتماعی خود با متن مواجه میشویم. ما همواره متن را در چارچوبی معین و درپرتو پرسشها و مسالههایی که داریم، میفهمیم. همچنین خالی کردن ذهن از آگاهیها و تجارب پیشینی مفید هم نیست، زیرا با ذهن خالی و فارغ از مختصات زمانی و مکانی که در آن زندگی میکنیم اگر هم بتوان به سراغ متن رفت، به نتایجی میرسیم که بیگانه با واقعیت و در نتیجه بیفایده و یا اساساً عملی نیست.
داعشیسم به مثابه یک اندیشه و رویکرد به دین
اکنون میتوانیم به پدیده داعشیسم به عنوان یک نوع رویکرد به دین نگاهی آسیبشناسانه داشته باشیم و در یابیم مشکل این نوع رویکرد به دین چیست که به نام دفاع و حمایت از پیامبری که خود را پیامبر رحمت و شفقت میخواند، این همه جنایت و قساوت میآفریند و رستگاری را منحصر در این راه میبیند؟ به گمان بنده سه مؤلفه فکری و ایدئولوژیک اندیشه داعش را شکل داده است.
1- دین منهای اخلاق
اصلیترین عامل نظری شکلگیری پدیده داعشیسم رویکرد به دین در غیاب معیارهای اخلاقی و در یک کلام دین منهای اخلاق است. در غیاب موازین اخلاقی است که تفکر دینی با معیار دوگانه درباره حقوق اساسی انسانها قضاوت میکند؛ جان و مال انسان مؤمن محترم است ولی پیروان ادیان و اندیشههای دیگر حقی ندارند و یا شهروندان درجه دو و سه محسوب میشوند؛ همکیشان تکفیر و از حقوق اساسی محروم میشوند؛ به بهانه دفاع از دین میتوان به مخالف تهمت زد و افترا بست و علیه او دروغ و شایعه پراکند؛ ربا از همکیشان حرام و از غیر همکیشان جایز شمرده میشود؛ بیرحمی و قساوت رنگ اخلاق و تقدّس میگیرد؛ به نام خدا و به نیت تقرب به او سر انسانهای بیگناه بهراحتی بریده میشود و یا زنده در آتش سوزانده میشوند و فرخنده بیگناه در افغانستاان به آتش کشیده میشود. از نگاه داعش فرقی میان مسجد و حسینیه و کلیسا و کاباره نیست، همه جا میتوان بمب گذاشت و جان انسانهای بیگناه را گرفت و احساس جهاد فی سبیل الله کرد.
داعش در سطح اندیشه و معرفت محصول تمام عیار شریعت منهای اخلاق است. آنها باور کردهاند هرچه برپایه کینههای فروخفته از دین میفهمند عین دین و شریعت و در نتیجه عین اخلاق بوده و عمل به آن موجب قرب الی الله است.
۲- درآمیختگی دین منهای اخلاق با قدرت
رویکرد منهای اخلاق و یا در غیاب اخلاق به دین، برای شکلگیری پدیده داعشیسم کفایت نمیکند. مقصودم این است که بی توجهی به اخلاق در استنباط فقهی به تنهایی نمیتواند به چنین پدیده ضد انسانی منجر شود،عوامل دیگری باید بدان منضم شوند. رویکرد شریعتمدارانه و نه اخلاقمدارانه به دین مشکل دینداری سنتی نیز هست و به صدور احکامی خشن منتهی میشود. اگرچه فقه سنتی ما در غیاب فلسفه اخلاق در حقوق آدمیان گرفتار معیارهای دوگانه است، اما فقه سنتی چه فقه سنی و چه فقه شیعی هرگز جنایات بیرحمانه و قساوت حیوانی داعش را برنمیتابد. اخیراً مقالاتی در فضای مجازی منتشر شده و با استناد به پارهای احکام فقهی در فقه سنتی شیعی و سنی کوشیدهاند نشان دهند که عمل داعش منطبق با فقه سنتی است. بهنظر من این ادعا که از سوی برخی متفکران نواندیش مسلمان نیز مهر تأیید خورده، خطا و مبتنی بر برداشتی گزینشی و جانبدارانه از فقه سنتی است. سرشت و طبیعت فقه سنتی محافظه کارانه است و هرگز با چنین رفتار رادیکال و افراطی سازگار نیست. اگر بخواهیم برای فقه سنتی در سطح عمل اجتماعی یک فلسفه قائل شویم حفظ امنیت، و اجتناب از هرج و مرج است. فقیهان سنتی شیعه و سنی همواره به این اصل ملتزم بودهاند و به سبب اولویتی که برای حفظ نظام جامعه و اجتناب از هرج و مرج و عدم امنیت قائل بودهاند عدول از برخی احکام شرعی را مجاز شمردهاند.
فجایع و جنایات زمانی میتواند به لحاظ شرعی موجه شود که شریعت منهای اخلاق با قدرت درآمیزد. اشتباه متفکران نواندیش مذکور آن است که میان رویکرد سنتی و بنیادگرا به دین تفاوتی قائل نشدهاند. توضیح آن که از رابطه دین منهای اخلاق با قدرت دو تصور میتوان داشت.
2-1 پیوند دین منهای اخلاق و قدرت به مثابه دو هویت مستقل
در پیوند و درآمیختگی میان شریعت و اخلاق حتی آنجا که ظاهراً دین و شریعت در صدر نشسته باشد، این دین منهای اخلاق است که در خدمت قدرت و سیاست قرار میگیرد. اساساً دین منهای اخلاق در قالب سنتی استعداد و ظرفیت عجیبی دارد که به خدمت قدرت درآید، زیرا میدانیم که اساس قدرت – هر قدرتی چه دستگاه خلافت و چه دربار پادشاه- بر مصلحت و منفعت است و نه اخلاق. رویکرد شریعتمدارانه و در غیاب اخلاق به دین، اگر با قدرت پیوند بخورد به سبب اینکه مقید به استنباط اخلاقی و عادلانه از دین نیست، ظرفیت زیادی دارد که در جهت توجیه قدرت به کار گرفته شود. به همین دلیل دستگاه خلافت و دربار همواره از شریعت سنتی چه از نوع شیعی و چه نوع سنی آن بهره برده و آن را در جهت توجیه اقدامات خود به خدمت گرفتهاند. در این صورت شریعت منهای اخلاق یا با سیاستهای رسمی همسو میشود و در نتیجه همان مسائلی برایش عمده و مهم میشود که برای سیاست و قدرت مهم است. مانند این که مثلاً بدحجابی از رباخواری که به نص صریح قرآن جنگ با خداست بدتر و خطرناکتر تلقی میشود، چرا که بدحجابی مثلاً نماد مبارزه با نظام و قدرت است، اما رباخواری خیر! و یا این که نسبت به بسیاری کاستیها و نقصها که به مصلحت قدرت و سیاست نیست، حساسیتی نشان نمیدهد، مثلاً رفتن میلیونها تن به زیر خط فقر و رشد بیکاری و متلاشی شدن خانوادهها و گسترش اعتیاد و فحشا، به اندازه رفتن خانمها به ورزشگاه حساسیت و اعتراض برنمیانگیزد، یا بزرگترین خطر دین میشود اینترنت! لذا فتوا به حرمتش میدهند و به دولت توصیه میفرمایند در ایام سوگواری و اعیاد مذهبی و هنگام اذان اینترنت را قطع کند!!
2- 2 قدرت ذات و سرشت دین منهای اخلاق؛ بنیادگرایی دینی
در حالت قبل دین منهای اخلاق در قالب سنتی هویتی مستقل داشت و در خدمت قدرت قرار میگرفت، اما شریعت سنتی محصول رویکرد قدرتمحور به دین و متن دین نیست. مشکل شریعت سنتی این است که در سطح فقه متکی به پشتوانهای فلسفی و اخلاقی نیست و در استنباط احکام ملاک اخلاق و عدالت را در نظر نمیگیرد. چنین شریعتی حتی اگر با قدرت هم همسو شود ممکن است در مقابل ستم سکوت کند، اما نمیتواند مشوق و بلکه منادی قساوت و بیرحمی آن هم از نوع داعش باشد، زیرا رویکرد شریعت سنتی به دین رویکردی قدرتمحور نیست. چنین شریعتی ممکن است در خدمت قدرت درآید کما اینکه در تاریخ نمونههای آنرا بسیار دیدهایم، اما مبنا و محور فهم و استبناط آن از دین، قدرت نیست و در واقع در تعامل با دین، فاقد فلسفه قدرت است.
اما نوعی دیگری از شریعت را میتوان سراغ گرفت که محصول رویکرد قدرتمحور به دین و متن دینی است؛ رویکردی که مبتنی بر فلسفه قدرت است. همه چیز حتی دین را از منظر قدرت میبیند و تحلیل میکند. آن شریعت نوع اول فاقد هرگونه مبنای فرادینی و برون دینی به ویژه معیار اخلاقی در فهم دین بود. اما این رویکرد در مواجه با متن دین اگر چه فاقد معیار اخلاقی است اما فاقد معیار نیست، معیار و فلسفه آن قدرت است. در این نگاه همه چیزِ دین بر محور و مدار قدرت میچرخد. دین بدون قدرت و حکومت اصلا دین نیست. این رویکرد به دین به هیچ وجه رویکرد سنتی نیست، بلکه رویکردی “بنیادگرا” است. جوهر قرائت بنیادگرایانه از اسلام، قدرت است. ستیزهجویی و روحیه تهاجمی و خشونت طلبی این قرائت به خاطر آن است که به قدرت اصالت میدهد. برخلاف اسلام سنتی که سرشتی انفعالی دارد، اسلام بنیاد گرا تهاجمی و ستیزهجو است و به دین نگاه ایدئولوژیک حداکثری و تمامتخواهانه دارد.
بنیادگرایی چه از نوع دینی و چه از نوع غیر دینی آن پدیدهای مدرن و مربوط به دوران معاصر است. ملاک و شاخص بنیادگرایی طرفداری و یا مطالبه اجرای احکام شریعت نیست. اسلام سنتی اگرچه همانند بنیادگرایی خواهان اجرای شریعت است، اما تفاوت در این است که اسلام سنتی حاضر نیست به هر قیمت ولو جنایت و ریختن خون هزاران انسان بیگناه و آواره شدن صدهاهزار تن، احکام شریعت را اجرا کند. فقیه سنتی برای حفظ امنیت و اجتناب از هرج و مرج و ریخته شدن خون انسانهای بیگناه حتی حاضر به تعطیل برخی از حدود الهی است. فقیهان بزرگی مثل میرزای قمی به این دلیل که شرایط دوران غیبت برای اجرای حدود الهی فراهم نیست و اجرای این حدود به دست انسانهای غیر معصوم میتواند به ریخته شدن خون بیگناهان و یا ستم به انسانها منجر شود، معتقد به تعطیل حدود در زمان غیبت بودند. رویکرد قدرتمدار و بنیادگرا اگرچه خواهان اجرای احکام و حدود شریعت است، اما چندان دلبسته شریعت نیست. اگر مصلحت قدرت ایجاب کند شریعت بر صدر مینشیند و اگر مصلحت قدرت ایجاب نکند مورد بی مهری قرار میگیرد. معیار و ملاک اسلام بنیادگرا در پذیرش یا نفی حکم شرعی، مصالح قدرت است. در نگاه بنیادگرا به همان راحتی که میتوان خون غیر مسلمان را ریخت، میتوان خون یک فقیه و مرجع دینی را که با عقیده او مخالف است، ریخت. رمضان البوطی عالم سنی تنها به جرم مخالفت با دیدگاههای داعش در همان آغاز بحران سوریه ترور شد. ریشه این اسلام را در جهان اهل سنت میتوان در گرایشهای سلفی جهادی – نه سلفی علمی- و در گروههای تکفیری جستجو کرد. عقبتر هم میتوان رفت و رگههای آن را در اندیشه سید قطب و ابوالاعلی مودودی دید. مودودی سمبل اسلام بنیادگرای سنی است. به اعتقاد او: «اصل و جوهر الوهيت سلطه است، حال چه از اين حيث که حکمش در عالم و بر قوانين طبيعت جاري است و چه از اين حيث که انسانها در زندگي خود مطيع آن و تابع راهنماييهاي آن باشند. فرمان اين سلطه في نفسه واجب الطاعه است.» سید قطب که به شدت تحت تأثیر اندیشههای مودودی است در تفسیر خود به نام «فی ظلال القرآن» به مناسبتی سخن مودودی را در باره فلسفه جهاد در اسلام چنین نقل میکند: «اسلام انديشه و روشي انقلابی است که هدف آن انهدام و ريشهکن کردن کامل نظامهای اجتماعی عالم و تأسيس نظامی با بنيادهای جديد فکری و شيوههای عملی است… از اينجا واژه مسلمان به عنوان وصفی برای يک حزب انقلابی جهانی که اسلام آن را شکل داده، شناخته میشود، تا وسيلهای باشد براي ايجاد برنامه انقلابی مورد نظر اسلام و جهاد عبارتست از مبارزه انقلابی براي آن حرکت ذاتاً مستمر که برای نيل به اين هدف برپا ميشود… اهتمام اسلام، سعادت و رستگاری بشريت است و برای رساندن جامعه بشری به سعادت و قله رستگاری انديشه و روش عملي مخصوص به خود دارد. بنابراين هر حکومتی که بر اساس انديشه و روشی جز انديشه و روش اسلام بنا شده باشد، اسلام در برابر آن ميايستد و خواهان نابودی آن ميشود و در اين مسير به هيچوجه در پی تصاحب منافع و ثروتهای سرزمين و امت مورد نظر نيست. هدف اسلام استعلای فکر و ترويج روش خويش و اقامه حکومت و استوار ساختن پايههای آن بر اساس اين انديشه و روش است….اسلام تمامی زمين را ميخواهد و به قطعهای از زمين قانع نيست.
پدیده داعش از این جنس است. با فقه سنتی برخوردی گزینشی دارد هر حکمی از شریعت سنتی که رفتار و مقاصد خشونتبار و ستیزه جویانه آن را توجیه کند و یا با آن مخالفتی نداشته باشد، برگزیده میشود و هر حکمی از شریعت سنتی که مخالف اعمال جنایت آمیز او باشد، مشرکانه تلقی میشود. فقه آن نیز فقه العنف (فقه خشونت) است. تمام آموزههای دینی با قدرت و سیاست و حکومت تعریف میشوند. امر به معروف و نهی از منکر به وسیلهای در دست قدرت برای کنترل جامعه و مجوزی برای تعرض به غیر مسلمانان برای وادار کردن آنان به پذیرش اسلام تلقی میشود. جهاد به محور و مدار دین و مبنای تعامل با «دیگری» اعم از غیر همکیش و همکیشِ مخالف تبدیل میشود. جهادِ دعوت را از فقه سنتی میپذیرد اما برخلاف فقه سنتی آن را به حوزه تعامل با همکیشان تعمیم میدهد. فقه سنتی کشتار زنان و کودکان و کلیه کسانی که سلاح به دست نگرفته و به مقابله و مقاومت نپرداختهاند، جایز نمیداند، اما داعشیسم کشتن انسانهای بیگناه و غیر نظامی را نیز تنها به اتهام کفر مجاز میشمارد. العدنانی از رهبران داعش در پیام خود به طرفداران داعش در سراسر جهان چنین میگوید: «اگر شما میتوانید یک آمریکایی، اروپایی، استرالیایی یا کانادایی کافر و یا هر کافر دیگری از کشورهایی که دست به جنگ زدهاند را بکشید -از جمله کشورهایی که علیه «دولت اسلامی» وارد ائتلاف شده اند- پس به خدا توکل کنید و به هر شکل و شیوهای که ممکن است او را بکشید». وی میافزاید: «منتظر توصیه یا فتوای هیچ کسی نباشید. کافر را چه غیر نظامی باشد و چه نظامی بکشید؛ زیرا هر دوی آنها یکسان هستند. هر دو کافر هستند.»
3- شریعت منهای اخلاق و ایدههای آخرالزمانی
اعتقاد به حوادث آخر الزمان و ظهور حضرت مهدی(عج) مخصوص شیعه نیست. در روایات اهل سنت نیز از ظهور مهدی سخن به میان آمده و در عالم اهل سنت در نیمه اول قرن بیستم مدعیان مهدویت متعددی ظهور کردند. اعتقاد به ظهور مهدی و ایجاد جامعهای عاری از ظلم و ستم البته میتواند بسیار انگیزهبخش و مشوق انسان در تلاش و تکاپوی بیشتر برای گسترش نیکیها باشد. اما این باور اگر با رویکرد قدرتمدار و منهای اخلاق به دین آمیخته شود، به تشدید کینه و نفرت و خشونت و قساوت میانجامد. سومین مؤلفه تفکر داعشیسم، ایدههای آخرالزمانی است. از این ویژگی تفکر داعش کمتر سخن گفته شده و ظاهراً کسی مایل نیست این وجه را بشکافد اما متأسفانه حقیقت دارد. داعش رویکردی آخرالزمانی دارد. تا کنون از خود پرسیدهاید چرا داعش برای تصرف کوبانی ماهها جنگید و هزاران کشته داد؟ مگر این شهر کوچک چه اهمیتی داشت که اینهمه هزینه و کشته برای تصرف آن پرداخت؟ مطابق روایتی که در صحیح مسلم آمده، پیامبر(ص) فرمودهاند: پیش از برپایی قیامت روم (فرنگیان) به سرزمین اعماق (یا دابق) فرود میآیند… آنان با مسلمانان میجنگند و نهایتاً شکست میخورند و قسطنطنیه فتح میشود. در شرح این حدیث سرزمین اعماق یا دابق را نزدیک شهر حلب نزدیک ترکیه فعلی در منطقه «عین العرب» دانستهاند. یعنی همانجا که شهر کوبانی واقع است.
ربط دادن جنگ کوبانی به این حدیث و انتساب اندیشههای آخرالزمانی به داعش صرفاً یک حدس و احتمال نیست. نام شبکه تلویزیونی داعش «الاعماق» است یعنی نام منطقهای که در این حدیث آمده، همچنین نام مجله ارگان رسمی داعش «دابق» است یعنی سرزمینی که در این روایت از آن نام برده شده، در شماره چهارم مجله دابق ابوحمزه مهاجر و ابوبکر بغدادی خود را یاوران مهدی موعود نامیدهاند. در شماره پنجم این مجله روایت زیر از سنن ابی داود نقل شده است: «لولم یبق من الدنیا إلا یوم لطول الله ذالک الیوم حتی یبعث فیه رجلا من اهل بیتی یواطیء اسمه اسمی و اسم ابیه اسم ابی یملاء الارض قسطا و عدلا کما ملئت ظلما و جورا» (اگر ازعمر دنیا یک روز بیشتر نمانده باشد خداوند آن روز را طولانی میگرداند تا مردی از خاندان مرا که نامش نام من و نام پدرش نام پدر من است، برانگیزد و زمین را پس از آن که لبریز از ظلم و جور شده است،پر از عدل و قسط کند). بنابراین دین قدرتمدار و منهای اخلاق به راحتی میتواند ایدههای آخرالزمانی و اعتقاد به منجی را درخدمت خود درآورد تا خشونت طلبی و ستیزه خویی و قتل و کشتار را به امید رسیدن به فردایی بهتر موجه و مقدس جلوه کند.
نتیجهگیری
دراین گفتار تلاش کردم در نگاهی آسیب شناسانه عوامل نظری توجیه کننده خشونت و قساوت را در اندیشه داعش تبیین کنم. عواملی که برشمردم البته نتیجه حصر عقلی نیست. با تأمل بیشتر میتوان این عوامل را بسط و توسعه بیشتری داد و یا عوامل اندیشهای و نظری دیگری را بر این فهرست افزود، اما یک چیز مسلم است؛ مادام که این عوامل به دقت و به نحو همه جانبه مورد بررسی قرار نگیرند و نتایج و آسیبهای زیانبار آن برای اندیشه دینی و جامعه مسلمان تبیین نشود و اندیشه دینی از آن پیراسته و در سطح تعلیم و تربیت رسمی و غیر رسمی موضوع آموزش قرار نگیرد، همواره باید در انتظار بروز مظاهر خشونت در این جا و آن جا باشیم. تصور نکنیم داعش پدیدهای است که ربطی به ما ندارد و اظهارات افراطی که در سطح سخنرانی و وعظ و مداحی، در ظاهر به نام دفاع از دین اما در واقع براساس مصالح سیاست و قدرت ایراد میشود به خشونتهای فاجعهآفرین و غیرقابل کنترل نخواهد انجامید. از یاد نبریم که قتلهای زنجیرهای دگراندیشان و قتلهای زنجیرهای کرمان براساس چنین نگرشهایی به دین در کشور ما به وقوع پیوست. داعش دیر یازود رفتنی است همان گونه که دیگر اثری از گروه بادرماینهوف نیست. اما مادام که زمینههای فکری و نظری خشونت در اندیشه دینی باقی است همواره باید سربرآوردن داعشیسم به مثابه گرایش خشونت طلب و جنایت آفرین را به بهانه دفاع و طرفداری از دین انتظار داشت.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
منتشر شده در شماره هشت سخن ما