اسطوره چپهراسی؛ پایانِ پایانِ پایانِ ایدئولوژی
مبارزه با چپ و سوسیالیسم و مارکسیسم یک مبارزه تخیلی، ذهنی و کاغذی است
خـــسرو طــالبزاده-تحلیلگر امور فرهنگی
طرح مساله: مفهوم چپ در ایران، همچون در جهان، مفهومی ثابت و قطعی نیست. این مفهوم، مانند هر مفهومی دیگر، تاریخی دارد و در سیاق فرهنگی و بافت اجتماعی معنا و تفسیر میشود و در زمان و مکان خاص در هیاتی خاص و به جامهای انضمامی رخ مینماید. واکنش سلبی یا ایجابی بدان هم، بنا بر اصول، باید تاریخی باشد. اما چنین نیست. تقرّب به چپ و تبرّی از آن اگرچه ماجرایی تاریخی در ایران دارد، اما تاریخی نیست و به نوبت و چونان مد لباس، گاهی محبوب و فریبا میشود و گاهی مغضوب و دیوآسا به نظر میآید و معنایی معین و مکرر و ادواری دارد. به نظر میآید واکنش به چپ و به عبارت مشخصتر، چپ ستیزی و تبلیغ “چپ هراسی” یا چپگرایی و تبلغ چپ، بر خلاف سیر تاریخی مفهوم آن، فراتاریخی، انتزاغی و غیرانضمامی است و در یک سده اخیر، کم و بیش و با شدت و ضعفی متفاوت، جریانی ثابت و مکرر بوده است. چپ هراسی چیست؟ و سر منشاء و سرچشمه آن کجاست؟ و در تاریخ فرهنگی ایران چه سود و زیانی در برداشته است؟ در این مقاله واکنش سلبی و برخورد حذفی با جریان چپ از سیر تاریخی مفهوم چپ مهمتر است و در کانون توجه قرار دارد.
تجربه جهانی چپهراسی
در سپتامبر 1955، صدها نویسنده و اساتید دانشگاهی مانند ریمون آرون، آرتور ام شلزينگر و.. در موزه ملی علم و فنآوری میلان گرد آمدند تا “درباره آینده آزادی” تبادل نظر کنند. جوزف استالین، رهبر شوروی، به تازگی(1953) درگذشته بود و خروچف، رهبر جدید شوروی، با فاش کردن اسرار جنایات و اقدامات مستبدانه استالین، از صلح و تنشزدایی با جهان سخن میگفت و جهان غرب خود را پیروز و کامیاب تلقی میکرد. فضای جهانی پس از استالین بیانگر آن بود که مبارزه ایدئولوژیک میان غرب و شرق به نفع غرب پایان است. منظور از “آینده آزادی” هم، جهان پسا استالین و منهای سوسیالیسم بود. آرون در مراسم گشایش این گردهمایی گفت: “تاریخ امیدهای گزاف دلبسته شده به انقلاب را رد کرد.” و افزود که اگرچه هنوز تنش بر سر برابری، اشتغال، دستمزدها و نرخ تورم وجود دارد، “اما این تشویش و نگرانی قابل درک به هیچ گونه به درگیری بنیادین منجر نخواهد شد. مردم خردمند در حال حاضر در جستوجوی چارچوبی برای دولت رفاه هستند.” وی اعلام کرد که “دوره مناقشات ایدلوژیک به سر آمده است.” معنای “ایدئولوژی” مورد نظر روشنفکرانی چون آرون، “انقلاب و آرمانخواهی” بود.
روشنفکران ضد کمونیست در این گردهمایی گذر کردن از سوسیالیسم را ضروری تلقی میکردند و عصر آینده را عصر پایان ایدئولوژی نامیدند. در این گردهمایی تصریح شد که سوسیالیسم دیگر حرفی برای گفتن ندارد. این نخستین باری است که از پایان ایدئولوژی در عرصه سیاست جهانی سخن گفته میشود. (مضامین به نقل از؛ 1999. Jacoby. صص. 1 تا 5)
“پایان ایدئولوژی” اصطلاحی بود که آلبرکامو تحت تاثیر استالینسم شوروی در سال 1946 مطرح کرد و تا دهههای آینده همچنان موضوع داغ نظریههای سیاسی بود. (همان؛ ص.2)
در اویل دهه 60، دقیقتر، در سالهای 1960 تا 1962، روند سیاسی و اقتصاد جهانی در بلوک شرق و غرب راهی را برگشود که به پیدایش و ظهور “چپ جدید” انجامید. شعار چپ جدید؛ “امر شخصی امر سیاسی است،” (همان؛ ص.3) به موضوع بیانیهها و نظریههای جدید سیاسی و اقتصادی مبدل شد و در این دهه سخن از پایان ایدئولوژی فراموش و به خاک سپرده شد. این دهه با ظهور فیدل کاستر و همرزمش چگوارا راه مبارزه با امپریالیسم غرب از بلوک سنتی شرق فراتر رفت و از شرق آسیا تا آمریکای لاتین را دربرگرفت تا نسخه جدید شعار لنین مبنی “کارگران و رنجبران جهان متحد شوید،”تحقق یابد. شعار پیشین و سرآغازین لنین “کارگران جهان متحد شوید” بود، اما با توجه قید و بند این شعار و نامحتملتر شدن انقلاب کارگران در جهان صنعتی و کاپیتالیستی به اصلاح آن ناگزیر شد.
موج دهه 60 با پیامدهای سیاسی جهانی ناشی از جنگ ویتنام و نظریه ضد کمونیستی آمریکا برای چپ-ستیزی و جنبش دانشجویی 1968 در پاریس به سرعت به حوزه کارگری و اجتماعی کسترش یافت. حالا جهان شاهد ظهور چپی جدید بود که قرار بود پس از استالین پایان آن و پایان عصر ایدئولوژی باشد.
در سال 1972، ریمون آرون به همراه روشنفکرانی مانند دانیل بل، سیمور مارتین لیپست و دیگران اعلام کردند “اعلام زوال تب ایدئولوژی در کشورهای صنعتی غرب اشتباه بود و دو دهه گذشته با رشد و گسترش ایدئولوژی توصیف و شناخته میشود.” (همان. ص4)
در سال 1998 با فروپاشی نظام سوسیالیستی “واقعاً موجود” از نوع شوروی دوباره شعار عصر پایان سوسیالیسم و ایدئولوژی از سر گرفته شد و “پایان عصر ایدئولوژی” پایانی دیگر را آغاز کرد. دوره جدید پایان سوسیالیسم با دوره پسامدرنیسم هم همراه شد و پایان ایدئولوژی با بحث قدرت خرد فوکو و نفی کلان روایت ژان فرانسوا ليوتار (1998-1924) گره خورد. تا آنجا که حتی یکی از دلایل فروپاشی شوروی سابق در دهه ۱۹۹۰ را همین فروپاشی کلان روایت تلقی میشود. “لیوتار سرسختانه با هر نوع فراروایت یا نظریه کلان مخالف است. این نظریات، از ایدئولوژیهای تمام عیاری مانند مارکسیسم، سوسیالیسم، ملی-گرایی، لیبرالیسم، فاشیسم و… گرفته تا نظریات کم دامنهای مانند مهندسی اجتماعی یا خطمشی اقتصادی را شامل میشود. لیوتار معتقد است که آفرینندگی و تنوع سبکهای زندگی اجتماعی انسان، به قدری است که هیچگونه فرازبان یا فراروایت یا نظریه کلان نمیتواند درباره صحت آن داوری کند. مهمتر اینکه هرگونه تلاش برای تحمیل هر یک از اینها به جامعه ضرورتا سرکوب، بیعدالتی و به حاشیه راندن افرادی که هماهنگ نمیشوند، و کاهش اجتناب ناپذیر تنوع و خلاقیت را ایجاب میکند.” (یان آدامز و.. 1388)
اما نفی “کلان روایت” با تمسک به اثبات و اصالت دادن به “روایت خرد” دچار تناقضی است. زیرا نظریه “نفی کلان روایت،” برای نفیی کلی مدعای خود باید به “کلان روایتی” متکی شود تا بتواند کلان روایت نفی را کند و وجود هر گونه کلان روایت را منکر شود. نفی کلان روایت مانند نفی اصل ذاتگرایی و اثبات نسبیتگرایی منطقاً خود یک کلان روایت و اصل کلی است. همچنان که نفی اصل ذاتگرایی تنها در سایه یک اصل ذاتی امکانپذیر است. این تناقض منطقی در عمل هم موجب سلب امکان پیشبینی و صدق آینده-نگری آن شد و همچنان ایدئولوژی با نقض فراروایت در عرضه واقعیت خود را تحمیل کرد و ایدئولوژی دوباره پای به عرضه ظهور نهاد.
با فروپاشی سوسیالیسم واقعا موجود شوروی، دوباره لیبرالیسم و کاپیتالیسم چونان ابرقهرمان رمبویی که از توفان نبرد جنگ با دشمن قهار و سرتا پا مسلح به سلامت به خانه بازمیگردد، نوید پیروزی دیگری میدهند. تا اینکه در ابتدای دهه،2000 سقوط جهانی بازار بورس و ورشکستی بانکها و در امان ماندن دولتهای شبه سوسیالیستی و شبه سرمایهداری کشورهای اسکاندیناوی جهان را به شکست سویه دیگر کلان روایت قدرت جهانی یعنی غرب سرمایهداری متوجه میسازد. سوسیالیسم دوباره در کشورهای اروپایی موضوعیت و بلکه طریقت مییابد و سوسیالیستها به قدرت بازمیگردند و پایانِ پایانِ پایانِ عصر ایدئولوژی آغاز میشود.
تجربه رخدادهای غربی و شرقی این نکته را در بطن خود میپروارند که گویی تاریخ سیری دورانی دارد و زیگ زاگ وار در خود میپیچد و رخدادها را تکرار میکند. اگر تاریخ دوبار تکرار نمیشود اما روحی در تاریخ حاکم است که در هر برهه زمانی خود را چون بت عیار به شکلی نو نمایان میسازد و بر هر پایانی پایانی را رقم میزند. قرار بود که بعد از استالین جهان رنگ دیگری منهای سوسیالیسم را تجربه کند، اما چنان نشد. همچنان که تاچریسم و ریگانیسم هم در جهان دوامی نیافت و بحران سرمایهداری دیگری را پیش افکند. امروز بحران به منزله یک کلان روایت در جهان مدرن و پسا مدرن ترکتازی میکند و زنجیرهای از بحرانی به بحرانی دیگر را رقم میزند و به تصویر میکشد.
روزنامهي گاردين (آبزرور)، ۱۷ ژوئيهي ۲۰۰۵ نوشت:
نتيجهي نظرسنجي اين هفتهي بيبيسي نشان ميدهد که تصوير مارکس از نيروهايي که حاکم بر زندگي ما هستند (و از بيثباتي، از خود بيگانگي و استثمار حاصل از آنها) همچنان با عقل جور در ميآيد و همچنان ميتواند جهان را برايمان روشن سازد. او اکنون نه تنها زير آوار ديوار برلين نيست که شايد تازه در حال ظهور، با اهميت حقيقي خود باشد. بهرغم تمام زوزههاي هراسان و متحير نشريات دست راستي، کارل مارکس هنوز ميتواند پرنفوذترين متفکر قرن ۲۱ام باشد. (مهرنامه. شماره 21 اردیبهشت 91)
اما سویه دیگر “بنیادگرایی بازار،” بحران بینادگرایی شبه مذهبی سربرافراشته است که امروز شهرهای مدرن جهان را، از پاریس تا لندن و روم و نیویورک، درنوردیده و سایه شوم آن بر سر “شهر” به مثابه قرارگاه مدرنتیه استیلا یافته است. “کلان روایت” بنیادگرایی در اشکال گوناگون آن، صرف نظر از ریشهها و انگیزه-های آن، جنبه ثبوتی دارد و به هیچ اثباتی نیاز ندارد. به قول نویسنده مقاله گریز از روایت کلان و عظمت-طلبی: “یکی از نتایج پست مدرنیسم ظهور بنیادگرایی به عنوان شکلی از پاسخ به پرسشی برای دستیابی به روایت کلان از حقیقت دین است. (کلاگز.ص.191؛ 1384)
کلان روایت کاپیتالیسم که خود را در جنگ علیه ویتنام به تمامی نمایان کرد، در افغانستان و عراق و لیبی و … تکرار شد و استمرار یافت تا اثبات شود که ایدئولوژی در فراسوی نظریه پستمدرنیسم هنوز پررمق است و تولید معنا و خلق سیاست و بازنمایی قدرت میکند.
از ظهور مارکسیسم و سوسیالیسم در شوروی سه بار به طور برجسته و بارز عصر ایدئولوژی پایان یافته اعلام شد؛ 1953، 1968 و دهه نخست 2000، اما مجدداً هر پایانی، آغازی بر پایانی دیگر شد. پایانی بر آغازی دیگر بیآنکه دیالکتیک میان این آغاز و پایان، به تعبیر هگل، آنتی تز جدید تز قدیم را در خود هضم و جذب و رفع کند (aufhebung) یا به تعبیر زبان فارسی از آن عبرت گیرد و به مرحله و منزل سنتز جدید نایل آید که منزگاهی است که هم تز و هم آنتی تز را در بردارد هم نه این است و نه آن.
تجربه ایرانی چپهراسی
جریان ضد چپ در ایران با دوران جنبش مشروطهخواهی همزاد است. البته در ابتداء لیبرالیسم و سوسیالیسم هر دو در معنای کلی “متجدان” دستهبندی و تلقی میشدند زیرا هنوز تمایز بنیادین میان راست و چپ فکری در ایران آن روز زیاد شناخته شده نبود و وجه اشتراک آنها بر سر مساله آزادی و دمکراسی و مشروطه چندان توفیری با هم نداشت و در موضوع موضع آنها درباره دین و عقاید و آرای اسلامی چندان میان آنها تمایزی نبود و از برخی جهات متجددان موافق غرب از سوسیالیستها در نفی عقاید دینی یا جدایی دین از سیاست و عدم دخالت روحانیان در سیاست تندتر بودند. اما به قول آبراهیان “همگی آنها شعار آزادی، برابری و برادری انقلاب فرانسه را پذیرفته بودند و لیبرالیسم و سوسیالیسم را تبلغ میکردند. (آبراهیان، ص.66) در این شعار متفق القول مفاهیم برابری و برادری طبیعتاً گرایش به عدالتخواهی و چپگرایی را تداعی میکند.
سیدجمال الدین اسدآبادی از زمره نخستین چهرههایی است که موضع تندی نسبت به افکار و عقاید سوسیالیستی اتخاذ میکند. وی در رساله درباره حقیقت مذهب نیچری و بیان حال نیچریان در تحلیل زیان-های شکست فرانسویان از آلمانیها مینویسد:
“زیانهایی که به سالهای دراز نتوان جبران کرد به آنها رسید بلکه آن تعلیمات مضره باعث شد که طائفه سوسیالیست یعنی اجتماعین در آنها یافت شود، و ضرر و خسارت این گروه بر فرانسه کمتر از ضرر و خسارت جرمنی نبود… سوسیالیست و کمونیست و نیهیلیست یعنی اجتماعیین و اشتراکیین و عدمیین هر سه طایفه [نیچری] میباشند و خود را به اسم محب الفقراء و الضعافا و المساکین ظاهر ساختهاند و هر یک از این طوایف ثلاثه اگرچه مطلب خود را به نوعی تقریر میکند ولیکن غایت و نهایت مقصود آن این است که جمیع امتیازات انسانیه را برداشته و چون مزدک همه را در همه شریک سازد. و به جهت اجراء این مقصد فاسد چه خونریزیها کردند و چه فسادها و فتنهها برپا نمودند و چقدر عمارت و قراء را آتش زدند. و ایشان میگویند که جمیع مشتهیات و ملاذی که در روی این کره زمین است همه آنها از فیوضات ناتور یعنی طبیعت است. پس نشاید که شخصی را اختصاصی بوده باشد به یکی از آن ملاذ بدون مشارکین او در انسانیت بلکه باید جمیع ملاذ و مشتهیات حق مشاع بوده باشد در میانه همگی افراد انسانها…” (اسدآبادی .۱۳۶2 .ص۵۱۰ ).
جالب است که شیخ فضل الله نوری هم در قطب مخالف وی، با ادبیات و اصطلاحات مشابه که گویی از سید جمال وام گرفته در مورد سوسیالیستها همین موضع را اتخاذ میکند و میگوید که “مشروطهخواهان می-خواهند مساوات مذهب مزدک را رواج دهند. (رضوانی. 1262. ص.59)
همان گونه که اشاره رفت در صدر مشروطه هنوز تفکیک بارزی میان لیبرالیسم و سوسیالیسم در افکار عمومی شکل نگرفته بود و هر دو آنها در حوزه متجددان و مشروطهخواهان یا حداکثر طرفداران انگلیس و شوروی دستهبندی میشدند و مفهوم مساوات بیشتر ترجمان برابری در شعارهای سه گانه؛ آزادی، برابری و برادری انقلاب فرانسه است تا سوسیالیسم به عنوان مکتب اقتصادی. نکته جالب در این دوره این است که در سوسیالیستهای نخستین حزب اعتدالیون گرایش به راست فرانسوی و انگلیسی همسان با گرایش به شوروی بلکه قویتر وجود داشت که همین امر بعدها در گذر رخدادهای سیاسی به انشعاب درونی این حزب منجر شد و به همین دلیل هم کیانوری، آنها را به عنوان مارکسیست واقعی به رسمیت نمیشناخت.
در سویه دیگر روحانیونی مانند نایینی و آخوند خراسانی نظری دیگری را درباره اعتدالیون و مساواتطلبان مطرح میکردند. بنا بر قول نجفی قوچانی در کتاب سیاحت شرق، آخوند خراسانی اسلام را به اعتدالیون نزدیکتر میدانست تا دمکراتها و اظهار میدارد: آقای آخوند اجل شانا از این است که در حقوق مدنیه تقدیم اشراف نماید و حق رنجبر و کارگر را ضایع کند. (قوچانی.ص. 273)
نایینی نیز شبیه به همین موضع را ابراز میکرد و از منظر ظلم ستیزی و رفع ستم و نفی استبداد و دیکتاتوری فرق چندانی میان آزادی و مساوات قائل نمیشود و هر دو اصل را در کتاب تنبه الامه و تنزیل المله مطابق اصول اسلام تلقی میکرد:
بدیهی است اسلام به آزادی رقابشان از رقیّت جائرین و مشارکت و مساوات در تمام نوعیات مملکت با غاصبین و پیبردن به خطرات مترتّبه بر استبداد و فعال ما یشاء بودن ظالمین برای جدّشان در طلب و شوقشان به مطلب اعظم وسیله و اقوی سبب است. (نایینی، ص. 62) نایینی برهاینی نقلی و عقلی برای اثبات اهمیت و منزلت عدالت و مساوات همچون آزادی در سیره نبوی و علوی اقامه میکند.
صرفنظر از این که واژههای جدید مانند سوسیالیسم و لیبرالیسم و آزادی و مساوات در این دوره به قول قوچانی از مفاهیم “مستحدثه” است، اما هر شخصیتی بنا بر بینش و اصرارش بر موضع ضد استبداد و دیکتاتوری یا تجددستیزی و مخالفت با مشروطهخواهی به جناح اعتدالیون نزدیک یا از آن دور میشود. از منظر ضدیت با استبداد و دیکتاتوری، آزادی و مساوات ابزار و وسیلهای برای رفع ظلم و ستم است و به همین دلیل بر جنبههای دیگر جریان تجدد ترجیح داده میشود، هر چند این روحانیون و رهبران نسبت به اباحهگری و ضدیت با دین نقدهای جدی و تندی را ابراز میکردند و منتقد سیاست فرانسه و انگلیس و روسیه انتقاد بودند. در سوی دیگر، شیخ فضل الله “بنا بر اطلاعاتی که از موثقین خود دریافت کرده بود،” برابری در فرانسه را مساوق نفی مالکیت و غضب اموال و تساوی حقوی زن و مرد و مسلمان و غیر مسلمان دانسته بود و آن را خلاف شرع تلقی میکرد و معتقد بود: “در این عصر ما فرقههایی پیدا شدهاند که بالمره منکر ادیان و حقوق و حدود هستند. این فرق مستحدثه را بر حسب تفاوت اغراض، اسمهای مختلف است: آنارشیست، نیهلیست، سوسیالیست، ناتورالیست ..». (ترکمان، 1362. ص 265 و 266).
دوره ملی شده نفت
چپ به عنوان ابزاری مفهومی برای سنجش خیر و شر در عرصه سیاست و فرهنگ به دوره پهلوی هم تسری مییابد. اوج این رخداد و بارزترین آن در ماجرای ملی شدن صنعت نفت و کوتادی 28 مرداد است. در این دوره معیار درستی و نادرستی و طرفداری و عدم طرفداری از مصدق یا شاه یا هر جریان دیگری حزب توده است. آن هم نه حزب توده “واقعاً موجود” بلکه حزب ساخته و پرداخته شده رسانهها و بازنمایی شده توسط نظام تبلیغاتی. در این که حزب توده در دوره مصدق رشد میکند و پس از سپری کردن دورانی از تبعید و حبس، به فعالیت نسبتاً آزاد در کنار سایر گروهها و احزاب میپردازد، شکی نیست. در این که این حزب مطابق دیپلماسی شوروی و در چارچوب منافع و مصالح آن اقدام میکرده است، هم تردیدی نیست، در این که قدرت و پایگاه و نفوذ اجتماعی و سیاسی آن به رغم پیشینه خیانتها و ماجرای حمایت آنها از شورش آذربایجان و ادعای شوروی بر نفت شمال و … از کجا نشات و سرچشمه میگیرد، البته شک و تردید جدی وجود دارد و هنوز این نکته رازی است که دو طرف مخالفان و موافقان حزب توده نتوانستهاند به درستی آن را توضیح دهند. اما در نکته دیگری هم هنوز شک وجود دارد و آن میزان کمّی و کیفی قدرت واقعی و نفوذ حزب توده است. برای هر دو طرف منافعی وجود داشت که در آن اغراق و به برزگنمایی آن اقدام کنند؛ حزب توده برای قدرتنمایی و کسب امتیاز و مخالفان برای تحریک و تحریص افکار عمومی. حق و باطل در این مصاف سیاسی و فرهنگی خود را در دو گزینه؛ سلطنت شاه یا قیادت حزب توده، استبداد یا بیدینی، آمریکا یا شوروی بروز میداد. در این جنگ روانی اسناد و شواهد نشان میدهد که جبهه شاه/آمریکا پیروز میدان بعد از کوتادی 28 مرداد بود و مصدق به دلیل “فریب خوردن” از حزب توده و اتکای به آن همانند تودهایها از صحنه سیاست حذف شد. در این دوره که جهان در آستانه جنگ سرد تمار عیار بود، تنها حربه تبلیغاتی و رخنه و استعمار نوین برای دولت آمریکا بزرگنمایی خطر کمونیسم و نفوذ شوروی در ایران بود. تا جایی در این زمینه آمریکاییان اغراق میکردند که حتی انگلیسیها هم به آن انتقاد داشتند.
در این مورد با استناد به مقاله رسول جعفریان با عنوان مناسبات دکتر مصدق و حزب توده (1329-1332) به مواردی از این سیاست تبلیغاتی و ماجرای بزرگنمایی خطر چپ اشاره میشود.
جعفریان با نقل عبارتی از مجله تایم لندن در آبان سال 1330 در مورد بهرهبرداری انگلیسیها از سیاست کمونیستستیزی آمریکاییها و برای متقاعد کردن آنها در سرنگونی دولت دکتر مصدق مینویسد:
… ولی اختلافنظر اساسی بین لندن و واشنگتن در این است که پس از دکتر مصدق چه کسی باید سرکار بیاید. انگلیسیها برای حزب توده و فعالیت آن هیچ اهمیّتی قائل نیستند و آنها را قادر به گرفتن حکومت نمیدانند.
وی میافزاید: انگلیسیها که درک میکردند مشکل اصل آمریکا «خطر کمونیسم» است، سقوط مصدق را نه برای «حفظ منافع خود» بلکه برای دفع «خطر کمونیسم» برای امریکائیها توجیه میکردند و.و.د هاوس یکی از جاسوسان انگلیسی مینویسد:
من از همان اوّل معتقد شده بودم که هر نوع کوشش برای جلوگیری از یک کودتای شوروی در ایران میبایست از همکاری مشترک انگلیس و امریکا بهرهمند باشد. امریکاییها احتمالاً با ما بیشتر همکاری میکردند اگر مسأله نه از زاویه بازگرداندن شرکت نفت ایران و انگلیس به وضع سابقش، که از زاویه مهار کردن کمونیسم ارائه میکردیم.
او در جای دیگر به مطلب فوق و اینکه او باید بر خطر کمونیسم تکیه کند، مینویسد:
“استدلال من این بود که حتی اگر حل قضیه نفت از راه مذاکره با مصدق امکانپذیر باشد که جای تردید وجود داشت مصدق هنوز قادر نبود در مقابل کودتای حزب توده در صورت حمایت شوروی مقاومت کند. بنابراین مصدق باید سرنگون شود.
به موازات توده ستیزی دولت آمریکا در ایران، جریانهایی مانند بقایی هم از این ترفند برای منافع خود بهره میجستند و به روشهای مختلف حتی استقاده از گروه چماقدار و اوباشانی از ورامین و آشوبافکنی از هیچ اقدامی فروگذار نبودند. بقایی که از وی به عنوان قهرمان ضد کمونیست یاد میشود، خود از گفتوگویاش با مصدق در مورد خطرهای حزب توده میگوید و مصدق در پاسخ به وی گفته بود که تو خیلی در این مورد تندروی میکنی. (بقایی، ص. 112).
مصدق بر خلاف دیگران به زمینههای رشد حزب توده و علل جذب به آن توجه داشت و معتقد بود که هیاهوی در مورد حزب توده بیشتر تبلیغات بوده تا واقعیت و میگوید:
ما از اینها ترس نداشتیم. ترس از کاری بود که شد یعنی با توپ زدند و مرا از بین بردند. ترس ما از خیانت قوای نظامی و کودتا بود که شد … آقا حالا ببینید 5 ماه است که از واقعه مرداد میگذرد و حکومت نظامی هزارها نفر را گرفته، هزاران خانه مردم را گشته، مگر به غیر از چند تفنگ حسن موسوی چیز دیگری گیرش آمده آنهم با آن همه تبلیغات.” جعفریان میافزاید:
دکتر مصدق در بخش دیگری با اشاره به این نکته که بسیاری از تودهایها تودهای بالعرض هستند گفت اگر اصلاحات صورت میگرفت بخش مهمی از آنها از حزب توده جدا میشدند. سپس از قول مصدق مینویسد:
“اگر دول بزرگ دست از استعمار بکشند و اقتصادیات ایران هم بحمدالله که بحمدالله اخیراً تدابیری برای اصلاح آن اتخاذ شده اصلاح شود، مسلماً خطر کمونیزم در کشور ما کم خواهد بود … اگر انگلیس بگذارد که ما نفت خود را بفروشیم و منافع سرشاری بدست آوریم هیچوقت کمونیسم پای به ایران نخواهد گذاشت ولی اگر مانع از آزادی فروش نفت ما شدند آن وقت ممکن است که کمونیسم در این کشور راه پیدا کند. (اطلاعات،11و 5/8/1331)
این تبلیغات به نظر میرسد به نحو سازماندهی شده صورت میگرفت. بنا بر نقلی از آیتالله طالقانی، وی میگوید:
در منزل آیتالله بهبهانی که از علمای درباری بود، تنی چند از نویسندگان بودند که به آنها محرر میگفتند… زمان قبل از 1328 مرداد بود. نویسندگان با جوهر قرمز به امضای جعلی حزب توده برای تمام علماء ائمه جماعت سرتاسر ایران نامه نوشتند که محتوای آن این بود: ما به زودی شما را با شالهای سرتان بالای تیرهای چراغ برق خیابانها دار خواهیم زد. (افراسیابی، طالقانی و تاریخ، ص 121، چ2) و به قول رابرت گراهام نویسنده کتاب سراب قدرت نیز درباره اهمیت این تبلیغات مینویسد:
“عناصر محافظهکار که در اوایل کار حرکت او [مصدق] را تأیید میکردند بر اثر تبلیغات مبنی بر اینکه او کمونیستها را تأیید میکند، علیه او بسیج شدند.” (جعفریان. ص. 79)
این تبلیغات بر حوزویان و روحانیان کار ساز میشود و تاثیر خود را برجای میگذارد. در حوزه علمیه قم در نهایت در اختلاف میان مصدق و شاه و کودتای 28 مرداد و بازگشت شاه، جانب شاه گرفته شد و آیت الله بروجردی در پیامی بازگشت وی را تبریک گفت تا شاید آرامش به ملت بازگردد.
“در این مقطع آیت الله بروجردی از بازگشت شاه استقبال کرد چه اگر شاه بر نمیگشت حکومت با یک کودتای کمونیستی سقوط میکرد و این در مقایسه با حکومت شاه که لااقل در چارچوب قانون باید مروج مذهب جعفری میبود، جلوه نامناسبی داشت و نمیشد روی آن حساب کرد و ممکن بود در حکومت کمونیستی اصل و اساس دین زیر پاگذاشته شود.” (جعفریان. 1391)
آیت الله کاشانی که در ابتداء از حامیان مصدق بود، در نهایت تحت تاثیر این تبلیغات خصوصاً در سال 32 با همان منطق ترجیح شاه به حزب توده از کودتای 28 مرداد حمایت میکند و پس از کودتا از ژنرال زاهدی استقبال کرده و میگوید:
“من امیدوارم آقای زاهدی موفق به انجام اصلاحات شود و از فقر و ناامنی و کمونیزم جلوگیری کند.” اما پس از وقایع پس از کودتا که وی متوجه شد اوضاع به چه شکل به نفع شرکت نفت و دربار بیش رفته و دیکتاتوری مسلّط میشود گفت: “هدف دولت فعلی این است تا… حکومت منفور تحمیلی خود را به بهانه ظاهر و فریب مبارزه با کمونیسم ادامه دهد.” (مجموعهای از مکتوبات…، ج4، ص117)
و این پایان بازنمایی رسانهای از قدرت خیالی حزب توده بود که عواملی از دولت آمریکا و جبهه ملی و بقایی به راه انداختند و معلوم نشد که حزبی که به قول آنها از قدرت تهدید کنندهای برخوردار است و می-تواند اراده دولت و مملکت را در دست بگیرد و به قولی از صدها هزار هوادار سازماندهی شده برخوردار است، چگونه یک شبه دود میشود و هوا میرود و در برابر کودتا شکست میخورد و پس از آن به زوال میگراید و دوران اقتدارش به پایان میرسد؟
به این ترتیب، همانند جنبش مشروطه، جنبش ملی شدن صنعت نفت هم زیر سایه هراس و توهم چپ-گرایی و نفوذ کمونیسم، به استیلای استبدادی دیگر انجامید.
جالب این است که مساله نفوذ حزب توده در حکومت همچنان چون شمشیر داموکلس بر سر نیروهای مخالف به خصوص دینی برافراشته باقی میماند و مبلغان نظام شاهنشاهی به موقع و در زمان مقتضی همان چنان این حربه را به کار میبندند. برای نمونه، احسان نراقی برای توجیه تشکیل و اقدامات ساواک میگوید:
“از ابتداي تشکيل ساواک تفکر کمونيستي به شدت در آن نفوذ کرد و اهميت يافت. تودهايهای دستگير شده چون تحصيل کرده، زبده و با سواد بودند، توانستند هنگام بازجويي تمام بازجوها را تحت تاثير خود قرار دهند… تفکر کمونيستي بعد از کودتاي 28 مرداد از طريق زندانيان تودهاي وابسته به شوروي به تدريج چنان تاثيري بر ماموران زندان گذاشت که ايدهآلهاي بزرگ شاه براي آنان شبيه ايدهآلهاي کمونيستي شده بود و همين موضوع موجب شده بود که شاه و دستگاه حکومت براي طبقه روشنفکر هيچ استقلالي قائل نشوند. از نظر شاه و حکومت هر روشنفکري وابسته به انگليس و آمريکا و شوروي تلقي ميشد و روشنفکر مستقل براي حکومت معني نداشت. (احسان نراقی. مردم سالاری شماره 2711 – 29/5/1390)
چپهراسی و سوسیالیسم ستیزی پس از دهه 30 در جریانهای دینی و ملی و مذهبی تشدید شد. در ابتدای این دهه، آیت الله ناصر مکارم شیرازی کتاب فیلسوفنما را در سبکی داستانوار و با رویکرد نقد فلسفی علیه مارکسیسم مینویسد که به عنوان کتاب برگزیده سال 32 جایزه میگیرد. ایشان همین مبحث را سالها تا دهه 50 در حسینیه فاطمیه در چهار راه سرچشمه تهران ادامه میدادند.
از سوی دیگر و در بین متجددان مذهبی، گروه نهضت آزادی و شخص مرحوم مهندس مهدی بازرگان در این زمینه فعال بودند و بخشی از موج چپستیزی را رهبری میکردند. این گرایش در بین ملی مذهبیون تا انقلاب اسلامی تداوم یافت. تمایز خاص این نقدها نسبت به آثار چهرههایی چون دکتر شریعنی و شهید مطهری و علامه طباطبایی، تعصب و جزمیت ستیز با چپ و مارکسیسم بود. در حالی که دیگران ضمن نقد و رد ماتریالیسم و فلسفه مارکسیسم، از نوعی درک متقابل و مفاهمه با اندیشه اجتماعی و اقتصادی چپ یا سوسیالیسم برخوردار بودند تا جاییکه برخی مخصوصاً شریعتی را متاثر از سوسیالیسم تلقی میکردند. شهید مطهری در آثاری همچون کتاب عدالت یا اقتصاد اسلامی به جانب نوعی نظریه ضدسرمایهداری گرایش می-یابد و به قول آخوند خراسانی اسلام را به عدالتیون و مساواتطلبان نزدیکتر میداند. اما نهضت آزادی و مرحوم بارزگان به بحث عدالت روی خوشی نشان ندادند. با سیری اجمالی در دیدگاههای مهندس بازرگان در رخدادهای انقلاب و دولت موقت به خوبی نشان میدهد که هراس از چپ و به خصوص حزب توده معیار و شاخص موضعگیریهای بارزگان و دولت موقت در دوران انقلاب و تاسیس نظام جمهوری اسلامی است و همین گرایش سبب شد تا به رغم فضای سیاسی و انقلابی علیه شاه و دولت آمریکا به عنوان حامی اصلی رژیم شاه، با تجدید خاطراتی از کارنامه چپ و مخصوصاً حزب توده و هراس از خطر کمونیسم در خطایی تحلیلی از اوضاع سیاسی به جانب گفتوگوی با آمریکاییها متمایل شوند که واکنش به این سیاستها به تسخیر سفارت آمریکا در تهران انجامید.
جریان دیگری که پس از انقلاب مجال مناسبی را برای چپ ستیزی و مارکسیسم دشمنی به دست آورد، جریان انجمن حجتیه بود که با قدرت سازمانی و تشکیلاتی خود و تجربه گذشتهاش در ستیز با دکتر شریعتی و مذهب تسنن قصد داشت مبازره با مارکسیسم را سرلوحه “ستیزسازی” نوین خود قرار دهد و حتی برای این منظور مرحوم شیخ محمود حلبی در دیدارش با امام خمینی از وی مجوزی برای این اقدام میخواست که امام با آن مخالفت کرد. در برخی نشریات منتسب به این گروه مانند نشریه “احزاب” که در اوایل پیروزی انقلاب منتشر میشد و ستیز و ضدیت با مارکسیستها را عمده و برجسته میکرد، این گرایش به خوبی بارز بود.
حربه چپگرایی و شمشیر داموکلس آن در دوران پس از انقلاب کند نشد. مخالفت با دولت موسوی به عنوان طرفدار کمونیست نیز نمونه دیگری از این جریان است. از منظر برخی جریانهای سیاسی و فکری موجود برای مخالفت و انتقاد از سیاستهای پیشین دولتهای گذشته و برخی مخالفان سیاسی خود، همچنان این حربه به کار میرود و سیر انقلاب اسلامی و رخدادهای آن با آن سنجیده میشود.
منشاء چپهراسی در ایران چیست؟
داریوش شایگان در کتاب آمیزش افقها فصل ایدئولوژیک شدن سنت در توضیح گرایش به مارکسیسم و چپگرایی در جهان سوم مینویسد:
“ایدئولوژی از آنجا که با توضیح سادهانگارانه دادن درباره پدیدهها، آن هم زیر ظاهری خردمندانه و تاریخی، خیال خود را راحت میکند، و از آنجایی که چند رگه است، به صورت تنها شکلی از اندیشه غربی درآمده است که در حوزههای فرهنگی دیگر [همچون جهان سوم] که خود در دومین جهش عصر دانش و تکنیک مشارکت نداشتهاند، قابل هضم است. این نکته روشن است که چرا در جهان سوم ایدئولوژیهای چپگرایانه – و سرشار از اوتوپی- تا این اندازه هوادار پیدا کردهاند و چرا دگمگرایی، که جزو ذاتی ایدئولوژیهاست، به راحتی با روح و ذهن دینی تمدنهای جهان سوم انطباق مییابد، در واقع تمدنهای جهان سوم تنها از راه ایدئولوژیک شدن میتوانند عرفی شوند، چرا که عصر علم و تکنیک دوران روشنگری و سیر پر ماجرای دیالکتیک ذهن را طی نکردهاند، بنابراین اندیشه انتقادی که گاه در غرب میتواند از زیادهروی در دگماندیشی جلوگیری کند و در واقع پاذهری است در برابر روند ایدئولوژیک شدن، در آنها اثر ندارد. (شایگان، 1389، ص.214)
باتوجه به این که معنای ایدئولوژی در این کتاب کل نظامهای فکری مدرن مانند سوسیالیسم و کمونیسم و لیبرالیسم و … را در برمیگیرد و شایگان بدان در صفحه 210 تصریح دارد، محصور کردن هواداری جهان سوم از ایدئولوژی چپ چندان دقیق نیست زیرا هواداری جهان سوم از ایدئولوژی لیبرالیسم هم در همین سیاق برهانی و چارچوب استدلالی قابل تفسیر و توجیه است. با این حال، نکته مهم در این تبیین این است که گسست و فاصله میان جهان صنعتی و پیشرفته با جهان سوم و کوشش برای عرفی شدن یا به عبارت بهتر، حذف این شکاف و مغاک میان جهان سوم و جهان پیشرفته انگیزه مبارزه یا جهاد برای این تبعیض و نابرابری است که خود را در تنها ابزار ایدئولوژیک در دسترس و “تودستی” یعنی سوسیالیسم و مارکسیسم یا به قول شایگان نه در اندیشه “انساندوستانه” مارکس بلکه “مارکسیسم عامیانه” تئوریزه میکند. به عبارت روشنتر، گرایش به سوسیالیسم هدف نیست بلکه ابزار است. شایگان در بخش مارکسیسم عامیانه به سان ایدئولوژی منتشر در فضا این کتاب توضیح میدهد که “در جهان ما این تزهای مارکس نیست که اثرگذار بوده است بلکه نوعی مارکسیسم عامیانه و جزمی از صافی لنینیسم گذشته است” (ص. 225). از این منظر به قول مشهور و طلایی مارکس نزدیکتر میشویم که میگفت “سوسیالیسم دستاورد و نتیجه سرمایهداری است.” در این عبارت مختصر و مجمل، جوهره و باطن هم سرمایهداری و هم سوسیالیسم تبیین میشود. سرمایهداری در فرآیند انباشت ثروت و استثمار کار کارگر و ارزش افزوده کار، دچار بحرانهایی میشود که تنها سوسیالیسم میتواند این بحران را به سرانجام ثبات و آرامش جامعه بازگرداند. ضعفها و کاستیهای سرمایهداری در سوسیالیسم پژواک مییابد و در حقیقت سوسالیسم بدون سرمایهداری واجد معنا و حقیقت مستقلی نیست. تا زمانی که سرمایهداری حیات دارد، سوسیالیسم به سان بدیل و جایگزین آن به حیات افتان و خیزان خود استمرار میبخشد. بنابراین ایدئولوژی مارکسیسم و سوسیالیسم با پایان ایدئولوژی لیبرالیسم و کاپیتالیسم به پایان میرسد. به همین دلیل پس از استالینیسم و سوسیالیسم واقعاً موجود 1998، پایان مارکسیسم و سوسیالیسم نبود بلکه کسوفی بود که چندی بعد دوباره ضرورتها سرمایهداری آن را در آسمان ایدئولوژیک غرب نمایان کرد.
به قول میشل فوکو، هر پوزیسیونی اپوزیسیون خود را به دست خودش سامان میبخشد. هر نظامی در نگاه یک سونگرانه و تک ایدهای خود، دچار ضعفها و کاستیهایی میشود که از درون و نقد آنها، ایدئولوژی رقیب و مخالف سربرمیآورد و قوام میگیرد و بقاء مییابد، زیرا به قول شایگان در همین کتاب ایدئولوژی زیر با نقد نمیرود و به منطق دیالکتیک باور ندارد و تن به دیالوگ نمیسپارد.
از این منطر، مبارزه با چپ و سوسیالیسم و مارکسیسم یک مبارزه تخیلی و انتزاعی است که صرفاً در صفحات کتابها و روزنامهها قوام مییابد و اوج میگیرد. یک مبارزه ذهنی و کاغذی است. به همین دلیل هم این مبارزه و چپهراسی هیچگاه دستاوردی نداشته است و مانند مبارزه انجمن حجیته با بهایت، تنها به سرمدی شدن اصل مبارزه لازمان و لامکان و ستیز کور انجامید، یا در مبارزه فکری و جزمی نهضت آزادی و مرحوم بازرگان با مارکسیسم به یک سونگری و جزمیت در سیاست منجر شد، یا در مبارزه علیه مصدق به قوام استبداد نوین پهلوی منتهی شد یا در مبارزه متعصبانه در صدر مشروطه به ظهور پهلویسم و استبداد شبه مدرن پایان یافت.
راه مبارزه با سوسیالیسم مبارزه با تفکر و منش و مرام سوسیالیستی نیست، بلکه درک زمینهها و عوامل اجتماعی و اقتصادیی است که به سوسیالیسم مجال ظهور و مقبولیت میبخشد. در ایران مارکسیسم از دروازه آثار و افکار ارانی و طبری و حزب توده به میان تودههای عوام یا خواص رخنه نکرده است، بلکه از پنچره توجیه ساده و سرراست آن درباره بیعدالتی و تبعیض و استبداد و همان فاصله و شکاف میان شرق و غرب و شمال و جنوبی رخنه کرده است که شایگان بدان غیرمستقیم اشاره میکند. به عبارت دیگر، در ایران مارکسیست علمی و فکری بالضروره وجود ندارد بلکه مارکسیست و سوسیالیست اجتماعی و اقتصادی عرض اندام میکند که منشاء و زمینه آن در آسمان ذهنی و انتزاعی اندیشه و فلسفه مارکسیسم نیست بلکه در زمین عینی بیعدالتی و تبعیض و یا به قول نایینی، نا مساوات و دیکتاتوری است. مبارزه فکری و ذهنی با سوسیالیسم درمان این درد نیست بلکه درد اجتماعی داشتن درمان بیماری مارکسیسم است. کسی میتواند صاحب این درد باشد که به جای تداوم بخشیدن و استمرار دادن به نزاع و تضاد میان سرمایه و کار، بخش خصوصی و بخش دولتی، سرمایهدار و کارگر، بازار آزاد و نظارت دولت به دیالوگ میان سوسیالیسم و سرمایهداری باور داشته باشد و از آنها بگذرد و عبرت گیرد و طرحی نو دراندازد. لیبرالیسم و سوسیالیسم و مخالفان و موافقان چپ و راست در ایران در بیشتر مواقع و موارد، منولوگ بودند. چون هر دو به سان ایدئولؤژی عمل میکردند و زیر بار نقد نمیرفتند. به قول هانا آرنت، “اصل موضوعی مورد پذیرش ایدئولوژی این است که، در بحثی که با حرکت از مقدمه صورت میگیرد، تنها یک ایده برای توضیح همه چیز کافی است، زیرا سیر منسجم استنتاج منطقی، خود دربردارنده همه چیز است.” (شایگان. ص. 195). ایدئولوژی لیبرالیسم و سوسیالیسم با ایفای نفش اسطوره در جهان باستان، (همان؛ ص. 193) خود را حق مطلق و دیگری را باطل مطلق تصور میکنند. در نزاع میان این دو هیچ نتیجهای حاصل نمیشود جز اسطوره-ای شدن هر دو و اسطورهای شدن اصل نزاع و تضاد. دیاگوک میان آن دو و باور داشتن به دیالکتیک سرمایه و کار، فرد و جامعه، دولت و بازار و … به فائق آمدن بر این نزاع و عینی کردن چاره درد و رنج واقعی انسان امروز متکی است و چپهراسی در سویه کور این دیالوگ ایستاده است.
منابع:
- THE END OF UTOPIA؛ Politics and Culture in an Age of Apathy .RUSSELL JACOBY
BASIC B BOOKS, A Member of the Perseus Books Group. 1999 - یان آدامز و آر. دبلیو دیسون. ژان فرانسوا لیوتار و فروپاشی گفتمانهای مدرن. مترجم: یعقوب نعمتی و روجنی. رسالت .28 خرداد 1388.
- کلاگز، مارک. گریز از روایت کلان و عظمت طلبی. مترجم: یزدان پناه،حمید. مجله بایا. » خرداد و تیر 1384 – شماره 39 و 40 (صص. 179 تا 192)
- آبراهامیان، یرواند، ایران بین دو انقلاب. مترجمان؛ احمدگل محمدی و محمدابراهیم فتاحی. تهران؛ نشر نی. 1387.
- اسدآبادی، سید جمال، 1362. رساله درباره حقیقت مدهب نیچریه و بیان حال نیچریان، به نقل از مقاله شریعتی و تاریخ اسلام سیاسی و سوسیالیسم در ایران. علی معظمی. 1390. نسخه الکترونیکی تالار گفتمان شریعتی.
- رضوانی، هما، 1362، لوایح آقا شیخ فضل الله نوری، تهران: نشر تاریخ ایران.
- آقا نجفی قوچانی، سیاحت شرق، بیجا، موسسه چاپ و انتشارات حدیث. 1372.
- نایینی، محمدحسین ؛ تنبیه الامه و تنزیه المله تصحیح و تحقیق سید جواد ورعی. قم: موسسه بوستان کتاب، 1388.
- ترکمان، محمد، رسائل، اعلامیه ها، مکتوبات، … و روزنامه شیخ فضل الله نوری، ج 1، تهران: رسا. 1362
- جعفریان، رسول. مناسبات دکتر مصدق و حزب توده (1329-1332)، تارنمای کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی.
- چه کسی منحرف شد دکتر مصدق یا دکتر بقائی: متن مدافعات دکتر مظفر بقائی کرمانی در دادگاه تجدید نظر. 1363 به نقل از مقاله رسول جعفریان، مناسبات دکتر مصدق و حزب توده
- شایگان، داریوش، آمیزش افقها، گزینش و تدوین محمد منصور هاشمی. تهران: فرزان روز. 1389.
منتشر شده در شماره هشت سخن ما