بازخوانی ماجرای اشغال سفارت آمریکا
برگرفته از اظهارات آیت الله موسوی خویینی
اشغال سفارت آمریکا در تهران در ۱۳ آبان ۱۳۵۸ از مهمترین رخدادهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی محسوب میشود که علیرغم گذشت سالها، همچنان گفتوگوها و تحلیلها درباره این رخداد و تبعات آن ادامه دارد. آیتالله موسویخویینی از چهرههایی است که از نزدیک در جریان حوادث آن ایام قرار داشت و حتی قبل از حادثه، طرف مشورت دانشجویان خط امام قرار گرفت. مطلب پیش رو شامل بازخوانی سخنان گذشته ایشان با جمعی از دانشجویان است که در پایگاه خبری ایشان قرار گرفته و مدتها قبل نیز از دسترس خارج شد و سخن ما بدلیل ارائه گزارش جامع به خوانندگان محترم درباره پرونده این شماره و نیز از آنجا که ایشان مایل به مصاحبه نشدند، به بیان چکیده این مطلب مبادرت ورزید. آقای موسوی خویینی با نگاهی تحلیلی-توصیفی به روایت ماجرای اشغال سفارت پرداخته و نظرات خود را در قبال سیاستهای آمریکا در قبال ایران (قبل و بعد از انقلاب) و نیز موضوع رابطه با آمریکا تبیین کرده است.
تسخیر سفارت آمریکا از زمان وقوع تا امروز یا به صورت اثباتی و یا به صورت نفی، ذهنها را به خود مشغول کرده است. رحلت حضرت امام (قدس سره) و بویژه حوادث سالهای اخیر، در پیدایش بسیاری از این سوالها موثر بوده است. به همین جهت، جا دارد این واقعه را مرور کنیم و شما(دانشجویان) هم از زبان کسی که شاهد زنده حادثه بود، برای آیندگان نقل کنید. نکته دیگری که سبب ارائه این مطالب شد، تحریفاتی است که رخ داده و هرکس گوشهای از این حادثه را آنگونه که میخواهد روایت میکند و شگفتانگیز این است که این تحریفکنندگان هیچ فکر نمیکنند زمانه ما عصر ارتباطات است.
ریشه های واقعه
بدون اشاره به ریشه ها، روشن نخواهد شد که چرا عدهای تصمیم گرفتند کاری بکنند که به حسب عرف، پسندیده نیست. آیا میشود درباره ملّت ایران چنین فکر کرد که از یک کار ناپسند، در این حد حمایت کردهباشند؟ پس باید دید چه دلایل و زمینههایی وجود داشته است؟ آن چیزی که کاملا در حافظه مردم ایران باقی مانده است و آنها را رنج داده است، کودتای ۲۸ مرداد سال ۳۲ است . یک دولت خارجی در داخل ایران دست به کودتا میزند و یک دولت ملی و مردمی و قانونی را سرنگون میکند. من در آن زمان در حدود ده-دوازده ساله بودم، عنصر سیاسی اثرگذار نبودم، اما از قضایای سیاسی آن زمان بیگانه نبودم، آن موقع دبستانی بودم، اما در همان زمان تحرکاتی هم داشتم، مثل بسیاری از دانش آموزان آن زمان . دولت دکتر مصدق عمیقا در دلها، خانوادهها، محافل و مجالس یک دولت با نفوذ ، تأثیرگذار، ملی و مردمی بود . آمریکا کودتا میکند و یک چنین دولتی را ساقط میکند، بعد هم یک فردی که از خشم ملت ایران فرار کرد، یعنی محمدرضا شاه را مجددا به ایران برمیگرداند. بعد از کودتا از شاه که برای هیچ فردی در داخل کشور حق حیات سیاسی قائل نبود، کاملاً حمایت کرد. متعاقبا هم با دست دولت آمریکا، شاه در ایران سازمان امنیت و اطلاعات کشور یعنی ساواک را تأسیس کرد. کسانی که درآن روزگار رفتار ماموران سازمان امنیت شاه را با مردم، جوانها، زنان و مردان بویژه در زندان ها دیدهاند، میفهمند که آمریکاییها چه ستمی به مردم ایران کردند. از طرف دیگر، با تسلط مجدد شاه بر ایران آمریکاییها گروهگروه به داخل ایران آمدند و برمراکز قدرت تسلط پیدا کردند که گفته می شد تعداد شان به پنجاه هزار نفرمی رسید. یعنی مردم احساس میکردند که گویا ایران یک کشور مستعمره است. نکته سوم اینکه، ایران بطور وسیع تبدیل به یک پایگاه جاسوسی برای آمریکاییها در منطقه شد؛ بخصوص برای همسایه شمالی ما. این برای مردم ایران مسأله بود. ما حمایت آمریکا را از رژیم شاه حتی در اوج روزهای انقلاب هم میبینیم. وقتی حادثهای مثل حادثه ۱۷ شهریور در میدان شهدا رخ داد و رژیم شاه آن توحش را در قبال مردم بیدفاع از خود نشان داد، رئیسجمهور آمریکا بلافاصله، تلفنی با شاه تماس میگیرد و به او اطمینان میدهد که ما از هرگونه اقدام شما برای برقراری نظم و آرامش حمایت میکنیم! این اتفاق، پس از کشتار دانشآموزان در ۱۳ آبان ۵۷ هم تکرار شد. اینها از جمله خاطراتی بود که در حافظه مردم باقی مانده بود و از ۲۸ مرداد سال ۳۲ به بعد رویهم جمع شده بود. اگر آمریکاییها با کسی در حال جنگ بودند، و خبر میرسید که یک آمریکایی در آنجا کشته شده، مردم ما احساس میکردند که دشمنشان کشته شده! در دوره جنگ ویتنام که ارتباطی هم به ایران نداشت، هر روز صبح اولین چیزی که مردم سراغ آن میرفتند این بود که ببینند در ویتنام چند آمریکایی کشته شده است!
رفتار آمریکا در قبال انقلاب اسلامی
انقلاب اسلامی ایران بدون کمترین کمکی از ناحیه کشورهای خارجی، بخصوص شوروی به پیروزی رسید. اما شاه هر روز مردم را متهم میکرد که این تظاهرات خیابانی، مربوط به مارکسیستها است و از آن طرف مرزها هدایت میشود. اصولا نمیدانم کشور ما متاسفانه چطور است که هرگاه مردم حرفی در مقابل قدرتها میزنند اولین چیزی که به آنها میگویند اینست که شما از خارج هدایت میشوید. آمریکاییها پس ازپیروزی انقلاب نه تنها آن را به رسمیت نشناختند که شروع کردند به مشکلآفرینی. هر روز در گوشهای از کشور غوغایی برپا میشد. احساس مردم این بود که این بلواها بدون دخالت آمریکاییها نیست و جالب است که پس از اشغال لانه در میان اسناد یکی هم این مطلب است که در سفارت آمریکا طراحی کردند و گفتند که باید از همان روشی که سبب سقوط شاه و پیروزی انقلاب شد، استفاده کنیم یعنی از همان مراسم چهلمهای پیدرپی که بساط شاه را برچید. یعنی بیاییم در جایی کاری کنیم که عدهای دانش آموز و دانشجو کشته شوند، آنوقت چهلم آنها را جایی دیگر برنامهریزی کنیم تا یک عده دیگر کشته بشوند. آیا سفارتخانهای تا این حد مجاز است طراحی کند که چه کار بکنیم که این انقلاب شکست بخورد؟
وضعیت دولت موقت
در چنین شرایطی دولت موقت با نسل انقلابی میانه خوبی نداشت. من اصلا نمیخواهم فعلا بپردازم به روش دولت موقت که بسیار بر آن ایراد و اشکال دارم، البتّه رئیس دولت هم میگفت من برای این شرایط آماده نیستم، امام مثل یک بولدوزر حرکت میکند، من مثل یک فولکس. بهنظر من، چنین کسی در آن زمان نباید مسؤولیت را میپذیرفت. البته، ممکن است بگویند امام بر ایشان تکلیف کرد؛ من وارد این بحثها نمیشوم. اما بههرحال، یک ناهماهنگی بین دولت موقت و نسل جوان و انقلابی وجود داشت. یک مورد از این نا هماهنگی ها در باره سازمان امنیت است. شما ببینید یک مردمی که نزدیک به سی سال از دست سازمان امنیت بلا و مصیبت دیده بودند، نمی توانستند بپذیرند امروز هم که انقلاب پیروز شده باز هم همان سازمان ، امور امنیت و اطلاعات جمهوری اسلامی را به دست بگیرد! رئیس دولت موقت،که خدا رحمتش کند و من از نظر شخصی خیلی به ایشان احترام میگذارم، میگفت که اینها مثل عقربه ساعت هستند، چون هویدا محورشان بوده آنطور عمل میکردند اما از این به بعد میدانند که باید به نظر ما عمل کنند. اما نسل انقلابی آن روز این کار را نمیتوانست قبول کند. حتی بدتر از این، میخواستند کسی را که زمانی رئیس کلّ سازمان امنیت و اطلاعات شاه بوده ، رئیس کلّ سازمان امنیت و اطلاعاتِ بعد از پیروزی انقلاب کنند! من هرگز نمیگویم آنها سوءنیت داشتند، ؛ ولی این اتفاقات هم بیشتر نسل انقلابی آن روز را نگران میکرد که چه اتفاقی قراراست بیفتد؟ مردم میخواستند با همین نهادهای نیمبندی که بالاخره بدون یک سازماندهی دور هم جمع شده بودند، مثل کمیته انقلاب امنیت را برقرار کنند، چارهای نداشتند جز اینکه کمیته انقلاب تشکیل بدهند، به شهربانی نمیتوانستند اعتماد کنند، چون تا همین دیروز، یعنی تا روز ۲۱ بهمن ۵۷، همین مأموران شهربانی با همین لباس در خیابانها با تفنگ مردم را میزدند. یعنی هیچکس نمیتوانست این اطمینان خاطر را پیدا بکند، میگفتند همین کمیتهها خوب است، او میگفت نه اینها اصلا بلد نیستند، راست هم میگفت، اینها چیزی آموزش ندیده بودند، آنها بلد بودند و آموزشدیده بودند، ولی از نظر احساسات و عواطف و باور مردم، اصلا نمیشد به آنها اعتماد کرد. حال همه این حوادث را کنار هم قرار دهید، ناگهان مردم مطّلع شدند که آمریکاییها شاه را بردند داخل آمریکا. قبل از آنهم، هرکسی که یک عنصر مؤثّر آن رژیم بود و توانسته بود فرار کند، رفته بود به آمریکا و تعدادشان هم کم نبود. بههمینخاطر، اولین چیزی که به ذهن همه آمد این بود که شاه را بردهاند آنجا بهعنوان یک محور و این افراد فراری را هم اطرافش جمع کنند. از طرف دیگر آمریکا هم که هنوز دولت انقلاب را به رسمیت نشناخته بود. در نتیجه این تصور وجود داشت که آنجا بهعنوان یک دولت در تبعید اعلام موجودیت کنند و به جای اینکه دولتِ بر خاسته از انقلاب را به رسمیت بشناسند بگویند ما آن دولت را به رسمیت میشناسیم. این اولین چیزی بود که به ذهن همه رسید که نکند چنین توطئهای در کار است. آمریکاییها گفتند که نه، شاه مریض است؛ دولت موقت گفت که ما پزشکان متخصص بفرستیم و ببینیم که آیا واقعا بیماری شاه به گونهای است که نمیشود در خارج آمریکا معالجه شود؟ دولت آمریکا اگر هیچ برنامه خصومتآمیزی نداشت، میتوانست بهراحتی بگوید بسیار خوب، چند نفر از ایران یا از هر جای دنیا بیاید شاه را معاینه کنند ببینند آیا واقعا او بخاطر بیماری و معالجه به امریکا آمده یا غرض سیاسی در میان است؟ اما آمریکاییها هیچ نوع همکاری در زدودن این شبهه و نگرانی از خود نشان ندادند و رفتاری کردند که معنایش این بود که به شما ارتباطی ندارد.
شکل گیری زمینه اعتراض به آمریکا
در این شرایط و با این نگرانیها از یک طرف، و سوءظن و نفرت گذشته مردم ایران نسبت به دولت آمریکا از طرف دیگر، عده ای به فکرشان رسید که فوریترین کاری که میشود کرد، این است که ما برای اینکه اعتراض خود را به دنیا برسانیم، و افکار عمومی مردم آمریکا را علیه دولت آمریکا بسیج کنیم تا دست از این کار بردارد، این است که یک جایی را بگیریم که صدای ما به گوش دنیا برسد؛ در اینجا یک اتفاقی رخ داد، بنام اشغال لانه و تصرف سفارت آمریکا.
تصور اولیه از اشغال سفارت آمریکا
عدهای دانشجو بنا بود بروند و وارد این محل بشوند، یک روز، دو روز، صدایشان را به دنیا برسانند و بعد هم رها کنند. ممکن است گفته شود اینها به زور وارد شدند، البته این صحیح است ولی در دیگر جاهای دنیا هم مرسوم بوده است، یک جمعیتی که مورد ستم واقع شدهاند و هیچ راهی برای دفاع از خود ندارند، برای اینکه فریادشان را حداقل بگوش مردم دنیا برسانند دست به چنین کارهایی میزدند. اما وقتی دانشجویان وارد سفارت شدند، چه اتفاقی افتاد؟ آمریکاییها درها را به روی دانشجویان بستند و مقاومت کردند. لج کردند و دانشجویان هم پس از، یکی دو ساعت موفق شدند و در را باز کردند و آنها را به گروگان گرفتند. شما آمریکاییها از سال ۳۲ تا ۵۷، بیست و پنج سال به ما ظلم کردید، حالا یک بار هم ما یک دستی بلند کردیم، چه چیز عجیب و غریبی رخ داده است در دنیا؟! خب شما چرا رفتاری نکردید که این جوانها را آرام کنید؟ اینها کاری با شما نداشتند، دعوتشان میکردید، تعارفشان میکردید، بعد هم اصلا با دولت تماس میگرفتید شاید مشکل را حل میکردند؛ پس عامل گروگانگیری اساسا خود رفتار آمریکاییها است، چرا باید فکر کنند که از ابتدا دانشجویان رفته بودند آنجا برای گروگانگیری؟ اصلا بنای چنین کاری نبود.
استقبال مردم
تقریبا ساعت ده صبح بود که دانشجویان وارد سفارت شدند. برحسب قرار، باید آنها به محض اینکه دیدند اوضاع درست است و مشکل خاصی نیست به من اطلاع بدهند تا من هم بروم آنجا. من هم حرکت کردم از محلی که من بودم تا آنجا خیابانها شلوغ بود، و طول کشید. تا من برسم حدود ساعت ۱۲ شد؛ یعنی شاید دو ساعت من در خیابانها بودم. جمعیت از فاصله خیلی دور راه نمیداد که من بروم به سمت سفارت، یعنی بلافاصله و برقآسا چنان این واقعه در شهر تهران پیچیده بود که گویا هرکه شنیده بود، راه افتاده بود بیاید سمت سفارت. آمدند، تا شب، از شب تا صبح، فردا، پس فردا، هفته اول، هفته دوم، اینجا دیگر دانشجویان نقشآفرین نبودند، یعنی از این مرحله به بعد این مردم بودند که به هیچ مقامی و قدرتی اجازه نمیدادند که او تصمیم بگیرد در ارتباط با این واقعه که چه باید کرد. یعنی تمام مدت شبانهروز، نه یک هفته نه دو هفته، چند ماه تمام اطراف سفارت آمریکا پر از آدم بود، مردم بر حسب نوبت دائم آنجا را پر نگه میداشتند؛ مردم نذر میکردند و در نزدیکیهای سفارت دیگهای غذا میآوردند، شام و ناهار میدادند؛ و من مطّلعم که در آن کار به هیچ وجه دولت دخالت نداشت؛ چون دولت اگر دستش میرسید آنها را بیرون میکرد، اصلا موافق نبود، تا بیاید شام و ناهار به آنها بدهد. خود مردم این کار را میکردند. در واقع، بعد از ورود به سفارت ، حمایت مردم ایران آنقدر وسیع و گسترده بود که امکان نداشت دانشجویان پس از دوسه روز وحتی یک هفته سفارت را ترک کنند و گروگانها راآزاد کنند. مثلا از کرمانشاه جمعیتی حرکت کردند پیاده آمدند تا جلوی سفارت آمریکا که اعلام حمایت کنند؛ من نمیدانم در کدام حادثه مشابه میتوانید این را پیدا کنید؟ و عجیبتر آنکه هیچ گروه سیاسی نبود، الّا اینکه حمایت کرد؛ از دشمنترین گروهها با این دانشجویان، که چریکهای فدایی خلق بودند تا دیگران. سازمان مجاهدین خلق، ساعت اول اعلامیه دادند و محکوم کردند، گفتند این یک حرکت راست است که از موضع چپ شروع شده است. میگفتند اینها اصلا امپریالیسم را نمیفهمند چیست و اساسا اینها ساختارشان، ساختار مبارزه با امپریالیسم نیست. این موضع گیری شاید ساعت ۱۲ بود که اتفاق افتاد، کمی بعد نزدیک ساعت سه بعد از ظهر آنقدر حمایتهای مردمی در ایران وسیع و گسترده شد که همین سازمان مجاهدین خلق اعلامیه صادر کرد و از اعلامیه قبلی عذرخواهی کرد و گفت ما حمایت میکنیم. یعنی سازمان مجاهدین خلق، چریکهای فدایی خلق، گروههای سیاسی، فرهنگی و اجتماعی، هر شخصیتی را که شما نام ببرید آمدند و اعلام حمایت کردند. دانشجویان دفتری گذاشته بودند آنجا که شخصیتها میآمدند و در آن دفتر، خاطرات و یادبود مینوشتند. همه آمدند و همه را راه دادیم، الّا سازمان مجاهدین خلق که راهشان ندادیم؛ مسعود رجوی و موسی خیابانی که نفر اول و دوم سازمان بودند چندین ساعت پشت در ماندند و ما راهشان ندادیم، گفتیم به خاطر آن اعلامیه اول، شما یک بازی سیاسی کردید لذا راهشان ندادیم. تمام نخبگان و سیاسیون اعلام حمایت کردند. خب حالا که مردم، سیاسیون، شخصیتها، همه از شهرهای مختلف، سراسر ایران، آمدهاند دور کار را گرفتهاند و دارند اعلام حمایت میکنند، دانشجویان مسلمان پیرو خط امام چه میتوانستند بکنند؟ بنابراین آن بحث که دانشجویان مسؤول وارد شدن به سفارت هستند، از نظر من کاملا یک حرکت قابلدفاع است که مشابه آن هم در دنیا زیاد اتفاق افتاده بود. گروگانگیری هم ناشی از رفتار خود آمریکاییها بود که این اقدام، عکسالعمل آن رفتار بود. از آنجا به بعد مردم تصمیمگیرنده بودند، نه دانشجویان. حالا آمریکاییها میخواهند مردم را محکوم کنند؟ چه کسی میتواند بخود اجازه دهد که وجدان عمومی یک ملت را، احساسات و درک عمومی ملت را، محکوم کند؟ مردم در آن زمان برای منافع خودشان این تشخیص را دادند و بهجا هم تشخیص دادند.
آثار داخلی
به نظر من، این ماجرا برکاتی برای ایران داشت. تشتتها و درگیریها وضع عجیبی در کشور به خود گرفته بود، همه هم نگران بودند. ناگهان با این حرکت یک روحی دمیده شد و یک انسجام و وحدتی در داخل کشور ایجاد شد. یعنی کسانی که دشمن هم بودند و با هم میجنگیدند، و تا دیروز در دانشگاه تهران آنها یک طرف اسلحه جمع کرده بودند و آن یکی در طرف دیگر، در این قضیه آمدند در کنار هم. یعنی وقتی یک حرکتی اینقدر وحدتبخش است و یک مردمی هم آن را برای خود مثل آب حیات تشخیص دادند و به سمتش رفتند، چرا ما فکر میکنیم مردم ایران اشتباه کردند که آن حمایت وسیع و گسترده را انجام دادند؟
اشغال سفارت و جنگ صدام
درباره اینکه گفته شود اگر اشغال سفارت نبود، عراق هم به ایران حمله نمیکرد؛ از حاشیههای عجیبی است که متأسفانه از طرف کسانی مطرح میشود ، ظاهرا این عدّه هیچ اطّلاعی از اوضاع عراق و ایران و اهداف حزب بعث ندارند و گمان میکنند که حزب بعث یک حزب دستنشانده آمریکایی مثل رژیم شاه بود و فقط منتظر بود که آمریکاییها بگویند حمله کن به ایران؛ و گویی حمله کردن یک ارتش، به یک کشور چیزی است که اگر امروز بگویند فردا انجام میشود! مگر میشود؟ همه میدانیم که در آن زمان به رغم روابطی که رژیم بعث با آمریکا داشت اما کاملا وابسته به شوروی بود و اینطور نبود که مثل حکومت شاه باشد در برابر آمریکاییها. ولی نکته مهم این است که قبل از اشغال لانه عراقیها علامتهایی داده بودند که همه میفهمیدند که عراق در پی حمله به ایران است. عراق از زمان شاه هم دنبال حمله به ایران بود؛ عراق همیشه از قدیمالایّام مشکل ارتباط دریایی داشت و فکر میکرد از طریق گرفتن خوزستان خودش را به خلیج فارس برساند. در زمان شاه هم این اقدام را کرد؛ من خاطرم هست که در قم بودیم، ارتش شاه حرکت کرد که به مرزهای ایران و عراق برود. چون عراق تهدید کرده بود. در آن زمان حضرت امام یک سخنرانی دارد – گویا که بعضیها گمان کرده بودند حالا که روحانیون و علما با شاه در حال مبارزه هستند، لابد اگر عراق حمله کند ما همه جانب عراق را میگیریم- امام در آنجا جملهای دارد که اگر کسی کوچکترین طمعی به خاک ایران بکند، ما طلبهها با همین عبا ونعلین می رویم وخاک آن کشور را به توبره میکشیم؛ ولی طولی نکشید شاه در یک سفری در الجزایر با صدام نشستند و بالاخره صدام را راضی کرد که جنگ اتّفاق نیفتد. بههرحال، رژیم بعث از قبل از انقلاب اسلامی هم طمع به خاک ایران داشت . همچنین بسیاری از حوادث دیگر که چون زمانشان بعد از اشغال لانه بوده همه را ارتباط میدهند به این حادثه و میگویند از آثار همان حادثه است.
نحوه اطلاع امام از حادثه
دانشجویان میخواستند این مسأله را قبل از وقوع حادثه به اطلاع امام برسانند، چون آن زمان دانشگاهها چند قسمت شده بودند، یعنی بخشهایی بودند که در شعارهایشان بهنوعی میفهماندند که ما امام خمینی را قبول نداریم؛ صریحا نمیتوانستند بگویند ما رهبری را قبول نداریم ولی بنایشان بر این نبود که حرف امام را گوش دهند. حال در میان دانشجویان، بخشی که قابل ملاحظه هم بودند، عنصر انقلابی، مبارز، مسلمان، و علاقمند به امام بودند. یعنی امام را «قبول» داشتند، نه از باب اینکه مثلا امام ولیّ فقیه است و حکمش طوری است که باید اطاعت شود، اینطور نبود. آن روز دانشجویان خود امام خمینی را قبول داشتند؛ چه آن حرفها را ( ولایت فقیه و ولیّ فقیه) میزدیم و چه نمیزدیم، او را قبول داشتند. روزی من به یک آقایی گفتم که آن جوانها میگفتند این چیزی که شما میگویید، اگر امام خمینی است، او را ما از دل و جان قبول داریم و اصلا احتیاجی به آیه و روایت هم نداریم. طبعا این دانشجویان مایل بودند بفهمند که امام اگر موافق است این کار انجام بشود. آمدند پیش من که شما بروید با امام صحبت کنید و ببینید نظر امام چیست، من گفتم که به نظرم این کار درستی نیست، تصور کنید من به امام گفتم؛ اگر امام بفرمایند نه کار غلطی است و این کار را نکنید در این صورت مشکلی نداریم؛ اما اگر فرض کنید که امام این کار را میپسندند، همانطور که شما هم فکر کردید کار خوبی است، چون برای اعلام اعتراضمان به آمریکاییها هم این تنها راه است و راه دیگری نداریم، فرضا امام اگر مثل شما این کار را بپسندد، در جایگاه رهبر یک کشور و رئیس یک مملکت آیا این درست که به کسی بگوید برو سفارت آمریکا را بگیر؟ امام بر فرض هم اگر در دل این کار را پسندیده بداند به لحاظ عرف سیاسی ناگزیر است بگوید نخیر چنین کاری نکنید. شما این سؤال را نکنید و من هم از امام نمیپرسم. مگر شما میخواهید چه بکنید که نمیشود جبرانش کرد؟ شما که نمیخواهید کسی را بکشید یا جایی را خراب کنید، میخواهید وارد سفارت آمریکا شوید، خب اولین لحظهای که این کار را کردید، امام مطّلع میشود؛ اگر نظرشان این بود که کار غلطی است بلافاصله اطّلاع میدهند که بیایید بیرون و کار درستی نیست، یا خود ایشان اعلام میکنند و یا به دولت میگویند؛ شما هم میآیید بیرون. این هیچ ضرری ندارد بلکه این مزیت را هم دارد که یک قشر دانشجوی مسلمان کاری را که خود میپسندید، چون رهبرش گفت نه آن را کنار گذاشت، و این بد هم نیست، آمریکاییها هم بفهمند که در ایران و در درون مردم این ظرفیت وجود دارد که هر لحظه علیه آمریکا قدمی بردارند اما رهبر مملکت جلویش را گرفته است. اما اگر کارتان خوب بود و امام هم پسندید، نمیگوید بیایید بیرون، حرفی نمیزند؛ هم کار خوب انجام شده و هم به پای امام نوشته نشده، چرا ما کاری کنیم که در عرف بینالملل درست نیست این کار بهنام امام ثبت شود؟ در این صورت همه خواهند گفت که خب اگر شما این سفارت را قبول نداشتید، میگفتید آن را ببندند و تعطیلش کنند.
نمیدانم این منطق من چقدر درست بود، اما بالاخره آن دوستان را متقاعد کرد. پذیرفتند که با امام در میان نگذاریم. خب دانشجویان رفتند و کارشان را انجام دادند و به من هم اطلاع دادند و من هم حرکت کردم. وقتی وارد آنجا شدم، اولین کاری که کردم تلفن زدم به دفتر امام در قم؛ عرض کردم که مرحوم حاج سید احمد آقا بیایند پای تلفن، ایشان هم آمدند وگوشی را گرفتند، گفتم من الآن داخل سفارت آمریکا هستم، همراه دانشجویانی هستم که آمدهاند وارد اینجا شدهاند و شما به اطّلاع امام برسانید؛ اگر اصل این کار را کار نادرستی میدانند همین حالا جواب دهید و اینها میروند بیرون، ولی اگر با اصل کار مخالف نیستند ولی نمیدانند این دانشجویان چه کسانی هستند (به خاطر همان نکتهای که گفتم آن موقع در دانشگاهها همه جور گروههای سیاسی بودند) گفتم اگر امام نسبت به خود دانشجویان اطّلاعی ندارند و نمیدانند اینها کی هستند، خدمتشان بفرمایید که من اینها را میشناسم و تأییدشان میکنم. اینها همه هم مطیع شما هستند و هم مقلّد شما هستند و هرچه شما بفرمایید انجام میدهند، چه حالا بروند بیرون و چه هر وقت دیگر و از طرف من به امام نسبت به دانشجویان اطمینان بدهید. مرحوم حاج احمد آقا گفتند گوشی را نگه دار تا من بروم و برگردم؛ من هم گوشی را نکه داشتم، ایشان رفت، نمیدانم دو، سه یا پنج دقیقه طول کشید و برگشتند. این چند دقیقه که مرحوم حج احمد آقا رفتند تا بر گشتند اگر بگویم که تمام نفسها در سینهها حبس شده بود و همه کسانی که اطراف من بودند، میخکوب شده بودند؛ چندان مبالغه نیست. حاج احمد آقا وقتی بر گشتند فقط این جمله را گفتند: امام فرمودند «بگویید خوب جایی را گرفتید؛ محکم نگه دارید». توصیف میزان شادی، شوروهیجان دانشجویان درآن لحظه که این جمله را شنیدند برای من بسیار دشوار است چون از نظر خودشان کاری کرده بودند کارستان وحالا امام هم آن را تأیید کرده است .بعدا مرحوم حاج احمدآقا به من گفت که آقای موسوی برای من چیز عجیبی بود، من وقتی رفتم به امام موضوع را اطّلاع دهم دیدم امام سلام آخر نماز را میدهند، با خودم گفتم منتظر بمانم و بپرسم؛ همین که نماز امام تمام شد نشستم و گفتم که آقای موسوی پشت خط است و این موضوع را میگوید؛ امام بلافاصله این جمله را گفتند که به فلانی بگویید خوب جایی را گرفتید، محکم نگه دارید. حاج احمد آقا میگفت من بعدا فکر کردم که چطور امام این تصمیم را گرفت و مثلا به من نگفت به آقای موسوی بگویید کمی صبر کند و من هم نمازم را بخوانم و شما هم در این فاصله با شورای انقلاب تماس بگیر، یا مثلا با دولت تماس بگیر، یا با چند نفر از شخصیتهای درجه یک سیاسی کشور تماس بگیر و از آنها بپرس تا من هم نماز دومم را بخوانم و فکر کنم و بعدا جواب دهم و البتّه از نظر ما هم کاملا قابل قبول بود که بگویند حتی نیم ساعت بعد تماس بگیرید و حاج احمدآقا میگفت که من تعجب کردم که چطور امام هیچیک از این دستورها را نداد و تأمّل نکرد و حتی به من نگفت احمد صبر کن تعقیبات نمازم را بخوانم، نماز عصر را هم بخوانم و بعدا جواب بدهم و خودت هم در این فاصله فکر کن…این یک طرف قضیه، که به هرحال امام به هر دلیلی بوده تأیید کردند؛ و اما اگر فرض کنید که امام یکی دو روز هم تأخیر میانداختند؛ آیا با آن اتّفاقی که در اطراف سفارت افتاد، با آن اجتماعات، با آن هیجان عمومی مردم که بعد از تهران به شهرستانها کشیده شد، آیا واقعا برای امام تصمیمگیری مشکل نمیشد؟ نمیگویم امام نظرش را نمیگفت، اگر معتقد بود این کار غلط است حتما میگفت من نظرم این است، آخرش این بود که احترام میگذاشت به مردم و میگفت من نظرم این است کار درستی نیست، حالا مردم هرجور خودشان میدانند؛ یا بفرمایند به نظر من درست نیست، ولی شورای انقلاب تصمیم بگیرد، امام این کار را میکرد اگر نظرش این بود که کار درستی نیست؛ اما به هر حال این هم نکتهای بود که اگر امام بعدا میخواست در برابر هیجان عمومی ملت قرار بگیرد، طبعا یک مشکل دیگری را هم بوجود میآورد، این مسأله فرعی بود و از آن میگذرم.
علت طولانی شدن گروگانگیری
در مورد طولانی شدن زمان اشغال سفارت، ممکن است اعتراض درست باشد؛ من البته دلیلی دارم که بتوانم بگویم این اعتراض درست نیست. اما چون من اصل قضیه را صحیح میدیدم. اما اینکه مدت زیادی طول کشیده و پیامدهایش چگونه بوده، نه در اختیار من بوده و نه در اختیار دانشجویان، این قضایا معلول یک سلسله حوادثی است که بعد پی در پی رخ داده و مانع میشده از اینکه یک تصمیم عاجلی گرفته شود. یادم میآید، امام در ایّامی که بیمار شدند و آمدند تهران، بنیصدر هم رئیسجمهور شد؛ بنیصدر به دنبال این بود که این قضیه [اشغال سفارت] را بهنحوی حل کند؛ دانشجویان نگران بودند که به نوعی حل شود که ما با عذرخواهی و پشیمانی اینها را آزادشان کنیم. مواظب بودند که این اتفاق نیفتد. از طرفی هم امام مریض بودند و دانشجویان هم به خودشان اجازه نمیدادند که در آن شرایط بیماری مدام با امام مرتبط باشند، امام هم چون خودشان بطور فعال نمیتوانستند در این قضیه برخورد کنند، ونیز اگر میخواستند بگذارند به عهده دانشجویان و یا به عهده رئیسجمهور،این هم خوب نخواهد بود. بههرحال، رئیسجمهور با دانشجویان نباید رودرروی هم قرار میگرفتند؛ او شأنش شأن ریاستجمهوری است. این زمان در آستانه انتخابات مجلس شورا بودیم، امام فرمودند این مسأله را واگذار میکنم به مجلس، مجلس که تشکیل شد به این قضیه رسیدگی کند و باز یک مدتی این قضیه به تأخیر افتاد. یعنی از این نوع قضایا از همان اوایلی که میشد در مورد آزادی گروگانها و چگونگی آزادی آنها بحث کنیم زیاد اتفاق افتاد. مثلا باز یادم میآید در مجلس در کمیسیونی که تشکیل شد که من رئیس آن بودم، برای اینکه چگونه این گروگانها را آزاد کنیم، یعنی آیا همینطور آزادشان کنیم که بروند یا چیزی بنویسیم [شرطی بگذاریم] که آمریکاییها چه بکنند و ما چه کنیم، چون خیلی هم احتمال میرفت به محض آزادی گروگانها، آنها ادعاهایی بکنند؛ روزی که قرار بود ما در مجلس نتیجه تصمیم آن کمیسیون را گزارش کنیم و بعد مجلس تصمیم بگیرد، در همین روز صدّام اولین حملههای موشکی را آغاز کرد – البته این وقایع را با ضریب خطای چند درصد بپذیرید، بالاخره یا آغاز حمله موشکی صدّام بود و یا حمله از نوع دیگر، به هر حال نکته همین بود- که این حمله باعث شد نمایندگان خوزستان که همیشه مثل خود خوزستانیها انسانهایی پرشور هستند، و حدود ده دوازده نفر بودند، مجلس را بهم ریختند که صدام حمله کرده است و این حملهها هم زیر سر آمریکاییهاست که مجلس ناگزیر تسلیم آن هیجانات شد و گفت که باز مدتی تأخیر بیندازیم. میخواهم بگویم که خیلی از این حوادث و تأخیرها دیگر در اختیار دانشجوها نبود. بله ممکن بود اگر مدت کوتاهتر میشد، مشکلات کمتر میشد و اینها چیزهایی است که من نه کسی را ملامت میکنم و نه حالا برای ما نفعی دارد که بحثش را بکنیم، این بحث الآن دیگر نتیجهای ندارد…
اتهام نقش شوروی سابق
وقتی این حادثه رخ داد غربیها و بخصوص آمریکا در دنیا شروع کردند به پخش یک سلسله مطالب که به دنیا بگویند که این حرکت عظیمی که رخ داده مربوط به مردم ایران نیست و این را یک گروه مارکسیست وابسته به شوروی انجام داده است. از طرفی هم، فکر کردند من رهبر دانشجویان هستم، در حالیکه این اشتباه بود و من رهبر دانشجویان نبودم؛ من همراه دانشجویان بودم. شما میدانید دانشجویان اصلا رهبرپذیر نیستند! من همراه آنها بودم، بعضی از آنها پیش از انقلاب با من ارتباط داشتند، در جلسات تفسیر من میآمدند، همینطور بعد از پیروزی انقلاب با من مرتبط بودند؛ تصمیم این قضیه را هم اول گرفته بودند. وقتی آمدند پیش من ، گفتند شما بروید با امام در میان بگذارید؛ من همراه و مشاورشان بودم و مثل آنها وقتی این مسأله را شنیدم به نظرم خیلی کار پسندیدهای آمد. از نظر من خیلی کار جالبی بود.
غربیها آمدند و گفتند این کار شورویهاست، کار کمونیستهاست و فلانی ،یعنی بنده، این روحانی سرخ در مسکو تحصیل کرده است. حتی نام دانشگاه و جای کلاس را هم گفته بودند! و از نظر خانواده هم نوشتند پدر او عضو دموکراتهای آذربایجان بوده و در آن حادثه اشغال آذربایجان کشته شده و از این چیزها! و این هم یک عنصر وابسته به کا گ ب است، اسمش این است و ارتباط هم دارد، حتی نام آن طرف ما را هم گفته بودند! بنده اولین سالی که بهعنوان نماینده حضرت امام در امر حج وسر پرست حجّاج منصوب شدم و رفتم حج، به محض اینکه وارد عربستان شدم روزنامههای عربستان همین مطالب را پخش کردند که این روحانی که بهعنوان سرپرست حجاج آمده اینجا، یک روحانی کمونیست است و… این مسأله آن موقع اتفاق افتاد و ما گفتیم که غربیها دشمنند و باید هم از این حرفها بزنند، بالاخره وقتی به کسی مشتی بزنند او یک آخ که میگوید! مشتی خوردند و حالا آخ میگویند؛ رفتیم و وارد عربستان شدیم و گفتیم خب با این اقداماتی که ما داریم آنجا انجام میدهیم، هردولت دیگری جز عربستان بود هم همین کارها را علیه ما میکرد. ولی ناگهان دیدیم مسلمانها در داخل کشور همین حرفها را کتاب کردند؛ من نمیدانم این غربیها که اینقدر بدند و اینقدر نامسلمانند و اینقدر چنین و چنانند که آن آقا بالای منبر میگفت این کلمه «دموکراسی» چون غربی است من حالم به هم میخورد از آن، یعنی غربی که آنقدر آلوده است که حتی کلمات و الفاظش هم حال آنها را به هم میزند، حالا چطور شده این نویسندگان غربی که آقایان یک در میان میگویند اینها همه صهیونیستند، به اینجا که میرسد آنقدر معتبر میشوند که حتی مطبوعات زردشان اسناد معتبری میشود برای محققین ما! از شدّت تقوای این آقایان به خدا باید پناه برد. به هر حال، دیدیم کتابی را منتشر کردند و این مطالب را آنجا پخش کردند که فلانی چنین بوده و چنان بوده؛ گفتیم خب اینها که ما را میشناسند و میدانند ما کجا بودیم و کجا نبودیم! آنقدر در این کتابهایشان وقاحت به خرج دادند که گفتند این فرد از طرف شوروی مطالبی را به امام خمینی القا کرده است! من نمیدانم دعواهای ما در داخل مملکت، در داخل یک خانواده چه بوده است که آقایان را تا این حد بیتاب کرده است؟ مگر حرفی که ما زدیم، کل آن حرف چه بوده؟ آیا پاسخش این است که شما حتی امام خمینی را هم زیر سؤال ببرید که مواضع ضدآمریکایی امام هم تحت تأثیر القائات این شخص بوده؟ بالاخره من سوابقم در این کشور معلوم است و شاید درمیان همه کسانی که بعد از پیروزی انقلاب مسؤولیت داشتند کمترین مسافرتهای خارجی را من داشتم، عمدهترین مسافرت من حج بوده است. آنوقت یک فردی را وادار میکنند که کتاب بسازد و در آن کتاب بنویسد که فلانی تحصیلاتش در مسکو بوده است ودر برلن شرقی چه میکرده است و من در جواب فقط میگویم چرب وشیرین قدرت چنان آنان را از خود بیخود کرده است که خدا را فراموش کردهاند خدا هم آنان را از خود بیخود کرده است.
دورنمای روابط با آمریکا
من در رابطه با موضوع ارتباط با آمریکا یک نظر شخصی دارم؛ اما در مورد اینکه راجع به این موضوع در سطح کشور چگونه باید تصمیم گرفت هم یک نظر دارم. در رابطه با آمریکا، شخصا معتقدم تا آمریکا به یک نحو قابل قبولی ستمهای گذشته به مردم ایران را جبران نکند، من هیچ نظر مثبتی نسبت به آمریکا ندارم. من همچنان آمریکا را ستمگر و ظالم میدانم. ممکن است بفرمایید خب دیگران هم ظالماند، بله درست است اما آمریکا اولا در سال ۱۳۳۲ با کودتا علیه یک دولت ملّی و بازگرداندن یک دیکتاتور به ایران سرنوشت سیاهی را برای ما رقم زد واین دخالت ظالمانه را تا سال ۵۷ ادامه داد، از سرکوب خونین قیام پانزده خرداد سال ۴۲ حمایت کرد و در سال ۵۷ با تمام توان برای جلوگیری از پیروزی انقلاب از شاه حمایت کرد و پس از پیروزی انقلاب تا امروز همچنان ستمکارانه با ما رفتار کرده است و بنای هیچ رابطه معقول و انسانی با ما ندارد. این هم برمیگردد به همان خصلتی که گفتم؛ هیات حاکمه آمریکا آنقدر مغرور و متکبر هستند که خودشان را آقای دنیا میدانند، معتقدند این آقای دنیا با مردم دنیا هرگونه رفتار کند حق دارد و آقا هم بنا نیست که از کسانی که آقا نیستند عذرخواهی کند و میخواهند بگویند ما همچنان همان آمریکا هستیم و شما هم همان ایران زمان شاه باشید و آن وقت ما با هم دوست هستیم! من با ملاحظه آنچه گفتم معتقدم آمریکاییها باید ستمهایی را که بر ما کردهاند جبران کنند. از همه مهمتر از تحقیرهایی که نسبت به ما داشتند باید عذرخواهی کنند و در حال حاضر هم کاری به کار ما نداشته باشند. ما مشکلاتمان را خودمان در داخل باید حل کنیم و به خواست خدا حل خواهیم کرد. اما این نظر شخصی من است. اینکه ما باید با آمریکا رابطه برقرار کنیم یا نه، اگر من در جایگاه چنین تصمیمگیری بودم، به خود اجازه نمیدادم براساس نظر شخصی خودم تصمیم بگیرم؛ به خود اجازه نمیدادم که نظر شخصیام را بر مردم ایران تحمیل کنم. من معتقدم که باید جلوی این بحث را باز کرد، مردم و نخبگان و صاحبنظران و آنهایی که اهل تحلیلند، بیایند در رسانههای عمومی این موضوع را بشکافند. همین حرفی که من زدم گفته بشود، طرف مقابل هم حرف مقابل را بگوید؛ آنقدر این بحث در میان جامعه مطرح بشود تا به شکلی معلوم شود مردم ایران نظرشان چیست، یا مخالفند با رابطه با آمریکا، یا نه، میگویند ما علیرغم همه این گذشتهها میخواهیم رابطه برقرار کنیم. در آن صورت من و امثال من اصلا حق نداریم به مردم بگوییم چرا میخواهید رابطه برقرار کنید، این حقّ مردم ایران است که در رابطه با سرنوشت خودشان تصمیم بگیرند و این بزرگترین چیزی است که امام همیشه رویش تأکید داشت. اولین حرف امام است و آخرین حرف امام هم همین بوده که مردم باید تصمیم بگیرند؛ هیچکس حق ندارد بر مردم چیزی را تحمیل کند. امام جملهای دارد که من آن را به بعضی از دوستان میگویم تعجّب میکنند و باورشان نمیشود، امام میگوید اگر مردم چیزی را بخواهند و ما آن چیز را به زیان مردم دانستیم، حق نداریم جلوی آن را بگیریم، ولو اینکه میدانیم به زیانشان است. مردم خودشان حق دارند که چیزی را بخواهند یا نخواهند. اگر به زیانشان هم باشد خودشان میخواهند؛ این خیلی بهتر است از اینکه تو آنچه را که مردم میخواهند به آنان ندهی و آن چیزی که فکر میکنی به نفعشان است را بدهی ولو واقعا هم به نفعشان باشد؛ چون در این صورت مردم هیچ قدمی جلو نمیروند و پیشرفت نخواهند کرد. لذا آنچه را که مردم خودشان میخواهند به همان باید برسند و اگر هم بد بود خودشان به این برسند که بد بوده است و آنگاه قدم بعدی را درست بردارند. من در این مسأله معتقدم باید این بحث را آزاد بگذارند، اگر کسی آمد و حرفی زد مثل حرف من آزاد باشد و اگر هم کسی آمد و گفت نه این حرف بیخود است و در روابط بین کشورها فرازونشیب وجود دارد و منافع را باید در نظر گرفت و امروز منافع چیز دیگری است، علیه او هم حرفی نزنیم که تو ضعف نشان دادی و ترسو هستی و مرعوب آمریکاییها هستی و از این چیزها به او نگوییم، اصلا در عالم سیاست این حرفها جایی ندارد، یعنی چه که مرعوب آمریکا هستی؟ خب او میگوید من بررسی میکنم میبینم منافع ما در برقراری این رابطه است؛ این نظر اوست، بگذارید همه، حرفهایشان را بزنند، اگر برآیندش این بود که مردم خواستار رابطه با آمریکا هستند، ما کی هستیم که جلویش را بگیریم؟ اگر هم گفتند ما نمیخواهیم با چنین حکومتی رابطه برقرار کنیم، باز هم حق مردم است.
منتشر شده در شماره چهار سخن ما