اقتصاد بدوننفت مصدق در گفتوگو با سعید لیلاز
گفتوگو از: سمیه متقی
وقتی درباره اقتصاد مقاومتی که این روزها مطرح است صحبت میکنیم برخی اقتصاددانان از جمله حسین باهر-از استادان اقتصاد ایران- معتقدند ما نسبت به این مسأله تجربه تاریخی داریم و پیش از این در دولت دکتر مصدق، برای اولین بار، چنین اقتصادی در پیش گرفته شد. آیا ما شاهد فضای اقتصادی مانند دوران دولت مصدق خواهیم بود؟
نقطه شروع حرکت و به عبارتی نقطه عزیمت اقتصاد مقاومتی را باید وابستگی اقتصادی به حوزه نفتی در نظر بگیریم. این موضوع تا قبل از اواخر دهه ۱۳۴۰ در مورد اقتصاد ایران اصلا موضوعیت نداشت. به عبارتی با وجود اینکه سهم و نقش نفت در اقتصاد ایران از سال ۱۳۰۰ رو به جدی شدن سوق پیدا کرده بود اما این نقش و سهم هرگز تا اواخر دهه ۱۳۴۰ خورشیدی تعیین کننده نبود. در دوره مصدق هم همین است. حال اگر ما بخواهیم مفهوم اقتصاد مقاومتی را به یک اقتصاد خودکفا تغییر دهیم. به عبارتی اقتصاد مقاومتی را خودکفایی اقتصادی و عدم وابستگی به خارج بدانیم، بنابراین اقتصاد رضاخان اولین اقتصاد مقاومتی تاریخ ماست. زیرا رضاشاه تا زمانی که روی کار بود و به عبارتی تا سال ۱۳۲۰ اجازه نداد و اجازه نمیداد که درآمدهای نفتی وارد بودجه جاری کشور شود. اولین بار در تاریخ ایران این قضیه پس از سال ۱۳۲۰ اتفاق افتاد. به عبارتی درآمدهای نفتی هرگز در دوره رضاشاه وارد بودجه جاری کشور نشد و حتی وقتی میخواستند راه آهن سراسری را بین بندر ماهشهر (شاهپور) تا گرگان بسازند، بدون اینکه کوچکترین تخطی از اصول علم اقتصاد و یا بیانضباطی مالی شود و یا پول بدون پشتوانه چاپ شود، این اتفاق افتاد. راه آهن مذکور در سال ۱۳۱۷ به بهره برداری رسید و مجموعا به پول آن زمان یک میلیارد تومان هزینهاش شد که برای آن زمان پول فوق العاده بزرگی بود. این پول عمدتا با مالیاتی که بر واردات قند، شکر و چای گرفته شد، تامین شد. به عبارتی میتوانیم بگوییم که بیشتر هزینههای توسعه این کشور تا سال ۱۳۲۰ از کل درآمدهای ذاتی و درونی اقتصاد ایران بود و در تمام این سالها بودجه از یک توازن کامل برخوردار بود. در این سالها شاهد هستیم که بودجه دولت بدون اینکه کوچکترین نقشی برای نفت قائل شود و یا درآمدهای نفتی مناطی از اعتبار داشته باشد، بسته شد. به عبارتی درآمدهای نفتی وارد این حوزه نمیشد و در تمام ۱۶ یا ۱۷ سال تا سال ۱۳۲۰ اقتصاد ایران در یک حالت توازن قرار داشت؛ چه در حوزه بودجه دولت و چه در حوزه درآمدها و هزینههای ارزی ناشی از واردات و صادرات. بنابراین در حالی که من اعتقاد عمیق دارم که دولت مرحوم مصدق اقدامات جدی در حوزه اقتصاد انجام داد و توازن بودجه را برای اولین بار پس از ۱۰، ۱۲ سال به عبارتی پس از شروع بیانضباطی (پس از ۱۳۲۰) به اقتصاد ایران بازگرداند اما در مجموع باید گفت تجربه اقتصاد مقاومتی در دوره مصدق اولین تجربه ما نبود. بنابراین اولا اقتصاد متوازن و خودکفایی که وابسته به نفت نیست ابتدا در دوره رضاخان اتفاق افتاد و ثانیا تا حد زیادی در دوره مصدق از روی ناچاری و اجبار شاهد چنین اقتصادی بودیم به عبارتی همانند شرایط کنونی.
پس اقتصاد مقاومتی را یک استراتژی اقتصادی نمیدانید؟
من معتقدم اگر در حال حاضر کشورما دچار بحران کمبود منابع نفتی نشده بود، بحث اقتصاد مقاومتی اصلا مطرح نمیشد. به عبارتی در کشور ما در دوره وفور درآمدهای نفتی دستور به هزینه کردن این درآمدها میدهند و در حال حاضر که چنین نیست هم میگویند نخوریم. به این نکته توجه کنید که اگر بگویند بخوریم چه میتوانیم بکنیم؟ به عبارتی اقتصاد مقاومتی یک اقتصاد انفعالی است نه یک استراتژی تهاجمی. در دوره مصدق هم چنین اتفاقی افتاد. مصدق هم از روی ناچاری به سمت اقتصاد مقاومتی رفت. برای تشریح وضعیت آن زمان و آنچه به لحاظ اقتصادی در دوره مرحوم مصدق اتفاق افتاد ابتدا باید بگویم من معتقدم فضیلتی ندارد که دولت مصدق و عملکرد مصدق را پیوسته نقد کنیم اما در عمل آن اتفاقی که در حوزه اقتصادی ایران در میان سالهای ۱۳۳۰ تا ۱۳۳۲ به عبارتی در سالهای دولت مرحوم مصدق افتاد، این بود که اقتصاد ایران عملا به بن بست رسید و منبع سرمایه گذاری کاملا متوقف و مسدود و در نتیجه دولت ناچار به استقراض از بانک مرکزی شد و حتی مجبور شدند پول چاپ کنند. پول که چاپ کردند طبیعتا تورم ایجاد کرد و از نظر اقتصادی کشور وارد مرحلهای شد که از جنبه اقتصادی انجام کودتای ۲۸ مرداد را گریز ناپذیر میکرد. این موضوع اتفاقی بود که در عمل افتاد.
پس صحبت موسی غنینژاد درباره شعار اقتصاد بدون نفت دولت مصدق، را که برگرفته از ناچاری و ناگریزی بود میپذیرید، آیا دکتر مصدق میتوانست راه دیگری در پیش گیرد؟
اقتصاد بدون نفت در دولت مصدق یک روش ناچاری بود. البته این در تاریخ وجود داشت که مرحوم مصدق طرفدار اقتصاد بدون نفت است و معلوم است که اگر فرصت میکرد در شرایط عادی اقتصاد ایران را در حالت توازن قرار دهد، این کار را انجام میداد، اما موضوع اقتصاد بدون نفت اولا این رویه ابتکاری نبود و در دوره رضاخان تکرار شده بود و ما به تجربه عملی رسیده بودیم و تنها در سالهای پس از ۱۳۲۰ ما در اثر رفت و آمد دولتهای بیسواد و کم عمر که بعضا یک هفته، ۱۰ روز یا ۴۰ روز عمر میکردند شاهد چنین روندی نبودیم و ثانیا اقتصاد مقاومتی و اقتصاد خودکفایی که در برابر خارجیها بایستد بر دولت مصدق تحمیل شد. در عین حال راه حلهایی که در این زمینه اتخاذ شد هم مناسب نبود و کشور را به بن بست رساند. هم از باب استقراض و چاپ پول هم از باب اینکه به نتیجه نرسید، حتما میدانید در این دوره برنامه هفت ساله اول از سال ۱۳۲۷ شروع شد و قرار بود تا سال ۱۳۳۴ ادامه پیدا کند، قرار بود ۲ سال اول به تهیه و اجرای مقدمات اختصاص پیدا کند. متاسفانه بعد از اینکه این مقدمات فراهم شد یکباره اقتصاد ایران از حرکت ایستاد و درآمدهای ارزی و واردات صفر شد و صادرات به شدت تحت فشار قرار گرفت. عملا برنامه ۷ ساله اول هیچگاه به اجرا در نیامد به همین دلیل دولت پس از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲، برنامه هفت ساله اول را عملا رها کرد و از اول سال ۱۳۳۴ برنامه ۷ ساله دوم را در پیش گرفت.
بر اساس این اتفاقات، اگر کودتا در سال ۳۲ اتفاق نمیافتاد ما احتمالا در آینده نزدیک با فروپاشی دولت مصدق روبرو میشدیم؟
به نظر من به لحاظ اقتصادی این کودتا گریزناپذیر بود و علت اصلی موفقیت کودتا این بود که جامعه از لحاظ اقتصادی به بن بست رسیده بود. به هر حال بیشتر روندهای سرمایه گذاری، توسعه صنعتی و توسعه عمرانی کشور مختل شده بود. البته این شرایط به مصدق تحمیل شد. به عبارتی اگر مصدق در اختیار خودش بود هیچگاه ناگهانی و یک شبه اقتصاد را وارد فاز واردات صفر نمیکرد. همانطور که اقتصاد مقاومتی امروز هم همین است من تقریبا یقین دارم اگر امشب نفت بشکهای ۲۰۰ دلار شود و ما هم بتوانیم ۲ میلیون بشکه صادر کنیم تمام بحث های اقتصاد مقاومتی رنگ خواهند باخت. چنانکه در زمان آقای احمدینژاد و به عبارتی در دولت قبلی رنگ باخت. چنانچه شاهد بودید و میدانید در ۸ سال گذشته سخن از مالیات ستانی، خودکفایی و جلوگیری از قاچاق که این روزها بر آن تاکید بسیار میشود، یکبار بر زبان کسی جاری نشد. پس آنچه در حال وقوع است یک استراتژی و راهبرد نیست، بلکه یک روش مقابله با وضع موجود است. اگر ما درآمدهای نفتیمان زیاد شد و انضباط مالی را مانند دولت آقای خاتمی که تا حدی اینگونه بود، حفظ کردیم، آن زمان میتوانیم بگوییم نگاهمان به اقتصاد مقاومتی یک راهبرد است اما اگر در صورت افزایش درآمدهای نفتی کاری کردیم که واردات کشور به ۹۵ میلیارد دلار (همچون سال ۹۰) به عبارتی به ازای هر ایرانی ۱۲۰۰ یا ۱۳۰۰ دلار برسد، قطعا نمیتوان به این روش، راهبرد اقتصاد مقاومتی گفت، بلکه یک روش مقابله با وضع موجود است. اینکه پردرآمدترین سال نفتی ایران با پروارداتترین سال کشور یکی است، نشاندهنده این امر است که راهبرد واقعی نیست. بلکه تکلیفی است برای مقابله با وضعیتی که غربیها به ما تحمیل کردند و اگر اصل ماجرا یعنی محدودیت ارزی لغو و رفع شود. این تئوری رنگ خواهد باخت چنانچه در گذشته رنگ باخته است.
برخی اقتصاددانان ما میگویند برای اینکه در این مقابله موفق عمل کنیم نیاز است همان شیوه و روشی را در پیش بگیریم که آقای مصدق و دولتش رفته است. آیا ما میتوانیم بنابر آن تجربیات و عملکرد که منجر به شکست شد، تصمیمی اتخاذ کنیم که ما را به سر منزل مقصود برسیم؟
باید این را بگویم که مسیری را که دکتر مصدق در پیش گرفته بود، اگر در شرایط عادی انجام میگرفت محکوم به شکست نبود. به نظر میرسد که مصدق به دنبال اقتصاد متوازن بدون نفت بود، همان چیزی که در دوره رضاشاه به آن رسیده بودیم. اقتصادی که به دنبال آن بدون تولید نفت و صادرات آن قدرت اداره کشور فراهم باشد. از زمان رضا شاه و از سال ۱۳۲۰ به این سو، این هدف برای ما تبدیل به رویا شده است، اما دکتر مصدق مبدع این نظریه نبوده و او هم پیرو روندی در گذشته است، از سوی دیگر آن تحریمی که برای خرید نفت ایران، بر کشور اعمال شد، تمام برنامههای اقتصادی ایران را وارد فاز نیمه جنگی کرد و همین موجب شد که تاکتیک و استراتژی مورد نظر دکتر مصدق به مرحله اجرا نرسد. اینکه اقتصاد ایران در همان ۲ سال هم به توازن رسید به این علت بود که تا صنعت نفت ما ملی شد و دیگر کسی از ایران نفت نخرید. پس داستان این نبود که آنها بخواهند از ما نفت بخرند و ما آن را نفروشیم و در این زمینه رویکردی اقتصادی و سیاسی در پیش گرفته باشیم. این یک امر ارادی نبوده، بلکه یک عارضه تحمیلی بر اقتصاد ایران است. وقتی هم نتوانیم نام استراتژی را بر رویکردی بگذاریم، نمیتوانیم بر اساس آنچه به صورت تحمیلی اتفاق افتاده است، تصمیمی اتخاذ کنیم. من یقین دارم که اگر مصدق میتوانست نفت صادر کند، چنین کاری انجام میداد و یقین دارم اگر اقتصاد ایران تحریم نمیشد، آقای دکتر مصدق پلکانی به سمت اقتصاد بدون نفت میرفت و البته تازه میرسید به آنچه رضاشاه در سال ۲۰ تحویل دولتهای بعدی داده بود.
آقای دکتر مصدق در نگاه ضد استعماری خود بر این باور بود که در صنعت نفت دست خارجیها در تمام ابعاد باید کوتاه شود و حتی دکتر غنینژاد هم بارها بر اساس این اظهارات دکتر مصدق را مورد انتقاد قرار داده است. پس بخشی از آنچه در این زمینه اتفاق افتاد از منویات خود نخست وزیر بود؟
حتما میدانید که سپهبد حاجعلی رزم آرا جانش را بر سر این جمله گذاشت که «ایرانیان نمیتوانند خودشان را اداره کنند و همواره نیاز به خارجیها دارند.» استدلال او هم این بود که «ما نمیتوانیم بدون خارجیها یک کارخانه سیمان را اداره کنیم، چگونه انتظار داشته باشیم که صنعت نفتمان را که در خاورمیانه تنها صنعتی بود که در استیل بین المللی نیرو در آن کار میشد، بتوانیم خودمان اداره کنیم و با گفتن این جمله که ایرانیها نمیتوانند حتی یک آفتابه بسازند، خود را در برابر تیر مرحوم خلیل طهماسبی قرار داد. اما در عمل وقتی خارجیها ایران را ترک کردند، ثابت شد که ما میتوانیم آن صنعت را خودمان اداره کنیم. گرچه اداره کردن صنعت نفت یک چیز است و پیشبرد، نوسازی و ورود تکنولوژی جدید و مدیریت بهره وری منابع موضوع دیگری است. این چالش پس از انقلاب هم وجود داشته است، ما دیدهایم به لحاظ خودکفایی امکان اینکه هر چیزی را در داخل بسازیم برایمان وجود دارد از سکوهای نفتی گرفته تا خودرو و پیچیدهترین موشکها اما اینکه آنچه میسازیم چقدر اقتصادی و به صرفه است موضوع دیگری است. اشتباهی که در حال حاضر وجود دارد و من فکر میکنم در دوره مصدق هم وجود داشت این است که سرمایه خارجی به داخل بیاید. به عبارتی ما به فکر سرمایه و یا تکنولوژی آن هستیم، در حالی که مهمتر از همه چیز، روش اعمال مدیریت بر منابع است که چون در اقتصاد فعلی ایران بخش خصوصی واقعی وجود ندارد و در دوره مرحوم مصدق هم وجود نداشت، اگر خارجیها نمیآمدند اقتصاد ایران فاقد آن بهره وری میشد.
یعنی در دولت مصدق ما برای مدیریت و بهره وری از منابع به خارجیها نیاز داشتیم؟
به عبارتی قرار بود خارجیها مدیریت و بهره وری به کشور بیاورند ضمن اینکه آنهایی که رفتند ما بازارهایمان را هم از دست دادیم. مسأله به هیچ وجه بحث توان علمی و فنی برای اداره کردن آن صنایع نبود. در آن دوره، مرحوم بازرگان به عنوان رئیس هیأت مدیره خلعید و یا رئیس هیأت مدیره صنعت نفت به عنوان جانشین انگلیسیها توانست آن صنایع را اداره کند. به گونهای که وقتی در سال ۱۳۳۳ خارجیها و انگلیسیها بازگشتند و کنترل صنایع نفتی را به عهده گرفتند، در کمال شگفتی دیدند همه چیز پاک و پاکیزه و مرتب و آمده بهرهبرداری است. به عبارتی با آن نظم و دقتی که ایرانیان در کنترل آن صنایع داشتند هیچ چیزی دست نخورده بود. اما بحث سر این است که ما میدانیم اینجا ما درباره سخت افزار سخن میگوییم نه درباره سیستمها. در راستای سیستمها ما هنوز هم به کمک خارجیها نیاز داریم. بر همین اساس تا زمانی که یک وزیر دارایی در ایران نتواند در برابر خواسته مقامات ارشد مقاومت کند (همان مشکلی که در زمان قاجاریه درباره شاهزادهها وجود داشت) ما همچنان به مستشار خارجی نیاز داریم. به عبارتی همین که در زمان کنونی، در فوتبال، ما به مربی خارجی نیاز داریم به این معنا نیست که توان و سوادش بیشتر از مربی داخلی است، بلکه تاثیرپذیری او از لابیهای تاثیرگذار بر فوتبال کمتر است. همین فرقی است که بین خزانه دار کل و مورگان شوستر و یک خزانه دار ایرانی وجود داشته است. همین موضوع فرق بین یک رئیس گمرک ایرانی و یک رئیس گمرک خارجی است. منابع قدرت روی یک ایرانی اثراتی را میگذارد که روی شخصیت خارجی نمیتواند بگذارد. یکی از دلایلی که نمیتوان مدیر خارجی برای برنامهها بیاوریم همین است، نیروهای داخلی در ایران چون نفوذشان روی آن ادارات کم میشود برهمین اساس اصلا اجازه نمیدهند چنین نیروهایی به کشور مثلا به بانک مرکزی یا اداره مالیات ستانی و یا وزارت دارایی وارد بشوند
پس آنچه در این میان مطرح بوده و هست، بحث قدرت و اعمال آن بود نه مقابله با استعمار؟
بله آنچه میگویم همین است. مسأله صرفا فن، دانش و یا تکنیک نیست بلکه قدرت تاثیرگذاری روی این مسائل است.
ما در تاریخ نسبت به عملکرد افرادی همچون دکتر مصدق با نگاهی مواجه میشویم که در این چند سال هم بر آن بسیار تکیه شده است. چنانچه مدافعان فعالیت اقتصادی دکتر مصدق محبوبیت مردمی او را عامل موفقیت میدانند و بر این باورند مصدق در بحث اقتصادی بنابر پشتوانه مردم ناموفق نبوده است و در برابر نگاه فروپاشی اجباری میایستند؟
در اینکه مرحوم مصدق از پشتیبانی عظیم مردم حداقل در شهرها بهرهمند بود، تردیدی وجود ندارد اما این موضوع نباید از یاد برود که در ان دوره شهرها در اقلیت بودند و بیش از ۶۷ درصد مردم در روستاها زندگی میکردند و به طور کلی فاقد ارتباطات رسانهای با شهر بودند. به طور کلی این جمعیت در جریان اتفاقاتی که در کشور میافتاد، قرار نمیگرفتند. بنابراین به غیر از مناطق شهری بزرگ و متاثر از سیاست به عبارتی تهران، اصفهان، مشهد، تبریز، شیراز و آبادان، در بقیه مناطق کشور شاید ۸۰ درصد مردم خارج از دعوای بین مصدق و دربار بودند. به عبارتی ما نباید در زمینه پشتوانههای مردمی مصدق اغراق کنیم. مشخص است مرحوم مصدق در تهران نفوذ گستردهای داشت، اما این نفوذ به تدریج و بر اثر فشارهایی که از خارج به این دولت وارد شد و همین طور اشتباهات بسیار بزرگی که خود دولت در زمینه اقتصاد و سیاست به ویژه انحلال مجلس داشت، عاملی شد که این پشتوانه مردمی رنگ ببازد.
پس این پاسخ شما به سئوال بعدی من است که چگونه ممکن است یک دولت همه چیز خوب و مردمی، با ۵۰، ۶۰ هزار دلار و دستهای اوباش و فاحشه شهری سرنگون شود؟
درست است ما باید در تاریخ پاسخ چگونگی این موضوع را بدهیم. در حالیکه فقط و فقط سازمان افسران حزب توده ۶۰۰ عضو در داخل ارتش داشت و افسران ملی نیز هم کم نبودند.
در این مدت، مصدق توانست بسیاری از افسران مخالف خود را نیز بازنشسته کند. حال به نظر شما علت موفقیت این کودتا به دلایل اقتصادی بود یا به دلیل سیاسی و حذف پشتوانه مردمی؟
مصدق توانسته بود بسیاری از افسران مخالف را هم بازنشسته کند و در این ۲ سال با گرفتن اختیارات ویژه برای نیروهای مسلح توانسته بود نفوذش را نیز گسترده کند. این باید پاسخ داده شود. چگونه است که آن نفوذ گسترده مردمی با چنین کودتای سادهای از میان رود؟ مگر اینکه به این جمع بندی برسیم که این نفوذ گسترده مردمی در روزهای آخر رنگ باخته باشد.
خب به نظر شما این نارضایتی واقعا برای مردم آن زمان با مسائلی مانند انحلال مجلس (که البته در اینکه مصدق در این زمینه اشتباه کرد شکی نیست) و مثلا حرکت به سوی دیکتاتوری، ممکن است ایجاد شده باشد؟
جنبههای مختلف در این میان وجود دارد، یکی وخامت اوضاع اقتصادی است که روز به روز بدتر میشد. دوم، فقدان نظم و عدم امنیتی بود که به دلایل کشمکشهای روزمره بود. سوم تندرویهایی بود که در درون دولت مصدق شکل گرفت. چهارم، اصرار مرحوم مصدق به انحلال مجلس و تعمیم اختیارات ویژه نخست وزیری که موجب شکاف عمیق میان طرفداران مصدق و به خصوص مهمتر از همه آیت الله کاشانی را از مصدق جدا کرد.
حال دکتر مصدق با یک سری برنامهها دولتی را تشکیل داد و با کودتا از صحنه سیاست حذف شد. آیا دکتر مصدق در دولت کوتاه مدت خود به آنچه که از ملی شدن نفت میخواست، دست یافته است یا خیر؟
بله. البته باید تاکید کنم ملی شدن صنعت نفت به هیچ وجه و در هیچ برههای اراده شخص مصدق به تنهایی نبوده است، بلکه اراده شخص محمدرضا پهلوی و اراده رجال ایران و روحانیون بود. شاه بسیار قوی از ملی شدن صنعت نفت حمایت میکرد. حتی پس از کودتای ۲۸ مرداد، در جریان محاکمه دکتر مصدق، شاه نامهای به دادگاه نظامی که دکتر مصدق را محاکمه میکرد، داده و رسما از شکایت خودش به پاس زحمات دکتر مصدق برای ملی کردن صنعت نفت چشم پوشی کرد. این نامه از نکات بسیار مهم تاریخ ایران است که در دادگاه عامل اصلی آن میشود که حکم مصدق به بیش از ۳ سال حبس منجر نشود. در حالی که در ابتدا و در کیفرخواست اولیه حول و حوش اعدام بوده است. البته باید تاکید کنم که در آن دوره نمیتوانستند مصدق را اعدام کنند. به هر حال این نامه پس از کودتای ۲۸ مرداد نوشته، امضا و به دادگاه ارسال شده است. در مذاکرات مخفیانه شاه با خارجیها که پس از کودتا انجام گرفت و افشا شد. اسناد موجود حاکی از آن است که شاه به امریکاییها اصرار میکرد که اگر بخواهند نفت ایران را به انگلیس بسپارند و شرکت نفت آنها را به کشور برگردانند و مستقر کنند، شاه استعفا میدهد و از کشور بیرون میرود. چنانچه محمدرضا شاه میگوید اینکه نفت ملی شده است در آن هیچ شکی نیست و من سر سوزنی از آن بر نمیگردم. قراردادی هم که در پاییز و زمستان ۳۳ با کنسرسیوم امضا میشود، مالکیت تمام عیار و صد درصدی ایران بر نفتش را تضمین و تاکید میکند.
اما در این قرار داد، ۵۰ درصد برای بهره برداری از ایران میخواهند؟
بله با تضمین و تاکید بر مالکیت ایران بر نفتش. به عبارتی از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ تا روزی که قرار داد جدید نفتی ایران بسته میشود ۱۵ ماه طول میکشد و در این مدت صادرات نفت ایران متوقف بوده است. بیشتر مردم ما تصور میکنند از فردای کودتا باردیگر پیچ نفت باز میشود و صادرات ما از سرگرفته میشود، در حالیکه چنین نشد. چنانچه بر این اساس مذاکرات دولت کودتا با کنسرسیوم غرب و غربیها برای نفت ایران از نقطه عزیمت ملی شدن نفت ایران آغاز میشود. از طرف دیگر، اینکه در ظهر روز ۲۹ اسفند مجلس سنا لایحه ملی شدن صنعت نفت را تصویب میکند و ۲ ساعت پس از آن شاه امضا میکند، نشانه اراده و علاقه شاه به ملی شدن صنعت نفت است.
پس اگر این خواست محمدرضا پهلوی و رجال سیاسی آن زمان است، دولت سپهبد زاهدی هم پیگیر خواستههای اقتصادی دولت مصدق در حوزه نفت بوده است، با این اوصاف چرا ما در تاریخ، ملی شدن صنعت نفت را به دکتر مصدق وآیت الله کاشانی نسبت میدهیم؟
دولت پس از مصدق نیز میگوید من روی ملی شدن نفت و روی قانون ملی شدن نفت هیچ مذاکرهای نمیکنم. شاه میگوید نفت ایران ملی شده است و تمام شد ما در این زمینه کوتاه نمیآییم. من میگویم شاه از گناهان مصدق بخاطر ملی شدن صنعت نفت میگذرد و به دلیل همین از شکایت شخصیاش عبور و عدول میکند. در واقع ملی شدن صنعت نفت پیش از مصدق یک خواست ملی بوده است و پس از آنکه مرحوم مصدق نفت را ملی میکند خودش میگوید برنامه اصلی دولت من ملی کردن صنعت نفت است. به همین دلیل در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ برنامه مرحوم مصدق اجرا شده بود و باید این دولت کنار میرفت تا بتواند دولتی دیگر پس از مصدق بنابر دستاوردهای دولت او گام بعدی را بردارد. به عبارتی نوعی دو امدادی بوده است که نقطه شروع آن دولت مظفرالدین شاه است. ما نمیتوانیم دم به دقیقه مردم را متهم به کشور نادوستی و خیانت کنیم. من پیشتر این را تحت عنوان «نظریه خیانت زدایی از تاریخ نفت ایران» مطرح کردهام که به نظر من خیانتی در این زمینه صورت نگرفته است. همه دنبال ملی شدن صنعت نفت بودند از مظفرالدین شاه گرفته تا رضاشاه، مرحوم مصدق، آیت الله کاشانی و همچنین محمدرضا پهلوی. میبینید که در طول این دوران ما پله پله در مسیر ملی شدن صنعت نفت حرکت کردیم و موفق هم شدیم. بنابراین پس از سرنگونی دولت مصدق اگر ببینید، ماموریت دولت مصدق انجام شده است و کنار رفتن این دولت نقص و کاستی در این جریان ایجاد نکرد.
پس رفتن دولت مصدق، حادثهای بود که باید در راستای اهداف دولت و کشور اتفاق میافتاد؟
برای ملی شدن صنعت نفت یک اراده ملی وجود داشت. میدانید که از سال ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ تقریبا طولانیترین دولت ایران دولت مصدق بوده است. ما معمولا این موضوع را نادیده میگیریم و این توجیه شهیرسازی پدر تاریخ ما را درآورده است و همه ما هم در این عوام فریبی و عوام زدگی دائما سقوط میکنیم. یک واقعیت تاریخی است که دولت مصدق یکی از پایدارترین دولتهای ۱۲ سال پیش از خود بوده است. حتی دولتهای پس از او هم تا زمان دولت اقبال یعنی سال ۱۳۳۶ نتوانستند چنین دولت پردوامی داشته باشند. به عبارتی شاید حتی تا سال ۱۳۴۳ و دولت هویدا نیز این موضوع نادر بوده است. نگاه کنید خود میگوید برنامه من ملی کردن صنعت نفت است که انجام هم شد. به عبارتی اگر کنار نمیرفت همهاش خسارت بود. مصدق کنار میرود که ملی شدن صنعت نفت باقی بماند و دولت جدید میآید و از تعامل با غرب سخن میگوید. مانند مسابقه دو امدادی وشاید کاری که دولت روحانی در برنامه هستهای انجام میدهد.
بر اساس صحبت شما بنا بر سیاست دولت مصدق باید قربانی میشد و احتمالا مصدق هم این را میدانست، که برای دستیابی به اهداف اصلی باید برود. پس چرا ما در پایان دولت فاصله ۲۵ تا ۲۸ مرداد چنین تلاش و مقاومتی را از مصدق و اطرافیانش میبینیم؟
به نظر من و بنابر شواهد تاریخی مصدق بین سقوط ایران در دامان کمونیست و برگشت به دامان سلطنت، سلطنت را انتخاب کرده است. مصدق اصلا مقاومتی در برابر کودتا نکرد و همه میدانیم که چنین تلاشی وجود نداشت. شب کودتا، اعضای حزب توده به او خبر میدهند که فردا قرار است کودتا شود، او در پاسخ میگوید: میدانم و خداحافظ. سپس میرود و در همان جای همیشگی میخوابد. حتی تغییر مکان هم نمیدهد به عبارتی در حد «عبد ربه منصور هادی» رئیس جمهور پیشین یمن هم عمل نمیکند و جایش را تغییر نمیدهد و فرار نمیکند. گویی منتظر این کودتاست. مصدق باید کنار میرفت و او بیعلاقه نبود از کنار رفتن و آمدن دولتی که دستاوردهای اصلی او را تثبیت کند و کشور را از بن بست و بینظمی نجات دهد و این اتفاقی بود که افتاد. موید این نظر هم اینکه شاه محکم پشت نفت ملی تا آخر عمر ایستاد و بارها تاکید کرد که من بر سر نفت دیگر مذاکره نمیکنم و از طرف دیگر غرب هم با دولت جدید به مشکل برنخورد.
به زمان کنونی بیاییم، آیا اقتصاد بدون نفت را در زمان کنونی میتوانیم تصور کنیم؟
در حال حاضر غیر ممکن است اما ما میتوانیم به این نقطه عزیمت کنیم. در شرایط فعلی من مطمئنم اگر دوباره قیمت نفت بالا رود و درآمد نفتی ما افزایش یابد بیانضباطی باردیگر شروع خواهد شد. اراده کنونی ناشی از فقدان منابع ارزی است نه راهبردی قوی و بدون تغییر. هرگاه چنین ارادهای تبدیل به راهبرد تزلزل ناپذیر با افزایش قیمت نفت شود میتوان به آن ایمان آورد.
منتشر شده در شماره شش سخن ما