نقدی بر مسیر هستهای شدن ایران
اگر به دنبال قدرت هستیم، باید مولفّههای صحیح قدرتمندی را پیدا بکنیم
احـــمد شــیرزاد-اســتاد فــــیـزیـــک دانــشگاه و نـــماینده مـــجلس شــــشم
سخن ما: معمولا برای اینکه موضوعی به “مساله” مردم و “امر عمومی” تبدیل شود باید در فضای آزاد و به شکل طبیعی شکل بگیرد. مانند جنگ تحمیلی که مردم آن را بهطور کلی مساله خودشان میدانستند. مساله هستهای از این جنبه چه جایگاهی در فضای ذهنی مردم داشته است؟
شیرزاد: تا سال ۱۳۸۲ جامعه ایران اصولا خبر نداشت که مسالهای به نام هستهای در کشور وجود دارد و بنابراین نمیتوانست مساله مردم باشد. در ادامه مخالفت کشورهای غربی با این پروژه برجسته شد و در عرصه سیاسی موضوع بحث قرار گرفت. تا زمانی که اصلاحطلبان بر مصدر کار بودند مساله هستهای بیشتر در سطح نخبگان و تصمیم گیرندگان سیاسی مطرح بود و در دوره تصدی آقای دکتر حسن روحانی بهعنوان دبیر شورای امنیت ملی، مساله هستهای به نحوی فرعی و حاشیهای تلقی میشد و کسی بدان بهعنوان یک بحران بزرگ یا فرصت خیلی بزرگ نگاه نمیکرد. اما در دوره آقای احمدی نژاد نگاه به مساله هستهای کاملا تغییر کرد بدین معنی که دولت آقای احمدی نژاد و کلا جناح اصولگرا تلاش کردند از این مساله بهعنوان اهرمی برای کسب محبوبیت، تقویت غرور ملی و تقویت حس حمایت از دولت و نظام استفاده کنند. با نگاهی منصفانه باید اذعان کرد که در این مسیر تا حدی در اقشاری همچون بدنه اصولگرایان و تودههای مردم موفق بودند و شعار “انرژی هستهای حق مسلم ماست” یک طنین محدودی پیدا کرد. معتقدم وقتی مساله بالا گرفت عموم اقشار جامعه از اینکه کشورشان دارای قدرت هستهای باشد، تا به کشور جایگاه ویژهای بدهد و آن را در بعد استراتژیک قویتر بکند خوشحال بودند. بنده در مجلس ششم این نکته را مطرح میکردم که اگر مجموع محسّنات توانمندیها و دستآوردهای موضوعی، همراه با مجموع مخاطرات و مشکلات آن بیان شود، در آن صورت است که جامعه امکان انتخاب خواهد داشت. مثلا اگر به جامعه بگویید که میخواهیم هستهای بشویم و این کار هیچ هزینهای ندارد، مطمئنا پاسخ اکثر مردم آری است. اما اگر به مردم بگوییم که چنین خواستهای ممکن است زندگی شما را مختل کند، مطمئنا مردم نظر منفی میدهند. پس اینکه چیزی مساله مردم بشود یا نشود، بستگی به این دارد که چگونه با مردم مطرح میشود و تا چه حد شناخت نسبت به ابعاد آن مساله ایجاد میشود. مساله جنگ که بدان اشاره کردید نیز همین گونه بود. یعنی وقتی میخواهیم مشکل خود با رژیم صدام را از طریق تفوّق نظامی حل کنیم، خوب همه خوشحال میشوند که در جنگ دست بالا را داشته باشیم، اما وقتی میبینیم که این جنگ ممکن است سالیان سال طول بکشد و اقتصاد کشور تاب و تحمل آن را ندارد، خوب، دیدگاه مردم فرق خواهد کرد. در بمباران شهرها که مردم صدای جنگ را در همسایگی خودشان شنیدند، قضاوتشان در مقایسه با قبل دستخوش تغییر میشود. مثال دیگر مشکل جدی محیطزیست است، اما چه موقع به مساله مردم تبدیل میشود؟ وقتی که بحران غبار به حدی میرسد که در شهرهای دور و نزدیک قادر به دیدن چیزی در چند متری خود نیستیم. خوب، این موضوع به توسعه یافتگی فرهنگی جامعه ارتباط و بستگی دارد. جامعهای در مسیر رشدگام برمیدارد که وقتی کارشناسان بهطور جدی و آزادانه بحث میکنند و هشداری میدهند، جامعه هم آن را جدی بگیرد نه اینکه وقتی خطر به چند قدمی رسید آن موقع مساله جدی گرفته شود. بعضی چیزها باید خیلی زودتر مساله مردم بشود، اما متاسفانه این اتفاق دیر رخ میدهد و علت آن هم این است که در کشور ما آزادی بیان برای کاشناسان رشتههای مختلف وجود ندارد تا بهموقع هشدارهای خودشان را عنوان کنند و این تنگناها موجب نوعی خودسانسوری میشود و در نتیجه مردم دیر متوجه چیزهایی میشوند که باید از آن آگاهی داشته باشند.
سخن ما: با این مقدمه که اشاره کردید، پرسش این است که دقیقا کدام بخش از مساله هستهای مساله مردم بود؟ آغاز و یا سرانجام کنونی که به مذاکرات و توافق وین منجر شد؟
شیرزاد: بهطور کلی پس از تحریمها مساله هستهای بهعنوان بزرگترین چالش در سیاست خارجی ایران و بزرگترین مشکل بر سر راه یک جایگاه آبرومند در نظام جهانی، از زاویهای متفاوت مساله مردم شد. در این دو سال آخر یعنی از سال۹۰ و ۹۱ که نظامِ تحریمها جدیتر شد، از این نقطه به بعد موضوع هستهای تا حد زیادی در جهتِ مخالف، مساله مردم شد، حرف مردم این بود که چیزی که نفعی به ما نمیرساند لااقل ضررهایش کمتر شود.
سخن ما: در همین رابطه هم شعار انتخاباتی آقای روحانی هم معطوف به همین نکته بود که در کنار سانتریفیوژها اقتصاد مردم هم باید بچرخد.
شیرزاد: دقیقا. آقای روحانی شخصیت سیاسی سابقهداری در تاریخ انقلاب بوده است اما در کوچه و بازار، مردم ایشان را بهعنوان کسی میشناختند که کشور را به مرحله آشتی موقت با قدرتهای بزرگ رساند و به همین دلیل در سال ۹۲ به ایشان رای دادند. به نظرم “پیام اصلی” رای مردم به آقای روحانی این بود که جامعه به دنبال تقابل بیشتر با قدرتهای جهانی نیست.
سخن ما: با مبنا قرار دادن نکته فوق، سیاستهای مربوط به مسیر هستهای شدن ایران چه نقاط ضعف و قوتی داشته است؟ و با رویکرد تحلیلی و استراتژیک هزینه- فایده آن چه بوده است؟
شیرزاد: مهمترین نکتهای که در اینباره وجود دارد این است که اصولا هدف دقیقی برای این کار تعریف نکردیم. از همان اول که برنامه هستهای کلید خورد یعنی حتی قبل از دولت آقای هاشمی رفسنجانی، در دوره اصلاحات تا دوره آقای احمدی نژآد این ابهام وجود داشت که از طریق هستهای شدن دقیقا میخواهیم به کجا برسیم؟ و استراتژی تعریف شدهای در این باره وجود نداشته است. آیا میخواهیم علم و فنآوری به معنای طبیعی آن را بهدست بیاوریم؟ آیا میخواهیم انرژی بهدست بیاوریم؟ در هر یک از این موارد باید بحث کارشناسی کرد. سال ۷۹ که وارد مجلس شدم، از مراکز انرژی اتمی بازدید داشتیم و به دلیل رشته تحصیلیام به جزییات مسایل آشنا بودم، متاسفانه از متصدیان که سوال میکردیم هدف شما از این پروژه چیست، پاسخ شناخته شدهای نداشتند. توانمندی ما در این مسایل شناخته شده نبود و یا به نظرم بعضی افراد دچار نوعی خودشیفتگی مفرط بودند و تصور میکردند در زمان کوتاهی میتوانند مسیر طولانی را طی کنند. همچنین علاوه بر مشکل توانمندی، مخاطرات کار هم شناخته شده نبود. مثلا فکر میکردند که جامعه جهانی نظارهگر کارهای ما خواهد بود و فقط غرغر خواهد کرد! سخن آقای احمدی نژاد به قدرتهای جهانی که “آنقدر قطعنامه بدهید تا قطعنامهدانتان پاره شود”، تعبیر بیادبانه همین دیدگاه است. مثلا اگر قرار بوده یا هست که از فنآوری هستهای انرژی بهدست بیاوریم، خوب سوال این است که هزینه آن چقدر خواهد بود؟ متاسفانه بعضی دوستان که طرفدار دولت هم هستند عنوان میکنند که میخواهیم حدود ده هزار مگا وات برق از انرژی هتسهای در سطح کشور تولید کنیم. خوب آیا برای این مسایل توجیهات دقیق مهندسی انجام شده است؟ آیا غیر از روسها شریک دیگری برای رفتن به سمت فنآوری این پروژهها وجود ندارد؟ آیا در چه دوره و چشم اندازی قرار است به این هدف برسیم؟ و در مقایسه با صنعت نفت برای ما چقدر هزینه خواهد داشت؟ و در نهایت اگر به این هدف برسیم چه قدرت ویژهای به ما میدهد؟ با توجه به این نکته که ما بکلی فاقد منابع اورانیم هستیم و مقدار اورانیم ما تنها کفاف نیازهای تحقیقاتی را میدهد و برای تولید انرژی نیازمند مقادیر زیادی اورانیم هستیم.
بنابراین باید به دو بحث توجه داشته باشیم یکی اینکه فنآوری هستهای به شیوهای که ایران به دنبال آن رفت حساسیت برانگیز بود. مشکل دوم بحث کارشناسی مساله است بدین معنا که فرض کنیم اگر با فشارهای خارجی هم مواجه نبودیم، در آن صورت سوال بنده این است که آیا این کار برا ی ما چه مزیت و برتری و منفعتی در پی دارد؟ این مسایل جای بحث و بررسی دارد و در پاسخ به سوال اول شما میگویم که هیچیک از این موارد به بحث آزاد و جدی در سطح رسانهها و نخبگان گذاشته نشده است تا کارشناسان درباره آنها نظر بدهند. از طرف دیگر این مساله از آنجا که مورد حساسیت حکومت بوده، کارشناسان رشتههای مختلف نمیتوانند در این بحث مشارکت نمایند. نتیجه این شده که نه تنها مردم بلکه تصمیم گیرندگان بالای کشور، دیدگاه درستی نسبت به این مساله نداشته باشند، و با نوعی توهم و خود فریبی بدان نگاه کنند.
سخن ما: اکنون که بحران هستهای به نتیجه رضایتبخشی رسیده، آیا از خلال بررسی برجام در مجلس، آیا میتوان این مساله را به فرصتی برای پرداختن به سیاستهای مربوط به مسیر هستهای شدن ایران و نقد منصفانه و علمی آن تبدل کرد تا ابعاد موضوع برای ادامه بهتر مسیر آتی و یا اصلاح آن روشن شود؟
شیرزاد: متاسفانه مجلس فعلی برای پرداختن به این موضوع بسیار ضعیف است و کمیسیونی که انتخاب شده بیشتر جمعی از سوته دلان افراطی راست هستند که گرد هم آمدهاند. معتقدم نسبت به مجلس و بهخصوص کمیسیون مربوطه و ورود آن در توافق هستهای بناچار باید مأیوس باشیم چون بیشتر اعضای آن دلواپسانند. من معتقدم جناحهای سیاسی باید در این مساله برخورد فعالی داشته باشند.
سخن ما: به چه شکل منظورتان کدام جناحها است؟
شیرزاد: در این رابطه میخواهم درد دلی را مطرح کنم. در موضوع هستهای دیدگاههای متفاوتی در جامعه وجود دارد. مثلا نگاه عدهای به فن آوری هستهای بهگونهای است که به هیچ وجه انتخاب جمهوری اسلامی ابران نیست و مقامهای عالی نظام صراحتا بر این مساله تاکید کردهاند. اما اگر شما به سخنان برخی دلواپسان دقت کنید میبینید که به صراحت آه و افسوسشان نسبت به برجام به این دلیل بوده که بخشهایی را که در جهت اثبات پایبندی ایران به کاربرد غیر نظامی فنآوری هستهای است مورد سوال و انتقاد قرار دادهاند. پس این بخش را باید کنار بگذاریم. بخشی از اصولگراها هستند که نسبت به این مسایل هاج و واجند و نگاه میکنند که در بالای نظام چه تصمیمی گرفته میشود و از خودشان نظری ابراز نمیکنند. ولی در این میان انتظارم از مجموع اصلاحطلبان خیلی بیش از این بوده است. از ابتدا نگاه اصلاحطلبان از یک منظر درست بود و آن موضع عملگرایانه سیاسی بود. بدین معنا که نمیخواهیم با قدرتهای جهانی وارد تنش بشویم و مساله هستهای را باید به نحوی مدیریت کنیم که منجر به تنش بنیاد برکن و مخرب در سیاست خارجی کشور نشود. من هم این دیدگاه را قبول دارم. اما اصل مساله هستهای قابل قضاوت است و باید احزاب سیاسی نسبت به این موضوع دارای قضاوت و دیدگاه و نظر باشند. بنده به دلیل گرایش علمیام، نه فقط از زاویه سیاسی، بلکه از نگاه انسانی و اینکه تکنولوژی هستهای بهشدت آلاینده است و مورد نقد جوامع پیشرو زیست محیطی دنیا است و همچنین از نگاه هدف و برنامه و توجیه صحیح، منتقد هستهای هستم. متاسفانه مجموعه دوستان اصلاح طلب نخواستهاند نسبت به این بخش از مساله هستهای نظری ابراز کنند. نظیر این مشکل را در جای دیگر هم داشتهایم مثلا ما نباید صبر کنیم تا دریاچه ارومیه خشک شود و بعد آه و افسوس بخوریم. احزاب پیشرو سیاسی باید نسبت به موضوع توسعه پایدار نگاه درستی داشته باشند و هنوز هم شعارهای اصلاحطلبان درباره مسایل میراث فرهنگی و زیست محیطی شعارهای شفافی نیست در حالیکه در خیلی زمینهها شعارهای خوب و شفافی دارند و بنده هم از این شعارهای خوب در زمینههایی همچون آزادی بیان و حقوق بشر حمایت میکنم، اما این کافی نیست چون این شعارها وقتی جذاب و خوب است که جایی برای زیستن داشته باشیم. فرض کنید مشکل ما با آمریکاییها حل شود ولی آیا ما اجازه میدهیم که میلیاردها دلار منابع و پول ما در زمین دفن بشود در ازای اینکه خوشمان میآید بگوییم ما هم هستهای هستیم، بدون آنکه بدانیم این هستهای بودن یعنی چی؟ و چه فضیلتی برای ما ایجاد میکند؟ چرا باید فکر کنیم که فقط باید آمریکاییها را ساکت کنیم ولی ما ایرانیها خودمان در خصوص اینکه در بحث هستهای به کجا میخواهیم برسیم، دارای نظرگاهی نباشیم؟ مثلا در ژاپن در پی فاجعه نیروگاه فوکوشیما یک سوال جدی بهوجود آمده که چرا باید از این نوع انرژی آلاینده استفاده کنیم و آیا نظام ایمنی هستهای ما به قدر کافی کارا و قدرتمند هست یا نه؟ ویا در آلمان جنبش سبز در برابر انرژی هستهای ایستادگی کرد و جنبش مدنی بسیار قدرتمندی را به راه انداختند، نه به این دلیل که آلمان میخواست بمب بسازد، بلکه احساس میکردند که این کار برای نسلهای آینده مخاطرهآمیز است. پس این تفکر در آنجا وجود داشت اما در ایران اگر در سطح مردم حرکتی مدنی در این ارتباط وجود ندارد، اما در سطح نخبگان چرا به این مساله توجهی نمیشود؟ وظیفه علمی و اخلاقی من ایجاب میکند که از دوستان اصلاحطلب در این موضوع نه فقط از جهت تنشزدایی در سیاست خارجی بلکه از جنبهای که عرض کردم وارد شوند تا به یک قضاوت برسند. ولی به گونهای خود را کنار میکشند و در نهایت هم میگویند که خیلی خوب سانتریفیوژها بچرخد، ولی چرخ کشور هم بچرخد. اما بنده میخواهم در مورد همین سخن متین آقای روحانی با صراحت عنوان کنم که آقای روحانی! آقای صالحی! اصلا چرا باید سانتریفیوژ بچرخد؟ و اگر بچرخد چه چیزی عاید من ایرا نی میشود؟
سخن ما: توافق وین به اذعان کارشناسان یکی از مهمترین دستآوردهای دیپلکاتیک کشور است که طبق نظر سنجیها اکثر مردم آن را یک موفقیت بزرگ ملی و شایسته جشن ملی میدانند. به همان نسبت هم عدهای از منتقدان به آن با شدت و ضعف حمله میکنند و بعضا آن را به قرارداد ترکمانچای تشبیه کردهاند، علت این تفاوت دیگاه چیست؟
شیرزاد: دو بخش اصلی در صحنه رسانهای و سیاسی صفآرایی کردند. یکی خود دولت است که در بحث مذاکرات هستهای پیشگام است و همچنین طرفداران دولت علی الخصوص اصلاحطلبان و از آن طرف نه همه اصولگرایان بلکه یک بخش خاصی که امروز به دلواپسان مشهوراند. اصلیترین اختلاف دیدگاه آنها نوع نگاهشان به سیاست خارجی است. یک نگاه این است که باید به دعوا و منازعه بهخصوص با آمریکاییها، و به تبع آن با غربیها آنقدر ادامه بدهیم که بتوانیم نظام جهانی را تغییر بدهیم. نقطه بارز این دیدگاه را در حرفهای آقای احمدینژاد میدیدیم که مدعی بود که نظام حاکم بر جهان به زودی فرو میریزد. بنابراین نگاه، این دعوا نباید تمام بشود زیرا خمیرمایه و حرف سیاسی ما بوده و اگر این حرف را از ما بگیرید ما در عرصه تقابل فرهنگی حرفی برای گفتن نداریم.
سخن ما: یعنی یک نوع هویت سیاسی درست میکند؟
شیرزاد: بله. حتی غیر از هویت سیاسی، هویت ایدئولوژیک و فرهنگی شده است. برای همین، کاری به برجام ندارند و در تمام مراحل عَلم مخالفت را بالا نگه میداشتند. از پیاده روی آقای ظریف با آقای کری گرفته تا لبخند زدن یا نزدن ایشان و طرز نشستنها ایراد گرفتهاند. این طور نبود که برجام را مطالعه کنند و بگویند اگرجور دیگری نوشته میشد موافقت میکردیم. همین حالا هم اگر بپرسید که اگر چگونه نوشته میشد قبول میکردید؟ لابد میگویند اگر آقای اوباما بیاید در ایران و زانو بزند و بگوید غلط کردم، ممکن است فکری بکنیم! البته با این لفظ گفته نمیشود. معمولاً گفته میشود که آمریکا باید از گذشته خودش اظهار پشیمانی بکند و اینها هیچ وقت معلوم نیست کی حاصل میشود و با چه متری قابل سنجش است. بنابراین مساله اصلی آنها این است که این شعله دعوا همیشه فروزان باشد. در بخش مقابل، در مجموع اصلاحطلبان و حامیان دولت، یک نگاه بسیار جدی وجود دارد که ادامه این دعوا، و تنشِ پرهزینه نفعی برای کشور ما ندارد. البته بدان معنا نیست که حل و فصل این دعوا و یا کاهش شدت آن همه مشکلات ما را حل میکند. حالا ممکن است کسی هم به چنین چیزی معتقد باشد اما چنین نیست که اصلاح طلبان معتقد باشند که ریشه مشکلات ما در دعوای با آمریکاست. اما واقعاً ادامه این دعوا نفعی برای ما ندارد.
سخن ما: موضوعی که اشاره کردید یعنی ریشهیابی و تبیین انگیزههای دشمن ستیزی و اینکه آیا اصالتی دارد یا نوعی استفاه ابزاری است، بحث مستقلی است که امیدوایم در فرصتهای آتی بتوانیم بدان بپردازیم. آقای دکتر، در مورد برجام و آینده آن چه نظری دارید؟
شیرزاد: فکر میکنم که نهایتاً برجام پیش خواهد رفت و اجرایی خواهد شد اما جناح مقابل تلاش خواهد کرد که یک حدّی از تنش میان ایران و آمریکا را حفظ کند. یعنی اگر در بحث هستهای هم نیست در جاهای دیگر حدّی از تنش را حفظ کند و برای آنها بسیار مهم است این تنش به نحوی وجود داشته باشد.
سخن ما: چه اتفاقی افتاد که کل غرب علیه ایران متحد شد؟ در واقع چه اتفاقی رخ داد که روسیه و چین باوجود اختلافات زیاد با آمریکا در بحث قطعنامهها علیه ایران همراهی نشان دادند؟ چه شد که آمریکاییها توانستند یک اتحاد جهانی علیه ایران سازماندهی کنند؟
شیرزاد: این سوال در عرف جهانی یک جواب مشخص دارد. ایران قواعد بازی هستهای را به رسمیت نشناخت و با این هدف که بتواند بازی را عوض بکند، زیر این بازی زد. متاسفانه صحنه بازی عوض نشد و بازی سیاسی در سطح قدرتهای جهانی، در جای خود باقی ماند. متاسفانه نظام جهانی “قدرت هستهای”، نظام موازنه “مثبت” است. اگر عاملی جدیدی بخواهد جای جدیدی برای خودش باز بکند، بدون اینکه در کل این نظام جابهجایی صورت بگیرد، امکان پذیر نیست. بعد از جنگ جهانی دوم ۵ قدرت هستهای یعنی آمریکا، شوروی سابق(روسیه فعلی)، فرانسه، انگلستان و چین، در جهان شکل گرفت. در کنار اینها هند بهعنوان وزنه و قدرت هستهای در برابر چین، به نوعی در داخل این بازی قرار گرفت. پاکستانیها هم با روابط استراتژیکی که با آمریکاییها داشتند به نوعی در توازن جبهه شرقی هند سعی کردند که جایی برای خود باز کنند و تحمل شدند. البته هستهای شدن پاکستانیها هیچ اثری در قدرت سیاسی بینالمللی آنها نداشت و وجاهتی به آنها نداد. من چنین نظامی را نمیپسندم و نظام خیلی جذّابی نیست. اما این مجموعه به نحوی کنار یکدیگر شکل گرفتند و موازنه مثبتی در بحث توانمندی هستهای ایجاد کردند. ورود در این مجموعه و ایجاد یک قدرت هستهای جدید طبیعتاً نیاز به یک جابهجاییهایی دارد و بقیه باید یک طور خود را جمع بکنند تا یک قدرت دیگر بهوجود بیاید. لذا عمدتاً اسرائیلیها توانستند از این مساله بهرهبرداری بکنند و در جامعه جهانی جا انداختند که اگر ایران تبدیل به قدرت هستهای بشود، با توجه به شعارهایی که در نابودی اسرائیل داده و مواضعی که در سیاست خارجی پیش گرفته، یک خطر بسیار گسترده برای امنیت اسرائیل خواهد بود. امنیت اسرائیل همانطور که آمریکاییها گفتند بهنوعی امنیت آمریکا است. بهعلاوه یک سوال بسیار جدی در برابر جامعه جهانی وجود داشت و آن اینکه اگر ایران هستهای بشود، یعنی به توانمندی استراتژیک هستهای دست پیدا بکند، چه تضمینی وجود دارد که ترکیه، عربستان سعودی و عراق و سوریه همین مسیر را نروند؟ و آن وقت خاورمیانه همانطور که امروز میبینیم منطقهای بسیار نا امن و پرحادثهای شده، خاورمیانهای خواهد بود که در آن انبارهای سلاح هستهای نیز به وفور یافت میشود. چنین تصویری باعث میشود که هر نهاد بینالمللی و با هر دیدگاهی، حساسیت داشته باشد. لذا در مجموعهای این بازی، از منظر جامعه جهانی نمیشد گفت که ایران در کجای بازی قرار میگیرد که چیزی را بهم نزند و به صلح و امنیت جهانی نیز کمک کند. وقتی جواب این سوال منفی است واضح است که چین و روسیه دست اتحاد به غربیها میدهند تا نگذارند این توازن برهم بخورد. و حتی هند هم بهعنوان یک قدرت هستهای بهطور گستردهای با آنها همکاری کرد. در مقطعی آقای لاریجانی، دبیر وقت شواری عالی امنیت ملی، سعی کرد سیاست نگاه به هند را دنبال کند، اما به نتیجه نرسید. حتی مجموعه کشورهای اسلامی نیز کنار کشیدند. البته روزهای اول موضع خاصی نداشتند و حتی مسلمانها بسیار ابراز خوشحالی میکردند اما بعداً برعکس شد. بهطوری که این اواخر عربستان سعودی بهعنوان یک عامل برهم زدن توافق وارد صحنه شد و میخواست ایران را بیشتر تضعیف بکند. پس، بازی در عین حالی که اسمش بازی است، اما بسیار جّدی است. متأسفانه این مساله بسیار از حد درک آقای احمدی نژاد و مشاوران ایشان بالاتر بود و واقعاً من هیچ تضمینی ندارم که غیر از آقای احمدی نژاد کسانی دیگری هم که در گوشه و کنار نشستند و فکرهایی برای خود کردند، کمابیش دچار سادهلوحی نشده باشند. من فکر میکنم این ساده لوحیها کار دست ما داد و مدتها طول میکشد تا دولتی مانند دولت آقای روحانی بیاید و جوری به تصمیم گیرندگان مملکت حالی کند که وارد شدن به هر بازی در عرصه جهانی نمیشود بیحساب و کتاب باشد. این به معنای پذیرش نظام سلطه جهانی نیست، اما اگر به دنبال قدرت هستیم، باید مولفههای صحیح قدرتمندی را پیدا بکنیم. همه دوست داریم که کشورمان قدرتمند باشد ولی قدرتمند شدن راه دارد. زحمت و حساب و کتاب دارد و بیش از هرچیز به عقل نیاز دارد و نه فقط شعار. وقتی نتوانیم بگوییم در یک بازی جهانی کجا میخواهیم قرار بگیریم، آن وقت دیگران جایگاه ما را تعریف میکنند. لذا اتفاقی افتاد که اسرائیلیها از شعارها و سیاستهای آقای احمدینژاد سوء استفاده کردند و بیشترین بهره را بردند. البته در این اواخر، افراطیگری آقای نتانیاهو به ضرر خودش تمام شد و باعث شد تا حدودی رژیم اسرائیل منزوی شود، اما هنوز صدای محکمی دارد و در بخشی از سیاستمداران آمریکایی نفوذ دارد. البته اگر ما برنامه داشته باشیم و با طرح و ایده درست جلو برویم حتماً تلاشهای آقای نتانیاهو و افراطیهای جمهوریخواه آمریکا ناکام خواهد ماند.
سخن ما: نظر شما درباره برجام چیست؟ و برای ارزیابی آن باید چه چیزهایی را معیار قرار داد؟
شیرزاد: برجام متن بسیار مفصلی است و جزئیات زیادی دارد. هرکدام از کلماتی که در فرازهای آن آمده به دقت انتخاب شده و بر سر آن ساعتها بحث شده است. این موافقت نامه چهار بعد اساسی دارد که در تحلیل آن باید مورد توجه قرار گیرد.
سخن ما: شما این سند را کاملاً مطالعه کردهاید؟
شیرزاد: حدود ۱۰-۱۲ ساعت صرف مطالعه ترجمه و متن انگلیسی این سند کردهام. اما اگر متخصصی با پیشینه علمی، بخواهد بادقت و منصفانه متن را بررسی کند، دو تا سه ماه کار فشرده لازم دارد و باید این چهار بعد را در نظر بگیرد.
اول، بعد فنی آن است. توافقنامه نکات فنی دقیقی را مثلاً در بحث تحقیق و توسعه، از جمله مواردی که ایران حق وارد شدن دارد، مشخص کرده است.
دوم، در بحث غنیسازی، موارد برجسته مثل استفاده از ۵۶۰۰ سانتریفوژ است اما در جزئیات آن نکات بسیار ظریفی وجود دارد که شامل برخی محدودیتهایی است که پذیرفتهایم و بعضی نیز جنبه محدودیت ندارد و بیشتر موجب رفع نگرانی است. مثلاً درباره رآکتور اراک به تفصیل ویژگیهای رآکتوری که اطمینان بخش باشد، با تمام جزئیات آمده است. حتی مشخصات و حد و حدود اینکه چه مقدار تجیهزات هستهای در آنجا میتوان تأسیس کرد و از چه مقدار آب سنگین استفاده کرد، و چه مقدار میلههای استفاده شده را میتوان نگهداری کرد، بهدقت آمده است.
سوم، بعد حقوقی است که ظرایف زیادی دارد. مثلاً بازدیدهای سرزده به چه نحوی اعلام بشود و ایران در قبال آن چه وظایفی دارد و آنها نیز چه تعهداتی دارند. جالب است آژانس انرژی اتمی، به نوعی این دو تخصصِ دور از همدیگر را در کنار یکدیگر قرار داده است. اخیراً سازمان انرژی اتمی ایران هم، سعی کرده این تخصصها را در خودش تقویت کند تا از حقوق ملت ایران بهتر دفاع کند. البته در برجام مشخصاً فرازهای سیاسی نیامده است اما کاملاً سایه سیاست را در کل این توافق نامه احساس میکنیم. بنابراین کسانی باید نظر بدهند که به یکی از این ابعاد اشراف داشته باشند و اکثر اعضای کمیسیون مجلس در حد سیاست داخلی ایران یک اشرافی دارند ولی نسبت به بعد سیاست خارجی، اقصادی، فنی و حقوقی بینالملل بسیار دور هستند.
چهارم، در تمام موافقت نامه سعی شده این اصل اساسی دنبال شود که ایران میپذیرد سلاح هستهای نسازد. این انتخاب استراتژیک نظام است که پذیرفته و به تمام پیامدهای آن هم تن داده است. متاسفانه برخی دلواپسان این را باور نکردهاند که وقتی میپذیریم نمیخواهیم سلاح هستهای بسازیم، و بهجد مدعی هستیم از اول هم نمیخواستیم، اما وقتی میپذیریم، بنابراین هر نوع تعهدی که بتواند صداقت ما را قابل اثبات کند، قابل پذیرش است. مثلاً اینکه بپذیریم، پلوتونیم حاصل از میلههای سوختی نیروگاهها را که غیر از ارزش تسلیحاتی، هیچ ارزش اقتصادی دیگر ندارد، به خارج صادر بکنیم، منطقی است. اما در برخی از نوشتهها میخوانیم که همین را بهعنوان نقطه ضعف تلقی میکنند. بعضی دلواپسان یا نمیدانند چه میگویند یا میدانند و هدفی غیر از نظام را دنبال میکنند. پس وقتی میپذیریم که به دنبال سلاح هستهای نیستیم، یعنی حتی یک گرم پلوتونیوم به درد ما نمیخورد و ما آنرا بهعنوان آلاینده محیطزیست و مادهای خطرناک هستهای خارج میکنیم و آنها هرکاری میخواهند با آن بکنند. در بحث رآکتور اراک ما این اصل را که بتوانیم با استفاده از آب سنگین ایزوتوپهای رادیواکتیو داشته باشیم تا رادیو دارو تولید بکنیم، پذیرفتیم و طرف مقابل هم پذیرفته است. ولی در کنار آن هر محدودیتی که میتواند دنیا را قانع کند که ایران نمیخواهد به سمت تولید سلاح هستهای قدم بردارد، منطقا برای ما قابل پذیرش است و لذا پذیرفتهایم. این صریح موضوع است و اتفاقاً شما بیایید بعضی از فرازهای صحبتهای دلواپسنان را نگاه کنید بعضا روی همینها خط میکشند و میگویند چرا اینها را پذیرفتهایم. سوال این است که چرا نپذیریم؟ وقتی نمیخواهیم سلاح هستهای بسازیم، چرا نپذیریم؟!
سخن ما: درحال حاضر شرایط منطقی و متعادل برای تعیین یا اصلاح اهداف هستهای و پیشبرد درست برنامههای علمی و کاربردی مرتبط با آن چیست؟
شیرزاد: به نظرم کمی باید صبور باشیم. به هر حال ایران در یک مسیری قرار گرفته که نیروگاه بوشهر را با همکاری روسها تا حد زیادی جلو برده است. هرچند فکر میکنم ای کاش اینکار نمیشد. در حال حاضر چند مساله داریم. اصلیترین مساله توافق بر سر رفع تحریمها و عادی سازی سیاسی در روابط خارجی بود که در جریان است. در کنار این مساله، مساله پرستیژ و حیثیت ایران نیز بسیار مهم است. با وجود اینکه به بسیاری از این برنامهها انتقاد دارم، ولی فکر میکنم بازنگری در این برنامهها نباید به گونهای باشد که به پرستیژ سیاسی ایران لطمه بزند. بهعنوان یک ایرانی به پرستیژ کشورم بسیار علاقهمندم. چه دولت آقای احمدینژاد و چه دولت آقای روحانی روی کار باشد، برای من فرقی نمیکند. بنابراین باید مقداری صبر کنیم تا این موافقت نامه کاملاً اجرایی شود. اما در این زمان نیازی نیست که کارهای جدیدی را شروع بکنیم و خودمان را دوباره درگیر یک تعهدات جدیدی بکنیم، مثلاً توافق با روسها بر سر نیروگاه هستهای دارخوین با این فرض که کاملاً به صلاح باشد، اگر دوسال دیگرهم شروع بشود، اشکالی ندارد و اتفاقی نمیافتد. نه از آن طرف باید همه چیز را متوقف بکنیم و نه اینکه کار جدیدی را شروع بکنیم، ولی بعد از اجرایی شدن این توافق با صبر و حوصله در یک فرصت مبسوط و در شرایط جدید، باید کاری را انجام دهیم که از ابعاد فنآوری هستهای بسیار کم هزینه و اقتصادی است و هم به لحاظ دستآوردهای فنآوری برای ما بسیار مفید است.
سخن ما: از اینکه در این گفتوگو شرکت کردید از شما سپاسگزاریم.
منتشر شده در شماره هفت سخن ما