تکثر، پیش فرض گفتوگو
تاملی در اندیشهها ی امام موسی صدر
حجت الاسلام و المسلمین مـــهدی مـــهریزی-پـژوهشگر و اسـتاد حـــوزه و دانــشگاه
سخن ما: یکی از مولفههای اندیشه و عمل امام موسی صدر، گفتوگو است. وقتی سخن از گفتوگو میکنیم، مقصودمان یک شیوه زندگی و یک شیوه مواجهه با دیگری است و امام موسی صدر در عمل و نظر میراث ارزشمندی باقی گذاشت. باید توجه داشت که گفتوگو وقتی میتواند گفتمان تلقی شود که به لوازم آن پایبند باشیم. مثلا وقتی به اهل سنت میگوییم که گفتوگو کنیم باید بدانیم این دعوت چه لوازمی دارد؟ یا وقتی به جهان میگوییم گفتوگو کنید باید بدانیم پای در چه منطقهای میگذاریم. فرض کنید کرامت انسانی میتواند یکی از آن پیشفرضها باشد. کسی نمیتواند ادعای گفتوگو کند اما معتقد به کرامت انسانی نباشد. یکی دیگر از پیشفرضهای گفتوگو تکثر است. همین مقدار باید بپذیریم که شاید طرف مقابل حرفی دارد که باید آن را بشنویم. این کمترین درجه و مرتبه تکثر است. باید بپذیریم که آنچه میگوییم صددرصد حق نیست چون ما صاحب حقیقت نیستیم بلکه با رهیافتی درون دینی طالب آنیم. به همین دلیل وقتی میگوییم امام موسی صدر وارد پارادایم گفتوگو شد، باید بررسی کنیم که آیا ایشان به این لوازم معتقد بود؟
این درسگفتار به موضوع گفتوگو اختصاص دارد که توسط حجت الاسلام والمسلمین دکتر مهدی مهریزی از مححققان و اساتید حوزه و دانشگاه به مناسبت بزرگداشت امام موسی صدر در محل بنیاد صدرا ارائه شد.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
رَبّ اشْرَحْ لیِ صَدْرِی، وَ یَسِّرْ لیِ أَمْرِی، وَ احْلُلْ عُقْدَه یً مِّن لِّسَانیِ، یَفْقَهُواْ قَوْلیِ.
تکثر یکی از ملزومات گفتوگو است. اگر درباره بزرگانی چون امام موسی صدر از واژهها و تعبیراتی مثل معمار گفتوگو یا معمار تقریب، استفاده میکنیم، باید توجه داشته باشیم که قبل از آن مسالهای به نام تکثر در فکر و عمل ایشان مطرح بوده که باید جایگاه آن شناخته شود. بحث را در چهار بخش تنظیم کردهام.
چیستی تکثر
در این بخش درباره تکثر و چیستی آن تصویری ارائه میدهم و اینکه تکثر در چه عرصههایی موضوعیت دارد و کثرت چه اندازه مطلوب و چه اندازه مذموم است.
تفاوتها، منشأ تکثر- تکثّر در حقیقت ناشی از تفاوتهای جدی در زندگی انسانها است. وقتی میگوییم قبل از«گفتوگو»، «تکثر» است در واقع قبل از تکثر باید به وجود «تفاوتها» توجه کرد. این تفاوتها شامل تفاوتهای “عارضی” و تفاوتهای “اولیه و ذاتی” است.
هشت تفاوت میان انسانها- ما انسانها دارای هشت تفاوت با یکدیگرهستیم که خالق آنها نیستیم بلکه مقهور آنهاییم. این تفاوتها، جنبههای گوناگون زندگی ما را پوشش میدهد و گاهی اوقات به آن توجهی نداریم:
اوّل، تفاوت جنسیتی است که غیر قابل انکاربوده و آثار و ملزوماتی در زمینههای درک، تمایلات، فهم، تفسیر و نگرشهای انسان دارد.
دوّم، تفاوت در استعدادهای انسانها است. با پیشرفت علم تفاوت هوش افراد را میسنجند. لذا دو نفر که در یک رشته دانشگاهی درس میخوانند، از آنجا که استعدادهایشان متفاوت است، از نظر قدرت تجزیه و تحلیل مسایل یکسان نیستند.
سوّم، تفاوتهای نژادی عام شامل قومیت، زبان و رنگ است و لوازم خاص خود را دارد.
چهارم، تفاوتهای فیزیولوژی مثل گرممزاج یا سردمزاج بودن یا صفرایی بودن افراد است که در تمایلات وعلایق انسان تاثیر دارد.
پنجم، تفاوت منابع معرفتی و ابزار ادراکی انسان است. ما با چشم و گوش و حواسمان یک بخش از مسائل را درک میکنیم ولی با قدرت عقل و استدلال مسائل دیگری را. گاهی مواقع کشف و شهود و الهام به کمک ما میآید و چیزهایی را میفهمیم که به ذهن ما الهام میشود و خبردار میشویم که مثلا مادرمان مریض است یا در جایی، اتفاقی افتاده درحالی که نه اینها را دیده و نه شنیدهایم و نه با استدلال عقلی بوده بلکه یک الهام ذهنی و روحی است.
ششم، تفاوت در تمایلات انسانهاست که جنبه مادی و یا معنوی دارد. انسان غرایز مادی مثل خوردن، آشامیدن دارد و یک سری نیازهای معنوی نیز دارد مثلا به هنر عشق میورزد، در عین حال به معنویت هم علاقهمند است.
هفتم، تفاوت در تمایلات فردی و جمعی است. ما دارای تشخّص فردی هستیم لذا قبل از اینکه دیگران را ببینیم خودمان را میبینیم، اما در عین حال خودمان را در جمع هم میبینیم. یعنی انسان فردیت و جمعّیت را در خود میبیند.
هشتمین تفاوت ناشی از تفاوتهای محیط، جغرافیا و آب و هوا و تاثیر آن بر افراد است.
ما همراه و مقهور این تفاوتهای هشتگانه هستیم که عارضی نیست تا تابع بخشنامه یا قراردادی باشد. اگر فردیت را کنار بگذاریم، گرفتار جمعیّت هستیم و اگر تمایلاتمان مادی نباشد، گرایشهای معنوی داریم.
چهار نتیجه تفاوتهای هشتگانه
تفاوتهای هشتگانه در انسان، ۴ خروجی یا نتیجه به همراه دارد.
- تفاوت در آگاهی و دانش. برخی علاقهمند به علوم حسی و تجربیاند و برخی به فلسفه یا عرفان. ریشه این علایق درنهایت به ابزار ادراکیما برمیگردد. سه ابزار ادراکی انسان (حس و تجربه، عقل و استدلال، کشف و شهود و الهام) باعث تفاوت در آگاهیهای انسان میشود، در همین راستا علوم مختلف مثل فلسفه، عرفان، علوم تجربی، علوم انسانی و سایرعلوم شکل میگیرد. علاوه بر منابع متفاوت معرفتی، چیزهای دیگر مثل جنسیت، محیط، تمایلات انسان بر آگاهی انسان تاثیر میگذارد.
- تفاوت در میزان باورها. باورهای ما براساس تمایلات و تفاوتهای اولیه، یکسان نیست و قدری که پر رنگتر میشود، در قالب تفاوت در مذهب و دین بروز پیدا میکند. تفاوت مذهب و دین که قبل از آن تفاوت باورهاست، به خود انسان، تمایلات و منابع معرفتی او ارتباط دارد. اگر فردی فقط خود را به معرفت حسی محدود کند، نتیجه آن باورهای خاصی خواهد بود ولی اگر به حالات معنوی روی آورد، باورهایش متفاوت میشود.
- تفاوت در آداب و رسوم. انسانها براساس همان تفاوتها، دارای آداب و رسوم متفاوتند. نژادها، اقوام و زبانهای متفاوت، منجر به آداب و رسوم متفاوت میشوند که ریشه آن به همان تفاوتهای اولیه برمیگردد. بدین ترتیب آداب و رسوم و فرهنگهای مختلف شکل میگیرد.
- تفاوت در کیفیت رفتار. رفتار معتدل، تند، آرام، شادمنشانه یا غمگینانه موجب میشود که افراد دارای رفتارهای فردی و اجتماعی متفاوتی بشوند.
پس ما تفاوتهای اولیهای داریم که نه قابل حذف است و نه به صورت بخشنامه کم یا اضافه میشود بلکه همراه ماست. این تفاوتهای هشتگانه، چهار اختلاف را در عرصه زندگی ما میسازد؛ اختلاف دانش و آگاهیها، اختلاف باور و عقاید، اختلاف آداب و رسوم و اختلاف رفتارها. مجموعه این چهار خروجی، شکل دهنده فرهنگها و تمدنهاست. چرایی تفاوت فرهنگها و تمدنها در حقیقت محصول چهار تفاوت باور، دانش، آداب و رسوم و رفتار انسانهاست. درک این واقعیت به انسان کمک میکند تا به سوی زندگی بهتری حرکت کند.
نگرشها به تفاوتها
۱.نگرش حذف تفاوتها – در طول تاریخ دو نگرش در مقابل این تفاوتها وجود داشته است. نخست، نگاه حذف یعنی اینکه یک طرف از این تفاوتها را ترجیح میدهیم و طرف دیگر را نادیده میگیریم مثلا در جامعه مردسالار، زن جایگاهی ندارد. نژادپرستی که حاکم میشود، عرصه بر سیاههان تنگ میشود. در عرصه اندیشه، فقها که غالب میشوند، فلاسفه و عرفا به محاق میروند. با حاکم شدن علوم تجربی، معنویت کنار میرود. رهبانیت و صوفیگری که حاکم میشود، تمایلات طبیعی و ازدواج منکوب میشود. دعوای فلسفه و عرفان یا دعوای عشق و عقل، جدالی تاریخی در ادبیات فارسی است. اگر بخواهید در ساحت وجودی انسان شامل عقل و استدلال و کششهای معنوی، یکی را حذف کنید، در واقع تفاوتها در ابعاد وجودی انسان و در نتیجه تفاوت در بین انسانها را نادیده انگاشتهاید. ریشه منازعات فقها با عرفا و فلاسفه، نزاع مادیت و معنویت و منازعات نژادپرستانه، جنسیتی، فرقهای و مذهبی و جنگهای صلیبی، و دعوای علم و دین و خلاصه علت تمام منازعات در طول تاریخ بشر ناشی از همین نگرش حذف، نسبت به تفاوتهاست که فقط یک طرف را قبول و طرف دیگر را طرد میکنند. - نگرش مدیریت تفاوتها – پیامد نگرش “حذف” نسبت به این تفاوتها که در سه حلقه ذکر شد (حلقه اول در انسان، حلقه دوم محصول اجتماعی، حلقه سوم برآیند کلی که فرهنگ و تمدن را شامل میشود)، رکود جامعه انسانی، تباهی، فقر، خونریزی است. اما نگرش دوم، مدیریت تفاوتهاست که در تاریخ کمتر جاری بوده ولی در دوره معاصر بهتر شده است. مدیریت تفاوتها یعنی تفاوتها را دیدن و هرکدام را در جای خودش قرار دادن تا اینکه بتوان مناسبات بین آنها را در سطح بالاتری حل کرد. کار یک مدیر اداره این است که تعادل را برقرار میکند و بخشهای مختلف را در نظر میگیرد تا تعاملی بین آنها برقرار شود. کسی که میخواهد تعامل را برقرار کند باید در سطحی بالاتر باشد. اگر خودش یک طرف دعوا باشد دیگر نمیتواند مدیریت و رهبری کند. لذا میگویند در دعواهای سیاسی، رهبری همیشه بالاتر است، چراکه اگر جانب یک طرف باشد، دعوا ختم نخواهد شد. اگر توانستیم تفاوتها را که به اختلاف منتهی میشود و نامش را تکثر میگذاریم، در جوامع انسانی مدیریت کنیم، آنجا تمدن شروع و صلح برقرار و رفاه و آرامش در همه شئونات زندگی انسان جاری میشود.
نقش دین در مدیریت تفاوتها
چه کسی میتواند منازعات را مدیریت کند؟ دعوای فقه و فلسفه را نمیتوان دست فقها یا فلاسفه داد یا دعوای زن و مرد را نمیتوان به یکی از آنها سپرد و… زیرا هر یک به طرف خود خواهند کشید. معتقدم در اینجا نقش دین برجسته میشود. یعنی کسی که از بالا میتواند اینها را هماهنگ کند. حال اگر در خود دین اختلاف باشد چه کسی میتواند نقش داشته باشد؟ داوری را به کدام دین بدهیم؟ عرض میکنم در واقع داوری را به خدا میدهیم و نه به برداشتِ من از یک دین.
تکثر در اندیشه امام موسی صدر
آیا در اندیشهها و عمل بزرگانی چون امام موسی صدر این تفاوتها به عنوان یک واقعیت دیده میشود؟ نگرش ایشان، نگاه حذف است یا مدیریت؟
قبل از گفتوگوی تمدنها، باید گفتوگوی دو علم را تحمل کرد و قبل از آن، اگر نتوانیم دو تا آدم را تحمل کنیم، گفتوگویی شکل نخواهد گرفت. گفتوگو وقتی جریان مییابد که تفاوتها را بپذیریم. اگر گفتوگو در بخشی از زندگی انسان پذیرفته شد، آنگاه در بخشهای دیگر زندگی هم نمود پیدا خواهد کرد. جوامعی که در طول تاریخ تکثر را باور کردند، توانستند پا در عرصه تمدن و پیشرفت و توسعه بگذارند. در حوزه فرهنگ اسلامی همین قاعده جاری است. به نمونهای اشاره میکنم؛
روش سید مرتضی
قرن سوم و چهارم در تاریخ اسلامی «دوره تمدن» نام گرفت؛ علوم مختلف رواج یافت، کتابهای یونانیان ترجمه و مسلمانان عرب از فرهنگ ایرانیان و مصریان تاثیر گرفتند، بدون اینکه بگویند این علم یونانی، غیردینی یا غیراسلامی است.
سید مرتضی از عالمان شیعه در همین دوره که بغداد مرکز مباحثات علمیِ شیعه و سنی، مسلمان و مسیحی، و محل رفت و آمدها، گفتوگوها و ترجمهها بود، میزیست. ایشان در پایان کتاب «الشافی» که در جواب یک عالم سنی مذهب یعنی قاضی عبدالجبار صاحب “المغنی” ، تالیف کرده بود، قسم میدهد و میگوید: «قسم میدهم شما را که حرفهای مرا تقلیدی قبول نکنید و بر روی آن فکر کنید. فکر نکنید که حالا این حرف، حرفِ من است».
این گفتمان مربوط به یک دورهای است که بهحق میتوانیم آن را «تمدنساز» بنامیم. اما در مقابل، در ادوار اخیر کتابهای علمای دین عموما با این واژهها همراه است؛ «منتهیالدرّایه، منتهی الحکمه، غایهالامال، غایهالمقال، نهایهالحکمه، نهایهالدرّایه». وقتی چنین شد، علم دچار رکود میشود چون دیگر چیزی برای بقیه نمیماند. به آخر حکمت رسیده، غایت گفتار را گفته و منتهای اصول را بیان کردهایم و در آخر هم گفته میگوییم والله العالم یا والله اعلم؛ یعنی غیر از من، فقط خداست که میداند و دیگر کسی نمیداند.
بنابراین هر چه در مظاهر کثرت در زندگی انسان تامل کنیم و در پی درک و کشف آن باشیم که دین با این تفاوتها چگونه برخورد کرده و چگونه میشود آن را مدیریت کرد، آنگاه کاری جدّی کردهایم.
ما در مقابل پدیدههای جدید مثل حقوق زن و آزادی و گفتوگو، در مرحله اول عموما شعار میدهیم، در مرحله دوم کمتر سعی میکنیم در دفاع از این مقولات استدلال بیاوریم اما در مرحله سوم موضوع به مراتب کمتر در جانمان مینشیند.
در برابر هر آنچه که مُد میشود همه شعار میدهند اما تعداد کمتری قادرند ازمقولهای مثل گفتوگو دفاع نظری و مستدل کنند و مبادی و مبانی آنرا بررسی و بر روی لوازمش بیندیشند. اما مرحله سوم که محقق مساله را درونی و باور کرده باشد، بسیار کمتر اتفاق میافتد. در جوامع انسانی باید افراد را از دوران کودکی طوری تربیت کرد تا نیروی باور به تکثر و تفاوتها در جانشان رشد کند. متاسفانه همه گرفتار ناهنجاریهای ناشی از عدم درک تفاوتها هستیم. وقتی خیابان باز است، همه با هم میرویم ولی وقتی به مسیر تنگ یا آستانه در ساختمانی میرسیم آن وقت تعارف یا دعوا شروع میشود. در این مواقع است که معلوم میشود که آیا تفاوتها را باور کردهایم و برای مدیریت کردن آن مهارت داریم، یا نه؟
روش امام موسی صدر
به گمانم یکی از کسانی که تکثر را باور کرد و معتقد به نگرش مدیریت تفاوتها بود، امام موسی صدر است. این بخش از بحث بنده حاصل تاملات در آثار و مطالعه شش کتاب ایشان است که به اجمال بیان میکنم؛
پذیرش تفاوتها: در کتاب «نای و نی»، گفتاری از ایشان با عنوان «فِرَق، دریچههای تمدن» بهچشم میخورد که بعد از انتخاب شدن به ریاست مجلس اعلی، در حضور رئیسجمهور لبنان که جهت تبریک نزد او آمده بود، ایراد کرد. در گفتار امام موسی صدر این پیام موج میزند که اگر طایفهها، فرقهها، گروهها و دستههای مختلف باشند، تمدن شکل میگیرد و اگر نباشند تمدن شکل نخواهد گرفت:
“حضرت رئیسجمهور! هرکس گمان برد که وجود فرقههای مختلف در لبنان و سازماندهی امور این فرقهها، سبب ضعف احساسات ملی است، به این مساله از دریچه تنگ نگریسته است. ما بر این باوریم که وجود فرقههای سازمانیافته مختلف، نقطه آغاز همکاری و دریچههای تمدن بر روی دستآوردهای میلیاردها انسان در این عصر و اعصار گذشته است. این فرقهها، این تجارب را وارد لبنان کردهاند و تبادل میکنند و پیکره واحد را تشکیل میدهند که نباید عضوی از آن ناقص باشد و در نتیجه، همبستگی ملی و انسانی تقویت میشود”.
“علاوه بر همه اینها میبینیم که در بغداد موسسه بسیار بزرگی به نام «بیتالحکمه» تاسیس شد که دانشمندان در آنجا جمع میشدند و تمام وسائل از کتاب و جزوات برای انتقال علوم و ترجمه و تالیف در اختیار آنان گذاشته میشد. این تشکیلات در آن زمان نقش بزرگی در پیشرفت تمدن ایفاء کرد. تاریخ بیتالحکمه را در زمان هارونالرشید ذکر کردهاند و مدرکی در دست نیست که ثابت کند پیش از هارونالرشید تاسیس شده باشد. این تنها بر حسب تصادف و اتفاق نبود که جامعه اسلامی به اشعار هومر و نمایشنامههای اوریپید و آشیل که از مفاخر فرهنگ و ادبیات یونانی بودند، توجه نشان داد. این جریان تاکید میکند که نهضت ترجمه و انتقال علوم در میان مسلمین با برنامه حسابشده و به رهبری زعمای اسلام صورت گرفته است”.
یعنی آنها باور داشتند که این علوم مختلف از جاهای مختلف باید باشد و اینکه علم را غربی و شرقی یا اسلامی و غیراسلامی کنیم یا فرهنگ را اسلامی و غیراسلامی کنیم، تنها راه را بر ما میبندد نه اینکه راه را باز کند.
“و آنان مراقب بودند که فرهنگهای جدید با پیکره فرهنگ اسلامی، انسجام داشته باشد. ما هنگامی که موضعگیری پیشوایان اسلام را در برابر ورود فرهنگهای بیگانه از نظر میگذرانیم ملاحظه میکنیم که اغلب، آن را پذیرفته و در راه پیشرفت آن کوشیدهاند. کافی است در اینجا به موضع امام فقها، حضرت امام جعفر صادق(ع) توجه کنیم”.
این هم قابل توجه است که نمیگویند همه مسلمانان از اول تا آخر اینگونه بودند. بلکه در آن دوره هم گروهی به گونه دیگر میاندیشیدند.
“ولی نباید از نظر دور داشت که عدهای از علما از بیم انهدام شخصیت اسلامی و تزلزل بعضی عقاید، موضعی غیر از این داشتند. آنان در برابر فرهنگهای بیگانه یا بهطور کامل مرّدد و بیاعتنا بودند یا بعضا به مخالفت و مبارزه برمیخاستند. علت هم این بود؛ که مبارزه محدود آنها، ۱. تردید در مبادی فکری و اعتقادی فرهنگ جدید، ۲. تردید در هماهنگی و تناسب این فرهنگ با فرهنگ اسلامی، ۳. ترس از هضم شدن شخصیت اسلامیِ عدهای از تازه مسلمانها. “حقیقت این است که عذر اول و دوم در محکمه حق و علم محکوم است. زیرا میتوان با مراقبت و بررسی دقیق فرهنگ جدید، نقاط ضعف آن را برطرف کرد”.
“اسلام شرح صدر و ظرفیت وسیعی برای قبول و اقتباس فرهنگهای بشری و هضم آنها در خود دارد و کوششهای فرهنگی را رسالتی انسانی و یکی از واجبات زندگی شناخته است”.
یعنی یک فرهنگ دیگری که مطرح میشود، خود آن کوشش یک رسالت انسانی است. بعد ایشان در بحث «اسلام و فرهنگ قرن بیستم» و مباحث قانونگذاری، فلسفه، تصوف، علم، ادبیات و صلح که مقایسه میکنند، نمونههایی را ذکر کرده و میگویند: «اسلام به همه علوم با دیده تقدیر و احترام مینگرد و آنها را راهی برای رسیدن انسان به هدف خلقت و کمال اصیل و شناخت خداوند و مقام خلیفه اللهی خود میشناسد. “حقیقت این است که برای علم هیچ گناهی غیر از کشف حقیقت نیست.»
وقتی این آثار را میخوانیم، حس میکنیم ایشان از روی باور سخن میگوید مثل کسی که علوم مختلف را با تمام وجود لمس کرده است:
“شخص باایمانی که از علم میهراسد و با آن به مبارزه برمیخیزد باید در ایمان خود تردید کند و تجدیدنظر کند”.
بعد ایشان در همین قسمت بحث هماهنگ کردن علوم را پی میگیرد:
“بدون هماهنگ کردن کوششهای فرهنگی و بدون اتخاذ روشی واحد و عمومی، صلح و سلام برقرار نمیشود همانطور که با اصرار و اجبار بر یکسانسازی نظامها و آراء و تولیدات و عناصر، دستیابی به صلح جهانی امکانپذیر نخواهد شد”.
یعنی با اصرار و اجبار بر یکسانسازی که همه مثل هم باشیم، همه مثل هم فکر کنیم و از همه یک صدا درآید، صلح جهانی محقق نخواهد شد. از آن طرف باید کوششهای فرهنگی را در یک نظام کلی مدیریت کرد. باز در همین قسمت، ضرورت انواع اختلاف مطرح میشود و وقتی بحث مارکسیسم را مطرح میکنند که چرا راه غلط رفته، میگویند چون بخشی از تفاوتها را ندیده، محکوم به شکست است. در مورد مشکل اختلاف طبقاتی، این بحثها را خیلی جدی مطرح میکنند:
“به همین دلیل است که در داخل کشورهای سوسیالیستی نتوانستهاید وحدت طبقه، یعنی وحدت فکر، ایده، عاطفه، غریزه، تمایل و نیروهای بدنی ایجاد کنید”.
لذا شاهد بودیم بلوک شرق نهایتا ۷۰ سال دوام آورد چرا که فقط یک بُعد مسایل را دیدند که با احوالات طبیعی انسان ناسازگاری بود:
“در چنین کشورهایی هرچند طبقهای به نام بوروژوا یا سرمایهدار یافت نمیشود، طبقات گوناگونی به نام افراد حزبی و افراد غیرحزبی، بروکراتها، مردم عادی، کشاورز، کارگر، جنگدیده نظامی وجود دارد که از هر نظر مخصوصا اوضاع زندگی مادی و سطح زندگی با هم، متفاوتاند. … افکار گوناگون و تمایلات مختلف حتی در بعضی تربیتشدگان و رهبران حزبی دیده میشود و گاهوبیگاه آنان به ارتجاع، تندروی و چپروی و خیانت متهم و اخراج میشوند. روشن است که عوامل مادی که در ظهور اختلاف طبقاتی دخالت دارد در این نظام باقی است و امکان زوال ندارد. با بقای علت چگونه میتوان انتظار داشت معلول رفع شود” در این مورد نه تنها در دین اسلام سعی بر رفع اختلافات دیده نمیشود، بلکه از پارهای کلمات بزرگان اسلام استفاده میشود که وجود این تفاوتها لازم و رحمت است. “
باز در جای دیگر در همان کتاب “نای و نی”، آمده است:
«کوشش ما در این مقدمه توضیح مبادی و آرا در اصول و تفسیر و اعتقادات است که بخشی از مذهب و دین است. البته مقصود این نیست که آنچه را مولف از اندیشمندان نقل کرده است انکار کنیم. زیرا اندیشه سرچشمهای است که خشک نمیشود، پربار است، ارزانی میکند و متوقف نمیشود. هر متفکری مسئول گفتههای خویش است و به آنها میبالد. بنای باشکوه فرهنگ با اندیشه این و آن است که بالا میرود».
یعنی از نظر امام موسی صدر فرهنگ موقعی رشد میکند که اندیشههای امثال هانری کربن باشد نه اینکه یکی باشد و بقیه حذف شوند.
درباره ثنویت جسم و روح و شریعت و حقیقت و دعواهایی که عرفا و صوفیه در باره شریعت و حقیقت مطرح میکنند و یک دوگانگی است، در کتاب نای و نی میگوید:
“ثنویت شریعت و حقیقت نتیجه ثنویت جسم و روح است که خود قاعده بنیادین تصوف است”.
مدیریت اختلاف: پیشتر اشاره کردم که در برابر تفاوتها و اختلافات دو نگرش وجود دارد؛ نگاه حذف و نگاه مدیریت. در لابلای نوشتهها یا صحبتهای امام موسی صدر مدیریت اختلاف را میبینیم. مدیریت اختلاف این است که اختلاف یا به حوزه نظر مثل فکر، اندیشه و فرهنگ تعلق دارد، یا به حوزه عمل. مدیریت اختلاف این است که شما در حوزه نظر، عقل جمعی را که کلید آن گفتوگوست، بپذیرید و در حوزه عمل بتوانید آنچه را که اجراپذیرتر است، قاعده کنید. در این زمینه پیشنهادی که به شیخ حسن خالد مفتی لبنان ارائه میدهند، این است که مسلمانان اعیاد اسلامی را میتوانند یکی کنند. اینجا یکی شدن، در حوزه عمل است و نه در حوزه فکر. در حوزه فکر نمیگویند این فکر برود و آن دیگر بماند! در حوزه فکر، مدیریت اختلاف، تفکر جمعی و گفتوگوست. در حوزه عمل میشود یکسری زوائد را کم کرد. در نامهای که بعد از شکلگیری مجلس اعلی به مفتی لبنان مینویسند، راهکارهای همکاری را ذکر کرده که یکی از آن موارد این است: در حوزه اهداف شرعی محض همچون یکی کردن اعیاد و شعائر دینی و محتوای بعضی از عبادات مانند اذان، نماز جماعت و غیره. و بعد به رویت هلال اشاره دارند.
ایشان در کتاب «ادیان در خدمت انسان» میگوید که اجتهادهای مختلف است که میتواند راه را برای هماهنگی بین مسلمانان فراهم کند و بعد در عمل امکان یکپارچکی در شعائر اسلامی را مجددا مطرح میکنند.
در مورد بحث تکثر فرهنگها در کتاب «نای و نی» ایشان لبنان را الگوی جهان میدانند:
“لبنان، صاحب فرهنگ و تمدنی است که از تمدنهای متنوع و فرهنگهای مختلف و اندیشههای گوناگون بهره گرفته است. از این رو، لبنان محل التقا یا نمایشگاهی از همه این تمدنهاست؛ در آینه تمدن لبنان میتوان تجربههای میلیونها و میلیاردها نفر از افراد بشر را دید. میتوان از این دستاوردهای بشری، که اکنون در لبنان فراهم آمده، بهگونهای جدی بهرهبرداری کرد. در پرتو این واقعیاتِ درخشان در لبنان مجموعههای متعدد و اندیشههای متنوعی مشاهده میکنیم. هم میتوان از این رنگارنگی و تنوع در جهت تفرقه و پراکندگی، سوداگری کرد و هم میتوان از آن در مقامِ پایگاههایی برای تعاون و همیاری سود جست. این گوناگونی وسیلهای است برای نزدیکی و شناخت و تبادل اطلاعات و مسائل دیگر…”
امام موسی صدر به آدمهای مختلف احترام میگذارند. اگر تکثر را نپذیریریم، قهرا میگوییم او که یهودی است، او که سنی و متعصب و او که طاغوتی است! ولی وقتی نوشتههای آقای صدر را نگاه میکنیم، از بسیاری افراد مختلف از ماسینیون فرانسوی گرفته تا هانری کربن، احمد امین و… تجلیل میشود. در نوشتههای ایشان از تمام این افراد که نام میبرم، با وصفی تجلیل میشوند: سیوطی (رحمهالله)، عبده (قدسالله نفسه)، احمد امین (فکری زیبا مطرح کرد)، هانری کربن (اینچنین بود)، دکتر حسن نصر (فیلسوف جوان و متعهد). ولی اگر با خطکشهای نگاه دوم یعنی نگرش حذفی ببینید، فلانی که در دفتر فرح بوده و فلانی یهودی و فلانی … و خلاصه همه کنار رفتهاند و خودمان ماندهایم! در نوشتههای ایشان از افراد مختلف صاحب فکر تجلیل میشود.
آخرین نمونهای که ذکر میکنم، تفسیرهای غیرمتعصبانه است؛
مورد نخست مربوط به حادثه کتابسوزی در اسکندریه است که آقای مطهری هم بدان اشاره کردهاند. این حادثه رابه مسلمانان نسبت میدهند که در دوره خلافت خلیفه دوم وقتی مسلمانان به مصر حمله کردند، کتابخانه بزرگی را آتش زدند. شهید مطهری مطرح میکنند که این از نسبتهای نارواست که به مسلمانان زده میشود. خوب این موضوع اگر هم اتفاق افتاده باشد مربوط به خلیفه دوم است. مرحوم مطهری میفرمایند وقتی این بحث را در حسینیه ارشاد مطرح کردم، یک نفر تلفن زد که چرا اینطوری گفتی؟ هرچند که دروغ هم باشد دروغ مال کس دیگر است و آنها بد میشوند! این نگاه درست نیست، و ایشان این کار خلاف را به هیچکس نسبت نمیدهد.
مورد دوم، بحثی در شیعه و سنی وجود دارد مبنی بر اینکه شیعه قائل به اجتهاد است اما اهل سنت قائل به انسداد باب اجتهاد است و همیشه این را به عنوان یک نقطه ضعف آنان بیان میکنیم. اما آقای صدر در کتاب «روح شریعت» تفسیر میکنند که در اهل سنت باب اجتهاد بسته نیست، بلکه برای جهت انسانی و عقلایی، محدود شد زیرا هر کس هرچه میخواست فتوا میداد، لذا حکومت وقت برای اینکه پراکندگی رفتار اجتماعی مدیریت شود، دخالت کرد. این یک تفسیر درستی است که قبل از ایشان در نوشتههای شیخ آقا بزرگ تهرانی دیدم که کتابی دارند و میگویند اجتهاد در اهل سنت محدود شد. ما چون با آنها اختلاف و رقابت داریم نباید هر بدی را به آنها نسبت دهیم و بگوییم اجتهاد چیز خوبی است و ما طرفدار اجتهادیم اما شما باب اجتهاد را سد کردید! نه، میگوید این محدودیت طبق یک منطق عقلایی در اهل سنت شکل گرفت، لذا اجتهاد در میان اهل سنت، محدود شد و نه مسدود.
شواهد دینی
آنچه مرحوم آیت الله صدر مطرح کردند، مبنا و قرائن دینی دارد. اگر کسی با بحث کنونی ارتباط ذهنی برقرار کند، درمییابد که قرآن از تکثر دفاع میکند. مثلا مفاهیم بلند این آیه ؛ “وَجَعَلناکُم شُعوبًا و َقَبائِلَ لِتَعارَفوا ۚ إِنَّ أَکرَمَکُم عِندَ اللَّهِ أَتقاکُم ۚ إِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ خَبیرٌ”(حجرات:۱۳)، را بهتر میفهمیم که دلالت دارد بر پذیرش تفاوتهای میان انسانها به عنوان زمینهای برای رسیدن بشر به قلههای تمدن.
قرآن خودِ، پیامبران را نیز متفاوت توصیف میکند؛ تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ مِّنْهُم مَّن کَلَّمَ اللّهُ وَرَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجَاتٍ وَآتَیْنَا… (بقره:۲۵۳)، این نشان میدهد که پیامبران یکجور نبودند. پیامبری مثل حضرت یعقوب ۱۲ پسر دارد، یکی از آنها گم میشود، میداند که زنده است ولی آنقدر گریه میکند که نابینا میشود. اما پیامبری دیگر مدتها فرزندی نداشت، همسر دوم اختیار کرد و خداوند پسری به او عطا کرد ولی در خواب دیده که او را باید بکشد! حضرت نوح، ۹۵۰ سال صبر میکند اما حضرت یونس سریع عصبانی میشود و نفرین میکند. به دلیل این تفاوتهاست که برای هر امتی شرعه و منهاجی قرار داده شد. لِکُلٍّ جَعَلْنَا مِنکُمْ شِرْعَهً وَمِنْهَاجًا،هر پیغمبری یک راه و یک روش داشته است. نمیشود مثل آن پادشاهی عمل کرد که وقتی دید افراد قدهای متفاوت دارند دستور داد که تختی درست کنند و همه آدمها را روی این تخت بخوابانند تا اگر کوتاه بود آنقدر بِکشند تا بلند شود و اگر بلندتر است، از یکطرف قطع کنند! چنین مدلی، الگوی جامعه انسانی نیست. قرآن بین یک زن و پیغمبر در سوره مجادله حِوا (گفتوگو) را مطرح میکند: قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِی تُجَادِلُکَ فِی زَوْجِهَا وَتَشْتَکِی إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ یَسْمَعُ تَحَاوُرَکُمَا إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ، یعنی در جامعهای که تبعیض جنسیتی هست و زنی آمده و با پیغمبر بحث میکند ولی از حرفهای پیغمبر قانع نمیشود و به خداوند شکایت میکند، اما خدا نمیگوید این چه معنی دارد؟ زن! در مقابل پیغمبر داری مجادله میکنی؟ اما خدا گویی خوشش میآید؛ وَاللَّهُ یَسْمَعُ تَحَاوُرَکُمَا!
از طرف دیگر قرآن ابزار معرفتی شامل دل و چشم و گوش و عقل را تائید کرده است. جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَهَ. جهنمیها میگویند: «لو کُنّا نسمَعُ أو نَعقِلُ ماکُنّا فی أصحابِ السّعیرِ». آدم یا باید حرفشنو باشد و یا عقل خوبی داشته باشد. یا باید با تجربه خودش به آن برسد یا با خردمندی. گاهی اوقات به فرزندانمان میگوییم یا باید گوش شنوا داشته باشی یا خودت خردمند باشی. اما اکثرمان نه گوش شنوا داریم و نه خردمندیم.
پیغمبر(ص) در جایی هنگام سخن گفتن با دیگران میفرماید: إِنَّا أَوْ إِیَّاکُمْ لَعَلَی هُدیً أَوْ فِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ، “ما یا شما، درست میرویم یا خطا میرویم”؟ پس بیا بنشین حرف بزنیم. این برای چیست؟ چرا پیغمبر با این لحن با مخاطب خودش سخن میگوید؟ چرا قرآن در سوره فرقان وقتی عبادالرحمان را معرفی میکند، میگوید ویژگی ایشان این است وقتی که آیات بر آنها تلاوت میشود چشم و گوش بسته کُرنش نمیکنند، یعنی خدا بنده جاهل نمیخواهد. لذا میگوید حرفهای مختلف را بشنوید. الَّذینَ یسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ. در آیه “نفر” میگوید همه که نمیتوانند درس بخوانند، جامعه هم یک جامعه ایمانی است. فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَهٍ مِنْهُمْ طائِفَهٌ لیتفقهوا.
هر گروه آدم خود را داشته باشد. من چرا صدای نماینده آن گروه را بشنوم؟ هر فرقهای آدم خود را داشته باشد و از این قبیل نمونهها…
و در حکومت امام زمان هم این اختلافات هست. وقتی امام زمان ظهور میکنند برای یهودیان، محکمه یهودی و برای مسیحیان، محکمه مسیحی میگذارند. این روایت را شیخ صدوق در “علل الشرایع” ذکر میکند:
قال له ابوجعفر: فَاِنما سُمٍّیَ المَهدیُّ لاَنهُ یُهدی بِاَمرٍ خَفِی یَستَخرِجُ التوراه`َ وَسایِرَ کُتُب اللّهِ مِن غارٍ بانطاکیه فیحکم بین اهل التوراه بالتوراه و بین اهل الانجیل بالانجیل، و بین اهل الزبور با الزبور و بین اهل القرآن با القرآن.
امام زمان ظلم را برمیدارد و نه مذاهب را. فَیَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطاً وَعَدْلًا بَعْدَ مَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً. لذا این محکمهها برگزار میشود.
نتیجه
نگاه به آینده – به نظرم کسانی که مسلک دین را این گونه دنبال کنند، مدیریت اختلاف را راه درست خواهند دانست و با تکثر به نحو مناسبی مواجه خواهند شد. ما مقهور تکثریم و متاسفانه بدان باور، اشراف و احاطهای نداریم ولی باید این کار را تمرین کنیم و تکثر را بپذیریم و ظرفیتها را برای پذیرش آن بالا ببریم. حق آنقدر وسیع است که ما ذرهای هستیم در برابر ساحت نامتناهی آن. حق مساوی با من و همه فکر من نیست. حتی در مسائل مسلّم، گفتوگو باب واقعی است و نه یک تعارف!
در جایی مثال زدم مثلا راجع به حجاب میخواهیم گفتوگو کنیم، نگویید مشخص است که نظرهر فقیه چیست دیگر درباره چه گفتوگو کنیم؟ بلی، درست است که اصل حجاب، ضروری دین است، اما اندازه آن که اجتهادی است، پس میتوان بحث کرد. مثلا بعضی فقها گفتهاند زن باید تمام بدن و دست و صورت را هم بپوشاند و برخی گفتهاند دست و صورت اشکال ندارد و برخی معتقدند که تا ساق هم اشکال ندارد. پس قابل گفتوگوست. حالا اگر این نظر را قبول کردیم که دست و صورت اشکال ندارد، در سبک، مدل، رنگ و نحوه پیادهشدن آن جای بحث است و ما که به انتهای خط نرسیدهایم. ما که غایه المقال و منتهی المقال و نهایهالدرّایه نشدهایم و این سخن کسی است که مدعی است به آخر علم، دانش و استنباط رسیده است ولی اگر نرسیدهایم باب همه چیزبرای گفتوگو باز است.
در این مورد که چگونه میتوان باب گفتوگو را با افراد سختگیر باز کرد باید گفت این کار تا حدودی شده، مثلا در حوزه قم طی ۳۰ سال بعد از انقلاب حرفهای نو زده شد، ابتدا برخوردها سختگیرانه بود اما الان به راحتی بحثها مطرح میشود. در حوزه قم علامه طباطبایی با فقها ارتباط برقرار کرد و شاگردانشان الان فلسفه و فقه درس میدهند. در آمریکا تا ۷۰ سال پیش سیاهپوستان را در بسیاری از مراکز سفید پوستان راه نمیدادند اما اکنون رئیسجمهورشان سیاهپوست است. پس شدنی است! البته باید بخواهیم. مدل، باب و راهش را میتوان باز کرد. البته نمیگویم مثلا فلسفه، فقه را نقد کند، این خلاف غرض است. باید فیلسوف، فقه را محترم بشمارد. فقه بخشی از دین و زندگی انسان است. اگردعوا شود یکی میگوید شما فقه را نمیفهمید و آن هم میگوید شما دین ندارید. لذا هرکس میخواهد گام اول را بردارد باید کثرت را باور و قبول کند. کسی که هنر را درک میکند، میتواند جلو برود اما اگر باب هنر را بست و آنرا لهو و لعب و ابزار سرگرمی تلقی کند، چیزی عایدش نمیشود.
این نکته را هم عرض کنم که قرآن برای اختلاف یک خط قرمز دارد و آن بغی و ظلم است. قرآن، اختلافی را که از بغی سرچشمه بگیرد و به عناد متنهی شود، مذمت میکند. بَعْدِ مَا جَاءتْهُمُ الْبَیِّنَاتُ. امام موسی صدر هم که راجع به اسرائیل و یهودیان میگوید گفتوگو نمیکنیم، منظورش عدم گفتوگو با ظالم است وگرنه یهودی بهعنوان یهودی، مشکل ندارد، و تنها با ظالم است که نمیتوان گفتوگو کرد.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
منتشر شده در شماره هشت سخن ما